در روزگار ما سیاست به تعبیر فرانسویها در هوا است c’est dans l’air و از آن گزیر و گریزی نیست، حتا اگر مانند بسیاری از اهل هنر و فرهنگ منکر این حقیقت باشیم و از آن تبری جوئیم. باری، از شما چه پنهان من پس از هفتاد و هفت سال عمر از دروغهای سیاستمداران و دولتمردان لبریز شده ام و دیگر تاب و تحمل ندارم و به ندرت به سخنان این جماعت گوش می دهم، با اینهمه، سخنان آنها در هواست و مثل هواست. کافیست سری به دنیای مجازی بزنی تا از واکنش مردم پی به فرمایشات گهربار آنها ببری. دیروز دوستی از قول رسول خلیفه به سازمان ملل این جمله را نقل کرده بود: «من سیاسی نیستم» و در جواب او به درستی نوشته بود
«مردک، اگر سیاسی نیستی، گُه خوردی که رئیس جمهوری شدی»
باری، من هر زمان این جمله را می شنوم به یاد آن جوان بیکار می افتم که در اتوبوس شرکت واحد با مردی فکل کرواتی که او را «جاکش» نامیده بود، درگیر شده بود و داد و هوار کشیده بود. حریف فکل کراواتی کوتاه آمده، دست پائین را گرفته بود و پس از عذرخواهی و آشتی کنان کاری آسان، ساده و بی دردسر برای آن جوانک رنجیده و برآشفته دست و پا کرده بود.
«زیاد مشکل نیست، اینجا بنشین، هرکسی حلقه به در کوبید، در را باز کن و بگو: خوش آمدی و وقتی رفت، بگو: خیر پیش؛ بسلامت و در را دوباره ببند…نگران حقوقت نباش. »
جوانک چند صباحی به اینکار مشغول می شود و همه چیز به خیر خوشی میگذرد، روزی از روزها، مرد فکل کراوانی به سراغ او میرود و احوالاش را میپرسد، جوانک که چندی پیش از شنیدن واژۀ جاکش بر آشفته بود؛ عصبانی و سرخ و سفید شده بود، از او قدردانی میکند:
«یک دنیا ممنون آقا؛ شما در حق من لطف کردین.»
«یادت میاد، اون روز، تو اتوبوس واحد از این که بتوگفتم جاکش ناراخت شدی، می بینی؟ جاکشی کار چندان دشواری نیست، تو از اول ماه داری اینجا جاکشی میکنی و خودت خبر نداری.»
باری، آن مردک ابلهی که ردای ریاست جمهوری کشوری به بزرگی ایران را به دوش می کشد و در سازمان ملل می فرماید «من سیاسی نیستم!» فرق دیپلمات، سیاستمدار و آدم سیاسی را نمیداند. لابد قصد داشته و میخواسته بفرماید «من سیاستمدار و دیپلمات نیستم!» چرا؟ چون آمده است که تفاوت انسان با سایر حیوانات سیاسی بودن اوست. هر موجود ابلهی که این حقیقت را نمی داند و یا می داند و کتمان می کند، مانند همان کسی است که برای مشتریها «در باز می کند»، ولی نمیداند به چه کاری مشعول است.