۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري و حتي غير فعال شدن نويسندگان را چه مي بينيد؟
آقای رضائی گرامی، برای پاسخ گفتن به نخستین پرسش شما، ناگزیرم در مفهوم «نویسندة مهاجر» درنگ کنم. به گمان اینجانب، نویسنده و یا هر هنرمندی که بنا به دلایلی «مجبور به جلای وطن» می شود، «مهاجر» نیست و در فرهنگ جهانی او را « تبعیدی» می نامیده اند و هنوز می نامند، نویسندگان نسل ما، تا آن جا که من به یاد دارم، برای رسیدن به دنیای بهتر و برای راحت تر نوشتن مهاجرت نکرده اند، اغلب آنها برای «زنده ماندن و ادامة حیات» در فرصتی کوتاه، با هول و هراس و به رغم میل باطنی، با هزار و یک درد و رنج از مرز گذشته اند بی آن که فرصت کنند در بارة آینده شان بیاندیشند و یا به روشنی بدانند به کجا، به کدام سو وبه کدام دنیا می روند. انسان مهاجر آگاهانه، هدفمند، با تمهیدات، تدارکات و آمادگی روحی و ذهنی میهن اش را ترک می کند، بنا بر این از پیش می داند در جستجو و یافتن چه چیزی و به کجا می رود، گیرم نسل ما هرگز چنین فاجعه ای را حتا پیش بینی نمی کرد: سیل آمد و ما را با خود برد و هر کداممان را به گوشه ای انداخت.
باری، اشاره به این فاجعة ملی ضرورت دارد تا تصوّری هر چند محو از نویسنده ای داشته باشید که مانند درخت، درختچه و یا نهالی نورس ریشه کن شده و اغلب در خاک بیگانه ریشه نگرفته، چنانکه باید و شاید بر نبالیده، خشکیده و یا پژمرده است. بی تردید همه می دانند که چرا از «درخت و درختچه و نهال» نام بردم و نیازی به پرگوئی نیست. به هر حال، هر کدام به نسبت ریشه ای که در خاک میهن داشته اند، آسیب دیده اند، آری، در این جا به جائی اجباری و ناگهانی نویسنده و هنرمند آسیب هائی می بیند و تا از گیجی، سراسیمگی و آشفتگی به در آید و جائی درمیان مردم بیگانه و جایِ پائی بر خاک بیگانه پیدا کند و سَرِپا بماند چند سالی از عمر او بی ثمر و یا کم حاصل می گذرد. من اینهمه را بنا به تجربة شخصی و مشاهدة روزگار دوستان و عزیزان هنرمندم که از قوم و قبیله و از قماش من هستند می نویسم وآن را به همة «نویسندگان و هنرمندان مهاجر!!» تعمیم نمی دهم. چرا که نسل ما، پایگاه و خاستگاه مشترک طبقاتی، اجتماعی و سیاسی نداشته و لاجرم از امکانات یکسان بر خوردار نبوده و بنا بر این در خارج از ایران نیز، در شرایط و موقعیّت مشابهی نزیسته است.
برگردیم به خودم و خودمان!
باری، در آغاز بحرانهای روحی ناشی از این مهاجرت اجباری، اضطرابها، دغدغه ها، بی ثباتی وضع مالی و امر معیشتی، سرگردانی، سرگشتگی، بیگانگی، دوری از میهن و مردم، غم غربت، احساس عدم امنیّت در زبان و غیره … نویسندة تبعیدی را از کار اصلی و خلق اثر هنری باز می دارد و تا ثباتی نسبی پیدا کند چند سالی از عمر او در این گردباد می گذرد.
در حقیقت تلاش شبانه روزی درکشوری بیگانه برای تأمین یک زندگی سادة آبرومندانه و شرافتمندانه، فکر و خیال، ذهن، قلم و قدم نویسنده را گرفتار می کند. برای بسیاری از ما، «غم نان» تا روز آخر ادامه دارد و این اگر نویسنده را بی باقی تباه نکند و به خاک سیاه ننشاند، اهم قوّت و توان و بیشتر وقت مفید او را می گیرد و در کنار و همراه سایر عوامل بازدارندة دیگر که در زیر بر خواهم شمرد به کمیّت و کیفیّت آفرینش هنری او لطمه می زند.
دیگر این که در کشور بیگانه رابطة هنرمند و هنرپذیر مشکل و معضل اساسی است. نویسندگان تبعیدی برای چاپ و پخش آثارشان هزار و یک دردسر و گرفتاری دارند که در نهایت بیشتر از اعمال سانسور بر آنها و آفرینش هنری آنها اثر منفی می گذارد و آن ها را دچار یأس، دلسردی و نا امیدی می کند و اغلب به انزوا و خاموشی می کشاند. اگر نویسنده به زبان مادری بنویسد، به خاطر پراکندگی جغرافیائی و مشکل پخش و سایر محدودیّت ها، هنرپذیر و خوانندگان چندانی در میان هم میهنانی که در چهار گوشة جهان پراکنده اند نخواهد داشت. گیرم علل عدم استقبال هم میهنان ما از آثار ادبی (رمان، شعر و داستان) فقط پراکندگی نیست، بسیاری از اهل فرهنگ و مطالعه نیز دچار همان مشکلاتی هستند که پیش تر نام بردم و به مرور با دنیای کتاب و به ویژه آثار نویسندگان تبعیدی ومهاجر، بیگانه و بی علاقه شده اند و هزینه ای را که در گذشته ها صرف خرید کتاب می کردند، با گشاده دستی در جاهای دیگری خرج می کنند و لابد بیشتر بهره و لذّت می برند. عزیزی می گفت که ما مردم فرهنگ خرید کتاب نداریم، مشکل کم پولی و یا بی پولی نیست. بگذریم و برگردیم.
و اما اگر نویسندگان تبعیدی و مهاجر به زبان کشور میزبان بنویسند، (از استثناها که بگذریم) بی تردید اثری «دورگه» از آب درخواهد آمد که به ندرت در میان مردم کشور میزبان خریدار و خوانندگانی خواهد یافت. شما بهتر از من می دانید نویسنده ای که خواننده نداشته باشد و محیطی سالم برای گفتگو، نقد و نظر و داد و ستد برایش فراهم نباشد مانند نهالی تنها از بی آبی در آفتاب به مرور می خشکد. به همین خاطر باید در این جا به شخصیّت اجتماعی، سیاسی و باورها و انتظارات و توقعات نویسنده از ادبیّات و هنر، حد و حدود و پایبندی او به هنر، به عشق او به انسان و انسانیّت و آرمانهای بزرگ و زیبای انسانی، اشاره کنم. چرا؟ چون نویسندة تبعیدی و تنها اگر در آرزوی «مطرح شدن و مطرح بودن» بسوزد و مانند شتر بردبار و صبور نباشد بزودی سر می خورد و از «رفتن» باز می ماند و هرگز از این کویر خشک جان به سلامت نمی برد. اگر مانند کاکتوس مقاوم نباشد، اگر تنهائی و گمنامی را بر خود هموار نکند و تاب نیاورد و نامش را بر سر هر بام خرابه ای فریاد کند، کارش به رسوائی می کشد. نویسندة تبعیدی تنها است و مانند راه گمکرده ای که در برهوت فریاد می کشد، صدایش به سختی به گوش مردم می رسد. آری، این سرنوشت محتوم ماست. نویسندة تبعیدی در شرایط و وضعیّت ويژه ای به سختی به حیات خویش ادامه می دهد و به گمان من چندان دور از انتظار نیست اگر در این روزگار سیاه و در این زمانة خونریز همه به سر منزل مقصود نرسیده اند و نمی رسند. هر چند من مثل شما یقین ندارم و این تعداد انگشت شمار را نمی شناسم. شاید اگر از آنها نام برده بودید، داوری ساده تر می شد.
۲- در شهري كه شما هستيد آيا انجمن ادبي وجود دارد كه مخصوص ايرانيان باشد؟
در سالهای نخست که زخمها هنوز تازه بودند و نسل ما دوران جوانی و میانسالی را از سر می گذراند و توانائی و شور و شوق بیشتری داشت، محفلی در پاریس شکل گرفت که عمری به کفاف نکرد و بر سر زا رفت. این محفل تجربه ای بود برای آدمی مثل من که در ایران هرگز گذرش به محافل ادبی و هنری نمی افتاد. بعد از آن نیز دوباره تلاشی شد تا چند نفر از «اهل علم و هنر» دوازده رمانی را که در تبعید نوشته شده بود از جمله (در آنکارا باران می بارد) شفاهی نقد کنند و این صحبتها از نوار پیاده و منتشر شود که گویا پیاده شد ولی امر چاپ و انتشار آن تا به امروز به نتیجه ای نرسیده است. غیر از این من هیچ خبری از جائی ندارم. شاید دیگران محافلی دارند و یا داشته اند و من خبر ندارم. گیرم نام و نشان چند انجمن فرهنگی را شنیده ام که درپاریس و حومة پاریس فعالیّت می کنند و گاهی در فرصتی مناسب و به مناسبتی سری می زنم. منتها معتاد حشر و نشر نیستم. غیر از این، من نیز مثل شما از تولیدات فرهنگی و هنری ایرانیان مهاجر وتبعیدی به وسیلة رسانه های گروهی و روزنامه های اینترنتی مطلع می شوم ولی می دانم که حجم تولیدات فرهنگی و هنری خارج از کشور انصافاً چشمگیر و قابل توجّه است.
۳- به نويسندگان جواني كه به دنبال مهاجرت هستند براي راحت تر نوشتن يا به قولي آزادتر نوشتن چه پيامي داريد؟
من اهل پیام فرستادن و پند و اندرز دادن نیستم، به قول قدیمی ها پند و اندرز اگر اثر می داشت مجّانی نمی دادند. لابد شنیده اید که طرف رقصیدن بلد نبود می گفت: «زمین اش کج است.» من بعد از عمری همینقدر فهمیده ام که در هیچ کجای دنیا زمین صافی برای رقصیدن پیدا نمی شود. اگر نویسنده بخواهد منتظر بماند تا همة شرایط مساعد فراهم شود، سالهای عمرش می گذرد و هرگز سطری نخواهد نوشت. دوست شاعرم، زنده یاد کمال رفعت صفائی می گفت: «من میان مکث دو زمین لرزه می نویسم.» منتها اگر کسی به بعد از نوشتن می اندیشد و گمان می کند در خارج از کشور امکان چاپ و انتشار آثارش هست و لابد شهرت و نام و نشان در انتظار اوست، بهتر که خود آن را بیازماید. «امر به خیر و نهی از منکر» کار این حقیر نیست، من تا به امروز هیچ کسی را تشویق به خروج از کشور نکرده ام و نمی کنم. اگر نویسنده ای تشخیص داد که درخارج بهتر رشد می کند و بهتر و بیشتر می نویسد، رأی او را نمی زنم: «خیر پیش». گیرم این حقیر از آغاز تا کنون هرگز به هنگام نوشتن و در زمان نوشتن به «چاپ و نشر» آن فکر نکرده ام و فکر نمی کنم. از مدتها پیش می دانم در کجای دنیا و در چه شرایطی زندگی می کنم و آگاهانه پیه همه چیز را بر تن ام مالیده ام و خودم را با وضعیّت و زمانة ناسازگار تطبیق داده ام و سازگار کرده ام تا آسیب کمتری ببینم و به کارم ادامه بدهم.
۴- آيا با ديگر نويسندگان خارج از كشور در ارتباط هستيد؟
در دوره هائی که دبیر ومنشی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» بودم، بنا به ضرورت و مسؤلیّتی که داشتم همة هموندها را ( شاعر و نویسنده و محقق و مورخ و روزنامه نگار و …) از دور و نزدیک می شناختم و با شماری از آنها مراوده و مکاتبه بر قرار کرده بودم. گیرم چند سالی است که گِرد نشسته ام و فقط به کار خودم « نوشتن» می پردازم و تا جبران مافات کنم، ناگزیر گوشه گیر شده ام و روابط ام محدود به دوستانی شده است که در ته غربیل باقی مانده اند. همین
۵- آيا آثار نويسندگان داخلي را مطالعه و پيگيري مي كنيد؟
اگر کتابی از نویسندگان داخل ایران به دستم برسد و یا در کتابفروشی ببینم بی تردید می خرم و آن را می خوانم، حتا آرزو داشته ام و دارم که روزی، روزگاری فرصتی پیش آید و همه این آثار را با دقّت و حوصله مطالعه کنم. از شما چه پنهان به دوستی شاعر و نویسنده که اکثر رمانها و قصة های نویسندگان داخل را می خواند و پیگیری می کند، پیشنهاد کردم بنشیند و مطلبی ( نقد و نظر) در این باره بنویسد، افسوس که این دوست بهانه ها آورد و نپذیرفت.
۶- در يك قياس كلي نويسنده ايراني نسبت به نويسنده آلماني چه قوت ها و چه كاستيهايي دارد؟ آيا شما هم نويسندگان اروپايي را قويتر از نويسندگان ايراني مي دانيد؟
من اگر چه در آلمان زندگی نمی کنم ولی کم و بیش و گه گاهی آثاری که به زبان فارسی و یا فرانسه ترجمه شده اند می خوانم. در سالهائی که ناگزیر پشت فرمان تاکسی در انتظار مسافر می نشستم، بازهم کم و بیش آثار نویسنده های فرانسوی را دوباره به زبان اصلی می خواندم. منتها برای داوری در این زمینه و پاسخگوئی به پرسش شما از دانش کافی برخوردار نیستم و خودم را شایستة قضاوت نمی دانم. با اینهمه با کمی تردید می توان مدعی شد که در پنجاه سالة اخیر، نویسندگان ما آثاری درحوزة رمان و داستان کوتاه آفریده اند که شماری از آنها چیزی از آثار مشابه اروپائی کم ندارند. گیرم به گمان این حقیر ما در دو دنیای متفاوت زندگی می کنیم و این قیاس به قول اعراب مع الفارق است و ما را به جائی رهنمون نمی شود. باری، اگر باور کنیم که هنر، در اینجا رمان و داستان با تغییر و تحولاتی اجتماعی رابطه دارد، و یا به زبان دیگر اگر این تغییر و تحولات بر هنرمند ( نویسنده ) اثر می گذارد و در آثار او به شکل هنری تجّلی و تجّسم می یابد، به گمان من، باید از این عزیزان پرسید آیا معاصر بوده اند، آیا ما نویسندة معاصری داشته و داریم، آیا کمیّت و کیفیّت آثاری که خلق شده اند در قیاس و نسبت با فجایعی که این مردم از سر گذرانده اند و می گذرانند خوانائی داشته و دارد؟ آیا ما از اینهمه درد و رنج و تباهی چیزکی در اشکال هنری برای آیندگان به ارث گذاشته ایم؟ آیا به اندازة کافی کار کرده ایم، زحمت کشیده ایم و «عرق روح» ریخته ایم؟ آری، اگر قیاس و پرسشی باید بشود در این زمینه ها است. ما روسیّة قرن نوزهم و فرانسة قرن بیستم را در آثار نویسندگان آن دوره ها می شناسیم، آیا در نیم قرن آینده بازماندگان ما می توانند چنین ادعائی بکنند؟ به گمان این حقیر هیچ چیزی در این دنیا مانند هنر اصیل دوام نمی یابد و روزگار و زمانة خویش را به زیبائی منعکس نمی کند. نمونه اش تراژدیهای سوفوکل!
۷- در حال حاضر چه اثري در دست نوشتن يا در دست چاپ داريد؟
من حدود نه ماه پیش رمانی را شروع کرده ام که جلد نحست آن به نام «سوارکار پیاده» به پایان رسیده است و از جلد دوّم نیز چند فصلی نوشته ام. نام این رمان تا به امروز « زندان اسکندر» بوده است و هست مگر این که در آینده نام دیگری پیدا بشود. مثل همیشه، تا این رمان به پایان نرسد و بازنگری و پاره هائی از آن بازنویسی نشوند، به چاپ و نشر آن فکر نمی کنم.
۸ – در خبرها مي خواندم كه مي گفتيد سه سال است از چاپ آثار شما در ايران جلوگيري مي شود. آيا پيگيري اين مسئله بوده ايد به نتيجه هم رسيديد؟
این پرسش به من مربوط نمی شود، چرا که نخستین رمان من «کبودان» که انتشارات امیر کبیر چاپ و منتشر کرده بود، در آغاز انقلاب اجازة تجدید چاپ نیافت و کارشناسان ادبی و هنری جمهوری اسلامی آن را «ضالّه و مبتذل» ارزیابی کردند، بعد از آن به پیشنهاد برادرم محمود نمایشنامه ای به نام بلوا نوشتم که نام آن را به «کوخ نشینان» تغییر داد و مقدمات اجرای آن را در تأتر نصر لاله زار فراهم کرد ولی بازهم از جانب هواداران جان بر کف حکومت موانعی به وجود آمد و نمایشنامه به روی صحنه نرفت. بعد از آن ( در سال1363 ) به ناچار به فرانسه آمدم و سایر آثارم را در این کشور نوشتم و در آلمان و فرانسه چاپ کردم و هرگز به ایران نفرستادم تا از وزارت ارشاد اجازة چاپ بگیرند یا نگیرند. از شما چه پنهان به این دوگانگی و دوزیستی باور ندارم. به قول همولایتی های ما: «خودم در ته و قبرم در بلندی.» آری، اگر عمری باقی بود و به ایران برگشتم و زیر آسمان میهن ام بی دغدغه و اضطراب و در امنیّت نفس کشیدم، لابد آثارم نیز در آنجا و در آن زمان، بی سانسور و حذف و اضافه، چاپ و منتشر خواهد شد. منتها اگر کسی و یا کسانی و یا انتشاراتی این کتابها را بدون اجازه و اطلاع من چاپ کنند، اگر آنها را سانسور و ابتر نکرده باشند، (منظور خودسرانه به ادارة ارشاد نبرده باشند) هرگز اعتراضی نخواهم کرد و از این گذشته، حتا حق و حقوق مؤلف را به آنها خواهم بخشید. باری، من از قدیم بر این باور بوده ام و هستم که هیچ نهادی، هیچ قدرتی و با هیچ مستمسکی محق و مجاز نیست و صلاحیّت ندارد که اثری هنری را ممیزی و سانسور کند. آنان که زیر لوای دین و دولت قرنها و قرنها اندیشة و بیان دانشمندان و متفکران و هنرمندان ما را حذف و سانسور کرده اند بزرگترین لطمه ها را به مردم و مملکت ما زده اند.
۹- كانون فرهنگي چوك در آستانه هفتمين سال فعاليت خود قرار دارد لطفا اگر نقد، نظر يا پيشنهادي نسبت به فعاليت هاي اين كانون داريد صريح ابرازبفرماييد؟
من به تازگی با شما و کانون فرهنگی چوک آشنا شده ام و ناگزیر نقد و نظر و پیشنهادی ندارم جز این که برایتان سلامتی و موفقیّت آرزو کنم.
۱۱ اوت ۲۰۱۲ حومة پاریس