… ارنست همینگوی نویسندۀ شهیر آمریکائی، عنوان رمان «ناقوسها برای چه کسی به صدا درمیآیند» را از شعر جان دون John Donne» » شاعر و حکیم الهیات انگلیسی، شخصیّت برجستة ادبی قرن هفدهم میلادی، به عاریت گرفته است: «مرگ هر انسان جانام را میکاهد؛ چرا که من با تمامی بشریت در هم آمیختهام و بدین سان هرگز نمیپرسم که ناقوسها برای چه کسی به صدا در میآیند؛ برای تو به صدا در میآیند.» این مفهوم را شاعر بزرگ ما سعدی نیز هفت قرن پیش سروده اس: « بنیآدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به در آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار» باری، من به اندازة آن شاعر انگلیسی «اومانیست» « Humaniste » نیستم که نپرسم: «چه کسی مرده است و در مرگ همه اشک بریزم»؛ یا نپرسم در آن دیار نکبت زده مرگ چه کسی را از بالای منارۀ مسجد، یا امامزاده فریاد میکنند: « إنا لله وإنا إليه راجعون» و برایِ آن «مرحوم» یا «مرحومه» عزا بگیرم؛ نه، اگر چه در این دنیا همۀ موجودات دو پا آدم نامیده میشوند و همه در جامعۀ انسانی، در کنار هم زندگی میکنند و همه روزی از روزها میمیرند، ولی فرق است میان جانیان و جنایتکارانی که مرگ، مصیبت، عذاب، نکبت، ادبار و اعدام برایِ مردم به ارمغان آوردهاند و هر روز به ارمغان میآورند و فرهیختگان و فرزانگانی که برای آزادی، عدالت و پیشرفت جامعه و رهائی و سعادت مردم عمری تلاش و مبارزه کردهاند؛ از جان و جیفه مایه گذشتهاند و این روزها مایه میگذارند. نه، من در این زمینه با آن شاعر و حکیم هومانیست انگلیسی موافق نیستم، به باور من نباید شانه زیر تابوت هر منحوسِ جنایتکار و خونخواری داد و با جمعّیت همراه و همصدا شد و فریاد کشید: «لا اله الا الله…». نه، نباید از جنایت جنایتکاران چشم پوشید و آنها را به «روز محشر» و دادخواهی الهی و «عدل خداوندی…!» حواله داد. خورشید در روز محشر، روز پنجاه هزار سال هرگز طلوع نخواهد کرد؛ نه، در زیر خاک بجز کرم، مار و مور هیچ چیزی وجود ندارد و هیچ کسی چشم به راه ما نخواهد بود، حتا نکیر و منکر. گیرم دادخواهی و عدالتخواهی در این دنیا به معنای انتقامجوئی، کینهکشی و فرونشاندن خشم و نفرت دیرینۀ ما نیست. بلکه برای روشن شدن حقیقتاست تا کسی، یا کسانی که مرتکب جنایت شده اند و دستشان تا مرفق به خون مردم ما آلوده است، در دادگاهی عادلانه و بیطرف محاکمه شوند و کیفر ببینند. هنگامی که سخن از کیفر و مجازات به میان میآید، ناچاریم پیشداوریها، خشم و نفرت و کینههای شخصی و سیاسی را کنار بگذاریم تا بتوانیم با طیب خاطر به قتلِ دشمنان مردم و به «اعدام» آنها اعتراض کنیم. باز هم به باور من در اینجاست که نباید پرسید «ناقوسها برای که به صدا در میآیند؟» دراین جاست که نباید پرسید، محکوم به اعدام شاعر و نویسنده است، مبارز سیاسی است یا جانی و جنایتکار، یا دزد و یا قاتل، کافراست یا مسلمان؟ سرباز طرفدار حکومتاست یا مخالف حکومت؟ نه، فقط باید به اعدام محکوم اعتراض کرد: چرا، چون اعدام نیز نوعی قتل است، اعدام قتل دولتی است. با اینهمه فرو نشاندن خشم و نفرت کهنه و دیرینۀ مردمی که سالها بر آنها جور و ستم روا داشتهاند، مردمی که به خون آخوندها و اعوان و انصار تشنهاند، ساده نیست و با پند و اندرز دادن آرام نمیگیرند.
باری، من هنوز به یاد دارم که در آغاز جنگ ایران و عراق، پدرم که از آخوندها، از این جماعت کلم بسر منزجر و متنفر بود، از شوق دستهایش را بر هم میمالید و میگفت: حالا میبینی مادر محمود، دیر یا زود مردم آخوندها را با عمامههاشان از تیرهای چراغ برق آویزان می کنند و دار می زنند». اگرچه پدرم حسرت به دل از دنیا رفت و این آرزو را با خودش به زیر خاک برد، اگرچه بسیاری از انسانهای مبارز و فرهیخته در تبعید و دور از یار و دیار از دنیا رفتند و سقوط حکومت اسلامی را ندیدند، ولی مردم ستمدیدۀ ایران هنوز با این آرزو زندهاند و با کینه و نفرت و انزجار از حکومت آخوندی زندگی میکنند و حق دارند. زنده یاد سعید سلطانپور نیز حق داشت وقتی می سرود: «نفرت مرا ستاره خواهد کرد!!». حکومت اسلامی و سردمداران آن در میهن ما مرتکب جنایت علیه بشریت شده اند و (مرده یا زنده) باید در دادگاه ذیصلاح محاکمه شوند. این حکومت نکبت، جهل و جنایت که سالهاست تا ریشه فاسد شده، این حکومت خدعه، نیرنگ و فریب و دروغ که جامعۀ ما را در تمام عرصه ها به انحطاط کشانده و به قهقرا برده است، این حکومت که سالهاست با مردم ما به مثابۀ دشمن خونی رفتار میکند، این حکومت منحط و پوسیده که به یاری سرنیزه سر پا ایستاده است، غافل از این است که وقتی مردم نخواهند مانند همۀ حکومتهای استبدادی دنیا دیر یا زود سقوط خواهد کرد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش دشنۀ فولاد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش زانکه میدانم
خرابی چونکه از حد بگذرد آباد میگردد.
من که از نزدیک شاهد خرابیها و وضعیت انقلابی در دوران شاه بودهام، به یقین میدانم آنچه را فرخی یزدی، آن شاعر انقلابی پیش بینی کرده و با لب دوخته سروده است، دیر یا زود تحقق پیدا میکند. بیسبب نیست که فرصت طلبها و دشمنان مردم، کمین کرده اند و منتظرند تا دوباره در دریای خروشان موج سواری کنند؛ انقلاب مردم را از مسیر منحرف سازند و با ترفند و تمهید و خدعه صاحب شوند، همانگونه که میرپنح و شرکاء انقلاب مشروطه را و آخوندها انقلاب بهمن را از مسیر تغییر، ترقی و تعالی منحرف کردند و رود پاکیزه را به منجلاب بردند. باری، با توجه به وضعیت نیروهای مترقی و مبارز در داخل و خارج، پراکندگی آنها آیندۀ روشنی در چشم انداز نیست و بیم آن میرود که پس از سقوط این حکومت سرتا پا ننگ و ادبار اسلامی، دوباره موج سواران تازه ای و در کسوت تازهای ار راه برسند. این اتفاق شوم دوبار در تاریخ ما افتادهاست؛ امیدوارم مردم ما این بار هشیار باشند تا سومین بار تکرار نشود.