Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

میرزا بنویس بد خط

Posted on 20 فوریه 202420 فوریه 2024 By حسین دولت‌آبادی

… تا آن جا که به‌یاد دارم، در ولایت ما میرزا بنویسی بود که برای همولایتی‌های بی سواد و زن‌هائی که شوهر آن‌ها به سفر راه دور رفته بود، نامه می‌نوشت. (چند صباحی این مهم به من واگذار شده بود) باری، دستخط میرزاسن خرچنگ قورباغه و ناخوانا بود؛ اهالی با او شوحی می‌کردند و می‌گفتند نامه ای که میرزاسن می‌نویسد باید خودش برود و آن را بخواند، حالا حکایت اینجانب است؛

انگار مطالبی که در فیس ‌بوک می‌نویسم، برای بعضی ‌از دوستان و عزیزان خوانا و روشن نیست و باعث سوء‌تفاهم می‌شود. باید بال همت به‌ کمر بزنم و روخوانی کنم و توضیح بدهم که منظور و مراد من از مفهوم «تنهائی» به طور کلی و از «تنهائی در زندان انفرادی» و «تنهائی درتبعید» چه بوده است. پیش از هرچیز باید عرض کنم که تبعید بار تاریخی، اجتماعی و سیاسی دارد و در فرهنگ دنیا، هر انسانی که بنا به دلایل سیاسی و به اجبار جلای وطن می‌کند، «تبعیدی» نامیده می‌شود که از زمین تا آسمان با «مهاجر» تفاوت دارد. انسان مهاجر آگاهانه و با برنامه به کشوری دیگر و برای زندگی بهتر مهاجرت می‌کند و عوارض و عواقب آن را با جان و دل می‌پذیرد. گیرم انسان تبعیدی که به‌ ناجار جلای وطن می‌کند، مترصد است که روزی از روزها به وطن‌اش برگردد. اگر بپذیریم که انسان تبعیدی مهاجر نیست و برای زندگی بهتر و آسایش و آرامش از مملکت‌اش فرار نکرده است، شاید متوجه نگاه‌های متفاوت، دیدگاه‌های مختلف و علل داوری‌ها بشویم.

باری، مهاجرت عمری به‌قدمت عمر انسان دارد، از دیرباز انسان‌ها در جستجوی نان و آب و زندگی بهتر مهاجرت کرده‌اند و در کشوری دیگر و فرسنگ‌ها دور از زادگاه زندگی دیگری را آغاز و دنیای دیگری را ساخته‌اند. آمریکا را مهاجرین اروپائی ساختند؛ ‌سرخپوست‌های بومی را قتل‌ عام کردند و سرزمین آ‌ن‌ها را به زور صاحب شدند. اتفاقی که این روزها در فلسطین در برابر چشمان باز ما رخ می‌‌هد. غرض، مهاجرت از کشورهای جنگ زده و از کشورهایِ فقیر به سوی اروپا، آمریکا و کانادا و کشورهای ثروتمند دنیا ادامه دارد. گیرم جلای وطن اجباری و سیل آسای ایرانی‌ها بعد از انقلاب بهمن 57 از سنخ دیگری بود. نویسندگان، شاعران، اهل فرهنک و هنر و سیاست برای زندگی بهتر و آرامش و آسایش بیشتر از ایران فرار نکردند، بلکه از بیم جان، زندان و شکنجه و تعزیز گریختند و در آن هنگامه به فکر این نبودند که در کشورهای اروپا، آمریکا، کانادا و‌ اسرالیا زندگی و روزگار بهتری را بگذرانند. هر چند پس از گذشت سال‌ها و سال‌ها در‌کشورهای بیگانه به ناچار ماندگار شدند، آرام‌آرام سر و سامان گرفتند؛ شماری نیز به فکر بازگشت به ایران افتادند و مجوز گرفتند، رفتند و برگشتند و این روزها می‌روند و می‌آیند و به‌زندگی دوزیستی ادامه می‌دهند. در‌میان این جماعت کسانی را می‌توان یافت که زمانی دردنیای سیاست مدعی بودند؛ مشت به طاق آسمان می‌کوبیدند و از آب شب مانده پرهیز می‌کردند. غرض، اگر چه مفهوم تبعیدی و پناهندۀ سیاسی با رفتار وکردار آن‌ها مخدوش و لوث شده‌، ولی در اساس تغییری نکرده‌است کسانی که پس از سال‌ها خسته نشده‌اند، هنوز که هنوز است رو در روی حکومت جهل و جنایت اسلامی ایستاده‌اند و به اشکال و انحاء مختلف مبارزه می‌کنند، آن‌هائی که به دلیل اختناق و خفقان سیاسی؛ بیم زندان، شکنجه و اعدام در کشورهای بیگانه ماندگار شده‌اند و نمی‌توانند به‌ وطنشان برگردند، لاجرم تبعیدی هستند. در میان تبعیدی‌ها نویسندگان؛ شاعران و هنرمندان از هر طیف وطایفه‌ای وجود داشتند و وجود دارند. در این‌همه سال شماری از آن‌ها حسرت به دل و دور از میهن از دنیا رفته‌اند؛ شماری از آن‌ها هنوز زنده‌اند، از مردم و از میهن‌شان می‌نویسند و امیدوارند که روز از روزها به وطنشان برگردند. باری، تا آن جا که من اطلاع دارم هنرمندان در تبعید عزا نگرفته بودند و مانند سایرین زندگی می‌کردند و زندگی می‌کنند. گیرم زندگی کردن در کشوری بیگانه برای همۀ آن‌ها ساده نبوده و ساده نیست، به ویژه برای نسلی از آن‌ها که در بزرگسالی ناچار به جلای وطن شده‌اند. من کم و بیش به‌این نسل تعلق دارم و نیمی از عمرم را، کودکی و جوانی‌ام را در ایران گذرانده‌ام و نیم دیگر آن را اگرچه دور از ایران، ولی در زبان مادری‌ام و در میان مردم زندگی کرده‌ام و سال‌ها در بارۀ این مردم نوشته‌ام. از آن‌جا که بنا به ضرورت حرفه‌ام، یعنی نوشتن و نوسندگی، فکر و خیال‌ام مدام در آن دیار چرخ می‌زده است، لاجرم این پیوند هرگز سست نشده و بند ناف‌ام بریده نشده‌است. این یک سوی قضیه است و سوی دیگر آن سرگذشت و سرنوشت آثاری‌است که در این‌همه سال نوشته‌ام و مانند اینجانب درتبعید و درانزوا به سر برده‌اند و در انزوا به سر می‌برند. از شما چه پنهان وقتی کتابی را تمام می‌کنم به چند نفر از دوستان‌ که هر‌کدام در گوشه‌ای ازاین دنیا زندگی می‌کنند، اطلاع می‌دهم و به‌عرض زاعچه‌هائی می‌رسانم که روی کاج پیر پشت پنجره اتاق‌ام به بازیگوشی مشعول‌اند و بال بال می‌زنند. نه عزیزان، در این شهر و در این کشور هیچ‌ کسی چشم به ‌راه کتابی نیست که من نوشته‌ام، نه، با این‌همه نزدیک به چهل سال در چنین شرایطی با پشتکار و در شرایط دشوار نوشته ام و دارم می‌نویسم. وارد جزئیات نمی شوم، چرا که ملال آور خواهد شد. باری، آن عزیزی که می‌نویسد دنیا خانۀ اوست و به اینجانب ضمنی و تلویحی پند و اندرز و درس می‌دهد که باید خانه را هر روز آبپاشی جارو و تمیز کرد و کارکرد و آواز خواند و عاشق شد، آن عزیزی که « حس آدم غریب را » ندارد، از یاد می‌برد که من در بارۀ غریب و غربت ننوشته‌ام و از واژۀ غریب بیزارم. من از تنهاتی در تبعید نوشته‌ام و این هیچ ربطی به «حس آدم غریب ندارد». باری، من روئین تن نیستم و اندوه و دلتنگی و رنج از زندگی ‌جدا نیست و هراز گاهی به‌‌سراع من نیز می‌آید. منتها اگر نویسنده‌ای از ر نج واندوه ودلتنگی بنویسد به این معنا نیست که به ‌آخر رسیده است، زانو زده و تسلیم شده است. نه، هنر زائیدۀ رنج است. رنج هنر و ادبیات را به وجود آورده است. من هیچ هنرمندی نمی‌شناسم که با رنج بیگانه باشد، با این‌همه اگر هنرمندی خودکشی نکند و تا آخر دوام بیاورد؛ با این رنج مدام به طریقی کنار می‌آید و زندگی می‌کند. هر چند زندگی نویسنده و هنرمند، اضطراب‌ها و دغدغه‌های او با زندگی آدمی که چشم بر همۀ مصائب و رنج‌هایِ بشری می‌بندد تا آب توی دلش تکان نخورد و به خوبی و خوشی زندگی کند؛ از بیخ و بن تفاوت دارد. و اما اگر نویسنده‌ای بر «تبعید» تأکید می‌کند و از آسیب‌ها و لطمه‌های روانی آن می‌نویسد، به این معنا نیست که «غریب الغرباست!!!» و به یاد «بوی جوی مولیان» افتاده‌، آه می‌کشد و اشک می‌ریزد و زندگی را سه طلاقه کرده‌ است، نه، او ضد فراموشی‌است و تا از یاد نبرد از کدام دیار آمده است، چرا آمده است و چرا در این «بهشت برین!» زندگی می‌کند، می‌نویسد و می‌نویسد و می نویسد. ویلیام فاکنر به‌درستی گفته‌است نوشتن عرق ریزان روح است. گیرم فاکنر هرگز درتبعید ننوشت و طعم تلخ زندگی در تبعید را نچشید. شاید اگر او مثل برتولت برشت تبعید شده بود، تعبیر دیگری برای نوشتن درتبعید پیدا می‌کرد.

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
Next Post: زبان مادری

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme