Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

مروری بر رمان «چوبین در» محسن حسام

Posted on 23 دسامبر 20159 سپتامبر 2023 By حسین دولت‌آبادی

‎.‎چوبین در اثری است از حسین دولت‌آبادی، در چهارده فصل نوشته شده، هر فصلی مزین به‎ ‎نامی؛ نام‌ها دلالت به ‏مفاهیمی دارد که نویسنده در گزینش آنها دقت و وسواس‎ ‎زیادی به خرج داده است. مضامین آن بطور کلی ‏حول و حوش زندگی یک خانواده‎ ‎حاشیه کویری دور می‌زند. کوچ اجباری به شهر، مشکلات حاشیه‌نشینی، ‏انقلاب،‎ ‎وقایع دوره انقلاب، سپس رویدادهای متعاقب آن را دربر می‌گیرد‎.‎
درونمایه رمان، از دو تم عمده برخوردار است‎.‎
تم اول: رمان چوبین‌در ماجرای دربدری و خانه‌بدوشی خانواده خالو خداداد‎ ‎است. خالو خداداد با زن و ‏فرزندانش از حاشیه کویر کنده می‌شود و در حومه یک‎ ‎شهر سکنی می‌گزیند. سپس از طریق شخصی به نام ‏حاج حاتم حلواتی به بیگاری‎ ‎گرفته می‌شود. حاج حاتم صاحب ملک و املاک و مستغلات زیادی است. کارگاهی ‏هم‎ ‎دارد. خالو خداداد همسری دارد به نام زلیخا، دختری به نام حوریه و پسری به‎ ‎نام خادم‎.‎
در چوبین‌در، ما یک راوی داریم. وقایع رمان از‎ ‎زبان راوی روایت می‌شود‎. ‎راوی کیست؟ خادم است. ‏هموست که داستان را روایت می‌کند. روایت راوی بخشی از‎ ‎تاریخ معاصر جامعه بحران‌زده را در بر می‌گیرد. ‏نویسنده مقاله نمی‌نویسد،‎ ‎کلمات قصار صادر نمی‌کند. فقط داستان می‌نویسد. بجر خانواده راوی، اشخاص‎ ‎دیگری هم هستند. این اشخاص بتدریج وارد صحنه می‌شوند. سیمای تک تک آنها از‎ ‎زاویه دید راوی به دقت ‏ترسیم می‌شود‎.‎
پیش از آنکه به اصل موضوع بپردازیم لازم است اشاره کنیم زمانه‌ای که‎ ‎راوی در آن زندگی می‌کند، ‏زمانه‌ای نیست که به جز تعداد معدودی، دیگران‎ ‎برای سعادت آدم‌ها از خودشان مایه بگذارند. راوی به تدریج به ‏این قبیل‎ ‎مسائل آگاهی پیدا می‌کند. سپس نسبت به موقعیت کنونی‌اش وقوف کامل پیدا‎ ‎می‌کند. شاید از این ‏روست که راهش را از دیگران جدا می‌کند، گوشه عزلت‎ ‎می‌گزیند و به مرور خاطرات مشغول می‌شود‎.‎
باری، در حاشیه کویر قتلی اتفاق افتاده است. بین خالو خداداد و علی‎ ‎امینه درگیری پیش می‌آید. خالو ‏خداداد او را از پا درمی‌آورد و متواری‎ ‎می‌گردد. نتایج این قتل دامن خانواده راوی را می‌گیرد. زمانی بعد، آدمی ‏به‎ ‎نام لوطی لنگ با عنترش مخمل از گرد راه می‌رسد، او هم از حاشیه کویر گذشته‎ ‎است. گزارش به این شهر ‏افتاده است.لوطی لنگ رازی در سینه دارد. رازی که هم‎ ‎برای خالو خداداد هم برای خانواده‌اش به بهای گران ‏تمام خواهد شد. خالو‎ ‎خداداد بار دیگر متواری می‌شود. به رباط می‌رود. در آنجا نزد اربابی به‎ ‎گاوداری مشغول ‏می‌شود. چندی بعد، قتل دیگری اتفاق می‌افتد، این بار نوبت‎ ‎لوطی لنگ است . لوطی لنگ به طرز فجیعی به ‏قتل می‌رسد. قاتل، هر که هست،‎ ‎خودش را از انظار پنهان می‌کند. کاشف بعمل می‌آید که لوطی لنگ عموی ‏راوی‎ ‎است. خالو خداداد ناپدری‌اش است. پدر راوی اسفندیار نام دارد. اسفدیار‎ ‎کاروانسالار است. اسفندیار در ‏سفری میان برف و بوران از پا درمی‌افتد. خالو‎ ‎خداداد پیش از آنکه زلیخا، همسر اسفندیار شود، خاطرخواه او ‏بوده است. بعد‎ ‎از ناپدید شدن اسفندیار، زلیخا دیگر احساس امنیت نمی‌کند. دست خادم را‎ ‎می‌گیرد و به خانه ‏خالو خداداد پناه می‌برد‎.‎
تم دوم: داستان انقلاب است. راوی آنچه را که بر ما رفته است با‎ ‎باریک‌بینی حکایت می‌کند. دست به ‏انکشاف می‌زند. عواملی که مردم را به سوی‎ ‎جهش ناگهانی سوق داده، یک یک برمی‌شمرد، بدون آنکه اشک ‏تمساح بریزد. راوی‎ ‎مشاهده می‌کند. مشاهداتش را مو بمو برای مخاطب تعریف می‌کند، بدون آنکه دست‎ ‎به ‏اغراق‌گویی زده باشد. پاره‌ای ار مشاهداتش عیناً برگرفته از واقعیت محض‎ ‎است. راوی آنها را به زبان داستانی ‏بیان می‌کند، به گونه‌ای که مخاطب‎ ‎واقعی بودن آنها را می‌پذیرد. راوی سری پرشور دارد. در بهار آزادی، دلش ‏از‎ ‎رایحه انقلاب پر است: «آه چه شور و شری داشتیم ما. کتمان نمی‌کنم، زیباترین‎ ‎بهار سال‌های تاریخ میهن ‏ما، نخستین بهار انقلاب بود.» راوی مثل اشخاص‎ ‎دیگر رمان گمان می‌کند که: «ما که در آغاز راه بودیم، گمان ‏می‌بردیم که‎ ‎دنیا را تکان خواهیم داد». اگر رمان چوبین‌در را به دو بخش تقسیم کنیم،‎ ‎می‌توانیم بگوئیم که ‏راوی در بخش اول که فصول زیادی را به آن اختصاص داده‎ ‎است به ماجرای سفر خانواده خود از حاشیه کویر ‏به شهر می‌پردازد. سپس‎ ‎درگیری‌هایی که برای راوی و خانواده او پیش می‌آید. با پیدا شدن سر و کله‎ ‎لوطی ‏لنگ در شهر، رمان بُعد دیگری پیدا می‌کند. در بخش دوم که ایضاً فصول‎ ‎زیادی را دربر می‌گیرد. وقایع و ‏حوادث و رویدادهای انقلاب و متعاقب آن است‎ ‎که به تفصیل وسیله راوی روایت می‌شود. اشخاص علیرغم ‏تعلقات طبقاتی دست به‎ ‎موضع‌گیری سیاسی می‌زنند. نویسنده تأثیرات انقلاب را به وضوح روی اشخاص‎ ‎نشان ‏می‌دهد. برخی از آنها، زندگی خود را همچون یک سیاسی حرفه‌ای وقف جنبش‎ ‎انقلابی می‌کنند. جامعه را باید ‏از بنیاد تغییر داد. برای بکف آوردن آزادی‎ ‎بهای زیادی باید پرداخت. پیش از آنکه به بررسی کتاب بپردازیم، ‏لازم است به‎ ‎یک نکته اساسی اشاره کنیم. رمان چوبین‌در وسیله راوی روایت می‌شود. رمان به‎ ‎صیغه اول ‏شخص مفرد بیان می‌شود. به زعم راقم این سطور برای فهم و درک‎ ‎مضامین و درونمایه رمان، در آغاز می‌باید ‏به شناخت کلی از راوی برسیم. با‎ ‎خصوصیات و خلق و خوی او آشنا شویم، وگرنه مخاطب بی‌توجه به سیر ‏درونی رمان،‎ ‎در چنبره حوادث گرفتار خواهد شد و نخواهد توانست به آسانی مسائل را با ذهن‎ ‎کنجکاوی که ‏دارد، از هم تفکیک کند. بدین لحاظ ضروری است که به شخصیت راوی‎ ‎بپردازیم. راوی کیست، جایگاه ‏اجتماعی‌اش کدامست؟ از کدام منظر به قضایا‎ ‎نگاه می‌کند؟ اولین سئوالی که پیش روی مخاطب گشوده ‏می‌شود اینست، چرا راوی‎ ‎اغلب اوقات در برخورد با مسائل روزمره زندگی قادر نیست به موقع تصمیم‎ ‎بگیرد. در ‏چوبین‌در می‌بینیم که همین ضعف برای او گران تمام می‌شود. قطعاً‎ ‎زمانی که راوی بر این ضعف اساسی فایق ‏آید، زندگانیش دستخوش تغییرات زیادی‎ ‎خواهد شد‎.‎
شرم: این، آن چیزی است که گویی در درون راوی نهادینه شده است. از اینکه‎ ‎فرزند حاشیه کویر ‏است، در کارگاه شیره‌پزی، در کارگاه کابینت‌سازی مشغول به‎ ‎کار است، احساس شرمساری می‌کند؛ کسی که ‏علیرغم مشکلات عدیده، توانسته‎ ‎تحصیل کند، آموزگار بشود، سپس در دانشگاه نام‌نویسی کند، چنین کسی ‏قادر است‎ ‎زندگانیش را متحول کند‎.‎
ضعف و تردید، ترس و شجاعت، این صفات در وجود راوی مجموع شده است. راوی‎ ‎عادت کرده است ‏که کوتاه بیاید و از حق و حقوقش بگذرد. قادر نیست با صراحت‎ ‎نظرش را ابراز کند. آدمی است که علیرغم ‏رودست خوردن‌ها، باز هم به آدم‌ها‎ ‎اعتماد می‌کند، می‌گذارد که همچنان کلاه سرش بگذارند، بلاتکلیف است. ‏این‎ ‎خصلت‌ها همیشه با اوست، در اوست. همین جا باید اضافه کنیم که راوی آدمی است‎ ‎بواقع صادق و بی‌شیله ‏پیله. ما در روایت راوی رگه‌هایی از صفا و صمیمیت او‎ ‎را بوضوح می‌بینیم. باری، از صداقت راوی می‌گفتیم، ‏اینکه اغلب بخاطر همین‎ ‎خصلت پسندیده چوبش را می‌خورد. باز هم در روابطش به آدم‌ها اعتماد می‌کند‎. ‎راوی ‏یک روستایی است، یک روستایی حاشیه کویر که زیر خط فقر می‌زیسته است؛‎ ‎بخاطر جرم فاحش پدرش، او و ‏دیگر اعضاء خانواده در معرض تهدید و خطر دائمی‎ ‎قرار دارند‎.‎
با این همه، راوی سر بزیر و همیشه خاموش، یکبار دست به عصیان می‌زند، بر علیه پدرش می‌شورد و ‏خانه را برای همیشه ترک می‌کند‎.‎
نکته‌ای که توجه مخاطب را بخود جلب می‌کند، اینست که راوی همیشه احساس‎ ‎می‌کند که دشمن ‏در تاریکی کمین کرده تا از قفا خنجر را بین دو کتفش فرو‎ ‎کند‎.‎
راوی آدمی است صبور. از کودکی به او یاد داده‌اند که گوش کند، که سکوت‎ ‎کند، که مشاهده کند. از ‏این رو، راوی مشاهده‌گری است که ماهیت اشیاء، طبیعت‎ ‎و آدم‌ها را با زبان خاص خودش برای مخاطب روشن ‏می‌کند‎.‎
به گمان من، نویسنده در زمان چوبین‌در بر آن شده است که وقایع انقلاب و‎ ‎رویدادهای متعاقب آن را ‏ثبت تاریخ کند. هم از این رو برای درک معانی نهفته‏‎ ‎در رمان شناخت متد و اسلوب نویسندگی با گزینش نام ‏هر فصلی معنای ویژه‌ای به‎ ‎اثر می‌دهد. بخصوص فصل اول و فصل آخر مخاطب را به رموز و راه و روش‎ ‎نویسندگی مؤلف آشنا می‌کند. نویسنده با بهره‌گیری از تکنیک بازگشت به گذشته‎ ‎نکات مجهول را بخوبی ‏آشکار می‌کند. مخاطب با تورق و غرق شدن در سیر درونی‎ ‎رمان گره‌هایی را که باعث پیچیدگی رمان شده، ‏یک به یک باز می‌کند. نویسنده‎ ‎با استفاده از ترفندهایی توانسته مخاطب را تا فصل پایانی رمان چوبین‌در به‎ ‎دنبال خود بکشاند‎.‎
از فصل آخر «رصدخانه» شروع می‌کنیم. راوی در تبعید گوشه عزلت گزیده و به‎ ‎مرور خاطرات مشغول ‏است. همراه او «کاترین» نام دارد. کاترین راوی را از‎ ‎گوشه و کنار محله «مونمارتر» جمع می‌کند و به او پناه ‏می‌دهد. راوی قول‎ ‎داده بود خاطراتش را ـ که حاوی ورق‌پاره‌هاست ـ برای کاترین بخواند. راوی‎ ‎رگه‌هایی از ‏زندگی آدم‌های حاشیه کویر را انتخاب، تلخیص و به زبان فرانسه‎ ‎ترجمه می‌کند. مخاطب از زبان کاترین ‏می‌شنود که‎:‎
الف، راوی بیش از یک بار سکته قلبی کرده است‎.‎
ب، راوی از یک بیماری قدیمی روحی رنج می‌برد‎.‎
کاترین شیفته صداقت راوی است. از این رو، در رابطه با بحران روحی راوی‎ ‎صبوری پیشه می‌کند و ‏دلمشغول اوست. کاترین تمام نیرویش را به کار می‌گیرد‎ ‎تا به‌راوی کمک کند. اما وقتی می‌بیند که کوشش‌های ‏او بی‌ثمره مانده، روزی‎ ‎چمدانش را می‌بندد و خانه را برای همیشه ترک می‌کند و راوی تنها می‌ماند‎.‎
یک نکته: همانطور که در ادامه بررسی رمان چوبین‌در خواهیم دید، درک و‎ ‎شناخت کلیدی و رمز و ‏رازهای رمان، ویژه‌گی‌هایی که ما از راوی برشمردیم،‎ ‎ضروری است. چرا که کشمکش اشخاص در پهنه روابط ‏اجتماعی، همچنین خطوط اصلی‎ ‎رمان، از خط نگاه کاونده راوی به مخاطب منتقل می‌گردد‎.‎
گفتنی است که در این اثر مخاطب است که باید دست به انکشاف بزند و از‎ ‎ورای واقعیت‌ها حقایق را ‏بیرون بکشد. در چوبین‌در کسی محکوم نمی‌شود‎. ‎قضاوتی در کار نیست. راوی انگشت اتهام سوی کسی دراز ‏نمی‌کند. راوی همانطور‎ ‎که در سطور بالا اشاره کردیم، مشاهده می‌کند. مشاهده‌گر خوبی است. راوی‎ ‎نشان ‏می‌دهد. آنچه را که بر ما رفته است، در بازآفرینی خاطراتش با ذکر‎ ‎جزئیات بیان می‌کند. متأسفانه در چوبین‌در ‏لحظات و دقایقی وجود دارد که‎ ‎نویسنده بیش از ظرفیت رمان به توصیف خصوصیات اشخاص رمان می‌پردازد. ‏سالار و‎ ‎عارف، دو نمونه بارز آن هستند. نویسنده باره باره به آنها می‌پردازند و هر‎ ‎بار دست به توصیفات مکرر ‏می‌زند. بعلاوه به نظر می‌آید که راوی خود شیفته‎ ‎خصایص انسانی آن دو برادر شده است. اصرار دارد که ‏مخاطب هم در این رابطه با‎ ‎او همدلی کند. در حالی که زیاده‌گویی در باره اشخاص مغایر با ایجاز‎ ‎است و‎ ‎صد ‏البته بدور از حوصله مخاطب. در حالی که مؤلف نشان داده است که در‏‎ ‎چوبین‌در مواد خام و مصالح به اندازه ‏کافی در اختیار دارد. بعلاوه، به نظر‎ ‎می‌رسد که مؤلف دست راوی را باز گذاشته تا از این همه مواد و مصالح ‏بهره‎ ‎کافی بگیرد. ارائه تصاویر و توصیفات گرچه بیانگر ذهنیت قوی مؤلف است، اما‎ ‎بیان مکرر آن چه بسا ‏می‌تواند نتایج معکوس بهمراه داشته باشد. نویسنده‎ ‎می‌تواند و باید فوران ذهنش را مهار کند و آن را در خدمت ‏آن بخش از‎ ‎زیبایی‌هایی که در اثر ضروری است قرار دهد، و آنگاه بخش نه زائد، زیادی آن‎ ‎را در دفترچه ‏یادداشت‌های روزانه مثلاً ثبت کند و در مناسبتی دیگر برای خلق‏‎ ‎اثری دیگر به کار زند. چرا که به زعم ما، ‏داده‌های زیادی از زیبایی اثر‎ ‎می‌کاهد و تأثیرش را بر ذهنیت کنجکاو و جستجوگر مخاطب کم کند. در یک ‏کلام‎ ‎ایجاز در مقوله هنر رمان حائز اهمیت است. مؤلف باید به این مقوله عنایت‎ ‎کند‎.‎
راوی و حس بیگانگی: مخاطب شاهد تحول تدریجی راوی در سیر وقایع غیرمترقبه‎ ‎است. راوی از آنجا ‏که خودش را متعلق به جامعه شهری، قراردادها و روابط‎ ‎حاکم بر آن نمی‌داند، با همه آنچه که پیرامونش ‏می‌گذرد، احساس بیگانگی‎ ‎می‌کند، در حرکت‌های اجتماعی شرکت می‌کند بی آن که به آن‌ها اعتقادی داشته‎ ‎باشد. پاره‌ای از لحظات راوی با خودش نیز بیگانه است. با همپالگی‌هایش همسو‎ ‎نیست. آدمی است که مدام ‏درد می‌کشد. از اینکه آدم‌های پیرامونش او را درک‎ ‎نمی‌کنند، رنج می‌کشد. راوی در پوست خود شاد نیست، ‏انگار با درد و رنج به‎ ‎دنیا آمده و یک روزی با درد و رنج از این دنیا خواهد رفت. آموخته است که به‎ ‎کسی ‏اعتماد نکند. اما در گذر زمان پیش می‌آید که علیرغم تجربیات تلخش به‎ ‎آدم‌ها اعتماد می‌کند. آموخته است ‏که روی کسی جز خودش حساب نکند، اما عکس‎ ‎آن رفتار می‌کند. راوی به همه چیز و به همه کس شک ‏می‌کند. جتی زمانی می‌رسد‎ ‎که به افکار و اعتقادات خودش هم شک می‌کند. و این عمق فاجعه زندگانی راوی‎ ‎را نشان می‌دهد. مخاطب دست آخر از خودش می‌پرسد راوی از چه رو به این‎ ‎زندگانی نکبت‌بار ادامه می‌دهد، ‏وقتی که می‌بیند همه درها به رویش بسته‎ ‎است. آیا براستی راوی به بن‌بست رسیده است؟ آدمی که به بن‌بست ‏رسیده باشد،‎ ‎عاقبت کارش به کجا ختم خواهد شد؟ مخاطب سئوالاتی از این دست از خودش می‌کند‎ ‎و چون ‏پاسخی دریافت نمی‌دارد، لای کتاب را می‌بندد و در اندیشه فرو‎ ‎می‌رود. پرسش اینست، این، آن چیزی است که ‏مؤلف به دنبالش است؟ به نظر ما‎ ‎پاسخ آن را باید در بطن پرسش جستجو باید کرد. پرسش کدامست؟ از نو ‏شروع باید‎ ‎کرد. در این صورت، برای آنکه از این بلاتکلیفی خلاص شویم، بهتر است دمی‎ ‎پای صحبت مؤلف ‏بنشینیم و پرسش‌هایی از این دست را پیش رویش بگذاریم تا شاید‎ ‎از زبان مؤلف پاسخ مناسب را دریافت ‏داریم. شاید داریم به بیراهه می‌زنیم‎. ‎داستان چیز دیگری است. مؤلف رمانی نوشته است به نام چوبین‌در. به ‏عبارت‎ ‎روشن‌تر زندان چوبین‌در. از زمانی که مؤلف دست از نوشتن برداشته، از زمانی‎ ‎که کتاب صحافی شده، از ‏زمانی که کتاب در پیشخوان کتابفروشی‌ها به معرض فروش‎ ‎گذاشته شده است، دیگر مؤلف را با آن کاری ‏نیست، چرا که مؤلف کار خودش را‎ ‎کرده است. شاید عاقلانه است که با مرور دوباره پاسخ خود را در محتوای ‏اثر‎ ‎جستجو کنیم. پی بهانه نگردیم و بی‌خودی‌ پای مؤلف را به میان نکشیم‏‎.‎
راوی و دوگانگی: دوگانگی در افکار و حالات و اعمالش، دوستانش را به‎ ‎شگفتی درمی‌آورد. مخاطب در ‏رابطه با مرور خاطرات درمی‌یابد که راوی گاهی‎ ‎متناسب با بحران روحی، معلق بین حال و گذشته دست به ‏تغییر صحنه‌ها می‌زند‎ ‎تا روایت دلخواهش را از بطن آن‌ها بیرون بکشد، گرچه هیچ چیز از چشم بینای‎ ‎او پنهان ‏نمی‌ماند‎.‎
نمونه‌های تیپیک‎:‎
الف، در چوبین‌در به نظر می‌رسد که بعضی از شخصیت‌ها از اشخاص نمونه‌ای الهام پذیرفته‌اند‎.‎
ب، اشخاصی هستند که تنها از یکی از جزئیات مشاهده شده در یک شخصیت برگرفته شده‌اند‎.‎
بعد از این ملاحظات، می‌توان با قید احتیاط گفت که مخاطب بعد از مطالعه‎ ‎اثر به رگه‌هایی از ‏جهان‌بینی و نگاه خالق اثر به جهان دست می‌یابد، گرچه‎ ‎مخاطب به سهم خود به دنبال جبنه‌های ناشناخته ‏وجود مؤلف در رمان چوبین‌در‎ ‎است. آیا مؤلف خود یکی از شخصیت‌های رمان است و یا رگه‌هایی از شخصیت ‏او در‎ ‎وجود یکی از اشخاص رمان پنهان است‎.‎
از نظر «لویی آراگون»، شخصیت‌ها در موقعیت قرار دارند. اما باید دید رمان چگونه تعریف می‌شود. ‏نقش شخصیت‌ها در رمان چیست؟
از نظر آراگون رمان بنا بر تعریف اثری است که شخصیت‌ها را به روی صحنه می‌آورد‎.‎
به زعم آراگون در هر زمانی عمدتاً چندین شخصیت وجود دارد: شخصیت‌هایی که‎ ‎در رمان وجود ‏واقعی دارند. آراگون اعتقاد دارد که شخصیت‌ها با خود مؤلف‎ ‎رابطه‌ای ویژه دارند‎.‎
آراگون می‌گوید: شاید مؤلف خود یکی از این شخصیت‌هاست یا در میان هیچیک از این شخصیت‌ها ‏نیست‎.‎
‎«‎ماریو وارگاس لیوزا» اعتقاد دارد که سوژه‌ها خود را در عرصه زندگانی بر‎ ‎نویسنده تحمیل می‌کنند. ‏وارگاس به درستی بر این نکته تأکید می‌کند که‎ ‎نویسنده بعضی از چیزهایی را که بر او گذشته، می‌نویسد. ‏وارگاس گامی به جلو‎ ‎می‌نهد. وی بر این باور است که درونمایه تمام رمان تجارب خود نویسنده است‎. ‎از نظر او ‏نویسنده در چنگ حوادث قرار گرفته است. در حالی که آراگون اعتقاد‎ ‎دارد که شخصیت می‌تواند مؤلف را دربر ‏بگیرد یا نگیرد. اشخاص حقیقی باشند یا‎ ‎صرفاً خیالی باشند. از نظر وارگاس حتی در آثار تخیلی رگه‌هایی ‏هست که فضا،‎ ‎محیط، زمان، مکان و اشخاص رمان برای نویسنده بیگانه نیست‎.‎
مارسل پروست چنین می‌نویسد: «کتاب، محصول خودی است، جز آن خودی که در عاداتمان، در ‏زندگی اجتماعی‌مان نشان می‌دهیم»‏
به زعم پروست خود راستین نویسنده در کتاب‌هایش نشان داده می‌شود. پروست به درستی نوشته ‏است‎.‎
از نظر راقم این سطور مخاطب می‌تواند رگه‌هایی از شخصیت مؤلف را در رمان‎ ‎کشف کند؛ گرچه اغلب ‏اوقات، مؤلف چهره خود را پس پشت کلمات پنهان می‌کند‎. ‎شاید بتوان با قید احتیاط گفت که مخاطب به ‏هنگام مطالعه اثر با ابهاماتی‎ ‎روبرو می‌شود؛ گره‌هایی که فقط با انگشتان چابک مؤلف باز می‌شود. این گونه‎ ‎ابهامات چیزی نیست جز شگردهایی که مؤلف با وقوف کامل به آنها جهت پنهان‎ ‎کردن چهره واقعی خود دست ‏می‌یازد تا به اصطلاح رد گم کند تا مخاطب‎ ‎گیج‌سرانه به جست و جو بپردازد. واقعیت اینست که مؤلف به ‏توانایی ذهنی‎ ‎مخاطب آگاه است. بخوبی می‌داند که تا چه اندازه از داده‌ها را در اختیار وی‎ ‎بگذارد. باقی برای ‏مخاطب دست نیافتنی است. هم از این روست که مؤلف دست‎ ‎مخاطب را بازمی‌گذارد که خود دست به انکشاف ‏بزند. اما گاهی اوقات مؤلف در‎ ‎وسط صحنه‌ها حاضر می‌شود. خطوط ذهنی راوی را خدشه‌دار کرده و خود حی و ‏حاضر‎ ‎همچون دانای کل سر نخ روایت را بدست گرفته و به شرح کشافی از وقایع‎ ‎می‌پردازد. مؤلف عادت مألوف ‏را از راوی می‌گیرد و با دخالت نابجا در اثر‎ ‎سکته ایجاد می‌کند. مخاطب کلافه از نابجایی دست از مطالعه ‏برمی‌دارد و کتاب‎ ‎را می‌بندد. مؤلف باید دست راوی را باز بگذارد تا راوی با توجه به بضاعتش‎ ‎از منظر خود به ‏ترسیم سیمای اشخاص و همچنین به تصویر و توصیف اشیاء و طبیعت‎ ‎بپردازد‎.‎
جا دارد که در رابطه با دخالت‌های پنهان و آشکار راوی برعلیه خالق بشورد‎ ‎و به ویژه از او تمکین نکند ‏و بنا بر عادت مألوف روایتش را ادامه دهد‎. ‎بدین معنا که مؤلف باید دست راوی را باز بگذارد تا از دید خود ‏مشاهداتش را‎ ‎بیان کند. همچنین تصویر جهان را آنگونه که می‌بیند، به مخاطب منتقل کند. در‎ ‎این صورت ‏است که مؤلف می‌تواند اعتماد مخاطب را به خود جلب کند. از سوی‎ ‎دیگر مخاطب به حقانیت راوی پی برده و ‏با او یگانه می‌شود. ماحصل این انکشاف‎ ‎موجبات خرسندی و خوشنودی مخاطب را فراهم می‌آورد. مؤلف هم ‏خواهی نخواهی در‎ ‎این رابطه با مخاطب اثر خود سهیم می‌گردد. در این صورت می‌توانیم بگوئیم‎ ‎که رمان با ‏توفیق زیادی همراه بوده است‎.‎
راوی در حال کاوش وجود خویش است: در رمان چوبین‌در، راوی در پوست خود‎ ‎شاد نیست. بدین ‏معنا که واژه شادی در فرهنگ لغات او محلی از اعراب ندارد‎. ‎راوی دچار افسردگی دائمی است. گویی مؤلف ‏خود با احوالات روحی راوی از‎ ‎دیرباز آشنایی داشته است. گویی راوی از روزی که خودش را شناخته، از زندگی‎ ‎به جز درد و رنج نصیبی نبرده است. مؤلف با حضور دایمی باره باره از درد و‎ ‎رنج و افسردگی و کسالت و ‏بیگانگی راوی با مخاطب سخن می‌گوید. از آنجا که‎ ‎شخصیت‌های رمان با دنیای او آشنایی ندارند، راوی را پس ‏می‌زنند. راوی نیز‎ ‎سعی نمی‌کند که برای زدودن تناقضات روحی از خودش مایه بگذارد. در واقع‎ ‎می‌توان گفت ‏که راوی در حال کاوش وجود خویش است‎.‎
راوی عنصری است مردد: هم تلخ است هم رومانتیک. آنگاه که از گذشته حرف‎ ‎می‌زند، آهنگ کلامش ‏رنگ نوستالژیک بخود می‌گیرد. بگاه تصمیم‌گیری دست و‎ ‎بالش می‌لرزد. دست به خطر می‌زند بدون آنکه به آن ‏کار اعتقادی داشته باشد‎. ‎از سویی آدمی است منزوی. خودش را از انظار پنهان می‌کند ـ البته باید توجه و‎ ‎اذعان داشت که راوی به هیچ وجه اهل تظاهر و خودنمایی نیست ـ از سوی دیگر‎ ‎دلش می‌خواهد مورد توجه ‏اشخاص قرار بگیرد. وقتی که می‌بیند دیگران به او‎ ‎بهای لازم را نمی‌دهند و به شخصیت والای انسانی او عنایت ‏نمی‌‌کنند، مغموم و‎ ‎گاه در خشم می‌شود. در نتیجه فاصله‌اش با آنها بیشتر و عمیق‌تر می‌شود‎.‎
تزلزل: تزلزل وجه دیگری است از شخصیت راوی. راوی آدمی است حساس و زودرنج‎ ‎و به شدت ‏عصبی. قادر نیست به موقع اعصاب خرابش را کنترل کند. از این رو،‎ ‎بی آنکه خودش بخواهد با دیگران درگیر ‏می‌شود و پل‌های پشت سرش را خراب‎ ‎می‌کند. حال، پرسشی پیش روی ما نهاده می‌شود. آیا تناقضات درونی ‏ازین دست‎ ‎در وجود تک تک ما نیست؟ اگر هست تا چه اندازه نهادینه شده است. شاید ـ کسی‎ ‎چه می‌داند ـ ‏مؤلف خواسته پیش روی ما آیینه‌ای بگذارد تا ما خود را در آن‎ ‎بنگریم. شاید به خاطر همینست که مؤلف ‏هیچگاه دست به قضاوت نمی‌زند، او فقط‎ ‎نشان می‌دهد. نقاط قوت و ضعف ما را برملا می‌کند. شاید با این ‏تفاصیل مؤلف‎ ‎قصد دارد آن روی سکه مخاطب را به خودش نشان دهد. تناقضات درونی او را آشکار‎ ‎کرده و از او ‏بخواهد، پیش از آنکه کار از کار بگذرد، در وجود خویش به یک‎ ‎خانه تکانی اساسی دست بزند. مؤلف از استحاله، ‏استحاله وجود آدمی حرف‎ ‎نمی‌زند، مؤلف یحتمل خواستار دگرگونی بنیادی در وجود مخاطب است. خواهان‎ ‎تحول در زندگی مخاطب است. خواهان اعتلا و تعالی روح مخاطب است نه تخریب‎ ‎روحیه و سقوط او‎.‎
نوستالژی، مهاجرت و بیگانگی: راوی دچار نوستالژی است. بویژه زمانی که‎ ‎پایش را از مرزهای سرزمین ‏زادگاهش بیرون می‌گذارد. آنچه که در این نگاه‎ ‎باید به آن توجه داشت، مسئله بیگانگی است. بیگانگی آن سوی ‏مرز در خانه خود،‎ ‎بیگانگی در جامعه میزبان. در هر حال حس بیگانگی همیشه با اوست. در اوست‎. ‎از نظر ‏میلان کوندرا مردمان به درد نوستالژی می‌اندیشند: «اما آنچه بدتر‎ ‎است، درد بیگانگی است؛ فرآیندی که در ‏طی آن، آنچه صمیمی بوده، بیگانه‎ ‎می‌شود‎.»‎
‏«میلان کوندرا» در باره مهاجرت چنین می‌نویسد: «اقامتی اجباری در خارج‎ ‎برای کسی که زادگاهش ‏را تنها میهن خویش می‌داند.» از نظر کوندرا هنرمند زخم‎ ‎مهاجرت خویش را در درون دارد. کوندرا اعتقاد دارد ‏که تحول هنری مسیری‎ ‎متفاوت می‌پیمود اگر که هنرمند می‌توانست همان جا که زاده شده بود، بماند‏‎.‎
از گسست حرف می‌زند. البته این مسئله ابعاد مختلفی دارد. نباید به این‎ ‎قضیه یک بُعدی نگاه کرد. ‏مثلاً گذشته از موطن اصلی سرزمین زادگاه که نقش‎ ‎کلیدی برای هنرمند دارد، از خانه ادبیات سخن باید گفت. ‏اما این مسئله‎ ‎ارتباط تنگاتنگ دارد با درد دوری از وطن. از یاد نبریم که ما در این نوشته‎ ‎از نویسندگان ‏جهانشمول همچون کوندرا و مارکز و همینگوی حرف نمی‌زنیم، ما از‎ ‎نویسندگان ایرانی حرف می‌زنیم که بعد از ‏انقلاب از مرز گذشته‌اند و در‎ ‎اروپا و امریکا سکنی گزیده‌اند. نویسندگان تبعیدی و مهاجر. مثلاً در‎ ‎فرانسه، ‏نویسندگان ایرانی هستند که بیش از سه دهه است از سرزمین زادگاهشان‎ ‎بدور مانده‌اند، تعداد اندکی پاسپورت ‏ایرانی دارند، می‌توانند آزادانه به‎ ‎خانه و کاشانه‌شان سر بزنند و برگردند. اما اغلب آنهایی که به اجبار خاک‎ ‎سرزمینشان را ترک کرده‌اند و درد دوری از وطن را به تن مالیده‌اند، از‎ ‎دیدار خانواده و دوست و آشنا محروم ‏گشته‌اند و در همانجایی که اقامت‎ ‎گزیده‌اند، ماندگار شده‌اند. همه بدور مانده‌های از وطن می‌نویسند. آنها دو‎ ‎گروه هستند: گروه اول بفرض اینکه تنها موطنشان ادبیات است، بدون هیچ‌گونه‎ ‎تردیدی به امر خلاقیت ادبی ‏ادامه می‌دهند. گروه دوم که اکثریت قریب به‎ ‎اتفاق نویسندگان را تشکیل می‌دهند، پراکنده در جهان ‏می‌نویسند. از آن میان‎ ‎تعداد انگشت‌شماری به زبان جامعه میزبان می‌نویسند. باقی هم‌چنان به زبان‎ ‎مادری ‏می‌نویسند، بدون آنکه با مخاطبان جامعه میزبان کوچکترین رابطه فرهنگی‎ ‎داشته باشند. از یاد نبریم که در این ‏جا استثناء وجود دارد. مقوله‌هایی‎ ‎همچون موسیقی، نقاشی، خطاطی، مجسمه‌سازی و عکاسی را باید از موارد ‏بالا‎ ‎مجزا کرد. می‌توان حرفه بازیگری در سینما، همچنین حرفه بازیگر روی صحنه‎ ‎تأتر را به آن‌ها افزود. برای ‏تفهیم این مقوله‌ها از میلان کوندرا مثالی‎ ‎بدست می‌دهیم. کوندرا از موسیقی حرف می‌زند. از نابغه موسیقی، ‏استراوینسکی،‎ ‎برخاسته از سرزمین پهناور روسیه. از نظر کوندرا آغاز سفر استراوینسکی از‎ ‎میان تاریخ موسیقی ‏تقریباً با لحظه‌ای همزمان می‌شود که کشور زادگاهش دیگر‎ ‎برای او وجود ندارد. با درک اینکه هیچ کشوری ‏نمی‌تواند جای زادگاهش را‎ ‎بگیرد، تنها موطن‌اش را موسیقی می‌داند. چرا که از نگاه کوندرا تنها‎ ‎موطن‌اش، تنها ‏خانه‌اش موسیقی بود‎. ‎
راوی و خاطره‌نویسی: در چوبین‌در به وفور طرح‌های داستانی دیده می‌شود؛‎ ‎طرح‌هایی که می‌تواند ‏دستمایه داستان‌های کوتاه شود. طرح‌ها، نوعی از‎ ‎خاطره‌نویسی را به یاد مخاطب می‌اندازد؛ خاطره‌هایی که ‏همچون حاشیه‌ای از‎ ‎بطن مضامین سر در می‌آورد. با این حال، لبریز شدن مضامین در هر یک از فصول‎ ‎بیان ‏پربار بودن محتوای رمان چوبین‌در است نه زیادی بودن آن. گرچه محتوای‎ ‎آن با ساختار رمان می‌خواند. با این ‏حال، مخاطب در بازخوانی اثر از خود‎ ‎می‌پرسد که آیا فی‌الواقع رمان حجیم چوبین‌در یک اثر اتوبیوگرافیک ‏است که‎ ‎البته با فرم و ساختار رمان معاصر نگاشته شده است. واقعیت اینست که پاسخ‎ ‎دادن به آن دشوار است. ‏طبیعتاً مخاطب رگه‌هایی از زندگی مؤلف را در آن‎ ‎مشاهده می‌کند. هم از این روست که به هنگام مطالعه ‏صفحات پایانی فصل آخر ـ‎ ‎رصدخانه ـ به این نکته عنایت می‌کند. اگر به این گفته میلان کوندرا باور‎ ‎داشته ‏باشیم که «رمان از آنچه در هر یک از ماست، پرده برمی‌دارد»، مؤلف به‎ ‎هدف خود رسیده است. با وقوف به این ‏نکته اساسی که، در رمان چوبین‌در، ارزش‎ ‎کار مؤلف کشف و بیرون کشیدن و آشکار نمودن درون پنهان ‏شخصیت‌هاست. برکندن‎ ‎نقاب از چهره یک یک آنهاست؛ اشخاصی که با توجه به تعلقات طبقاتی‌شان چهره‎ ‎در ‏نقاب پوشانده‌اند‎.‎
راوی و برجسته کردن چهره‌ها: در سطور بالا گفتیم که از میان شخصیت‌های‎ ‎چوبین‌در، دو شخصیت ‏عمده وجود دارند که راوی با میلی وافر در باره آنها سخن‎ ‎می‌گوید: سالار و برادرش عارف. راوی هر بار به ‏مناسبتی به ترسیم سیمای این‎ ‎دو شخصیت عمده می‌نشیند. بدون شک، مؤلف در ارائه مکرر سیمای آنها دلایل‎ ‎خاص خودش را دارد. وگرنه می‌توانست با چرخش قلمی از آن‌ها بگذرد و به رمانش‎ ‎بپردازد. آیا مؤلف بدنبال ‏ردگیری عناصری است که گویا قرار است ـ از ظاهر‎ ‎امر پیداست ـ دست به کشف اسراری بزنند که در درونمایه ‏رمان پنهان است‎. ‎مخاطب از خودش می‌پرسد ارائه تصاویر مکرر از سیمای عناصر اصلی رمان‏‎ ‎چوبین‌در از بهر ‏چیست. اساساً مؤلف از دست یازیدن به این کار چه هدفی را‎ ‎دنبال می‌کند؟ اگر مؤلف همچون دانای کل در ‏صحنه حضور دارد، در این صورت نقش‎ ‎راوی چیست؟ جایگاه واقعی راوی در کجاست؟ داستان کشف جنایت ‏در حاشیه کویر،‎ ‎درگیری خالو خداداد و علی امنیه، و قتل وی، داستان یخ زدن جسم اسفندیار‎ ‎کاروانسالار در ‏میان برف و بوران، داستان لوطی لنگ با عنترش مخمل، کشف‎ ‎اینکه خالو خداداد پدرش نیست، اسفندیار پدر ‏اوست و لوطی لنگ برادر اسفندیار‎ ‎است. این‌ها مسائلی است که در هزار توی رمان چوبین‌در به هنگام مرور‎ ‎خاطرات از دهن آشفته و بیمار راوی تراوش می‌کند و بخش اول رمان را شامل‎ ‎می‌شود. مخاطب با شامه تیزی ‏که دارد به هنگام مرور خاطرات راوی درمی‌یابد‎ ‎در جفت و جور گردن این ماجراها دستی در کار است. دستی ‏پنهان که یحتمل از‎ ‎آستین مؤلف بیرون زده است. این احساس به مخاطب دست می‌دهد که در واقع این‎ ‎مؤلف ‏است که برای خوش‌دست درآوردن چوبین‌در، آجر روی آجر چیده، خاک را با‎ ‎دست‌های ماهرش ورز کرده و ‏بنای مستحکمی چون جوبین‌در ساخته است. اگر اینطور‎ ‎است پس جای راوی کجاست؟ راوی نویسنده است؟ ‏نویسنده راوی است؟ یا هر دو‎ ‎راوی نویسنده هستند؟ راوی همان نویسنده است یا نه؟ نویسنده با ذائقه خودش‎ ‎راوی را خلق کرده است و رگه‌هایی از شخصیت‌اش را درون راوی به ودیعه گذاشته‎ ‎است. چرا ما اینطور فکر ‏می‌کنیم؟ چرا مته روی خشخاش می‌گذاریم؟ چرا دست از‎ ‎سر راوی برنمی‌داریم؟ چرا راحتش نمی‌گذاریم؟ چرا ‏مثل یک آدم معقول سرمان‎ ‎را زیر نمی‌اندازیم و بدون این شاخ آن شاخ پریدن‌ها روایت راوی را دنبال‎ ‎نمی‌کنیم؟ نویسنده یک کتاب نوشته. در کتاب حوادث زیادی اتفاق می‌افتد‎. ‎نویسنده شخصیت‌هایی خلق کرده، ‏از میان شخصیت‌ها راوی را داریم. نویسنده‎ ‎روایت کتابش را به عهده راوی گذاشته: از این به بعد نویسنده دیگر ‏با مخاطب‎ ‎طرف نیست. راوی است که مقابل مخاطب قرار دارد پس باید او را باور کرد و به‎ ‎روایتش گوش سپرد. ‏تا صفحات پایانی رمان، تا سطور آخر رمان. پرسش اینست چرا‎ ‎مخاطب از روش داستان‌خوانی سرپیچی ‏می‌کند؟ پاسخ روشن است. در رمان چوبین‌در‎ ‎مخاطب از یک سو خط داستان را دنبال می‌کند، از سوی دیگر ‏در جست و جوی‎ ‎جنبه‌های ناشناخته وجود مؤلف در رمان است‎.‎
واقعیت اینست که به ما مربوط نیست که مؤلف چطور، چگونه و با چه‎ ‎ایده‌هایی رمانش را نوشته است. ‏بطور روشن و شفاف بگوئیم که مؤلف پیش از‎ ‎نوشتن رمان، چگونه و براساس چه ایده ـ ایده‌هایی ـ طرح آنرا ‏ریخته؟ پس از‎ ‎آن به قالب آن اندیشیده‌ یا بعد از محاسبه‌های زیاد دست به نوشتن زده است‎ ‎یا نه در آغاز یک ‏طرح کلی در ذهن داشته، سپس خطوط اصلی آن را تعیین کرده،‎ ‎در روند کار نکاتی را به آن افزوده، دست آخر ‏به شکل دلخواهش دست یافته است‎. ‎حاصل کار رمانی است پیش روی مخاطب. همانطور که پیشتر اشاره ‏کردیم، دیگر‎ ‎متعلق به خالق آن نیست. این اثر، جالا هرچه که است، در دسترس مخاطبان قرار‎ ‎گرفته است. به ‏عهده مخاطب است که با مطالعه آن با خالقش ارتباط برقرار کند‎. ‎بطور خلاصه می‌توان گفت از زمانی که ‏نویسنده دست از نوشتن شسته و قلم را‎ ‎زمین گذاشته کار رمان، به زبانی دیگر کار مؤلف پایان یافته است‎.‎

اشخاص رمان

راوی و سالار: سالار یکی از عناصر اصلی رمان است. همانطور که در صفحات‎ ‎پیشین به آن اشاره ‏کردیم، راوی در سراسر رمان از زوایای مختلف به تجزیه و‎ ‎تحلیل شخصیت او پرداخته است. سالار فرزند حاج ‏حاتم حلوایی است. در فصول‎ ‎رمان رابطه عمیقی بین راوی و سالار ایجاد می‌گردد. علیرغم تردیدهای راوی در‎ ‎رابطه با تعلقات طبقاتی سالار، این دو، بعد از انقلاب، دوشادوش یکدیگر به‎ ‎مبارزه ادامه می‌دهند. راوی از سالار ‏تأثیر زیادی پذیرفته. سالار، راوی را‎ ‎علیرغم چپ و راست زدن‌ها و تردید به نتایج زحمات و جانفشانی‌ها به ادامه‎ ‎مبارزه تشویق می‌کند. سالار نقش کلیدی در رمان چوبین‌در دارد. می‌رود که‎ ‎جهان را عوض کند. به جنبش ‏انقلابی می‌پیوندد. همه هستی‌اش را در گره امر‎ ‎مبارزه می‌گذارد. زندان و شکنجه را به جان می‌خرد. اما در خود ‏نمی‌شکند. از‎ ‎نظر راوی، سالار سمبول مقاومت است‎.‎
راوی و عارف: یکی دیگر از پسران حاج حاتم حلوایی. راوی شیفته صفا و‎ ‎صداقت اوست. در رمان ‏چوبین‌در هر بار به مناسبتی زبان به تمجید او‎ ‎می‌گشاید. راوی، در وجود عارف، مهر و محبت، مهربانی و ‏صمیمیت می‌بیند‎. ‎لحظات و دقایقی که آن دو با هم سپری می‌کنند، برای راوی فراموش نشدنی است‎. ‎از نظر ‏راوی، عارف انسانی است یگانه. قلب او پلشتی‌های دنیا و رذالت‎ ‎آدمیزاد را تاب نمی‌آورد. به روایت راوی، عارف ‏شیفته طلوع آفتاب و غروب‎ ‎آفتاب است. شفق و فلق خونین او را مسحور و جادو می‌کند. عارف دست آخر ‏جهان‎ ‎را وامی‌گذارد و خود خواسته به زندگیش خاتمه می‌دهد. به روایت راوی یکی از‎ ‎خصوصیات عارف این بود ‏که وی لحظاتی شاد و خندان بود و لحظات دیگر چهره‌اش‎ ‎مانند آسمان بهاری تغییر می‌کرد‎.‎
راوی و ناپدری: خالو خداداد نام دارد. آدمی است خشن و بی‌رحم. راوی به‎ ‎راز قتل علی امنیه پی ‏می‌برد. و داستان دزدیدن تفنگ برنو علی امنیه. خالو‎ ‎خداداد به چند فقره قتل متهم می‌شود. از جمله قتل ‏مرموز لوطی لنگ. داستان‎ ‎از این قرار است. خالو خداداد با ورود لوطی لنگ با عنترش مخمل که از حاشیه‎ ‎کویر ‏آمده، رد او را گرفته و به دنبال اوست، مجبور می‌شود بار سفر ببندد و‎ ‎به رباط برود و نزد اربابی به گاوداری ‏مشغول شود. شبی لوطی لنگ در حضور‎ ‎عارف به راوی می‌گوید که خالو خداداد پدر او نیست. او شهمیرزاد ‏کوهسرخی نام‏‎ ‎دارد و یک قاتل فراری است. معلوم می‌شود لوطی لنگ در تعقیب خالو خداداد‎ ‎است. خالو ‏خداداد پیش از آنکه به رباط برود و از چشم انظار پنهان شود،‎ ‎تغییر قیافه می‌دهد و لباس مبدل به تن می‌کند‎.‎
راوی و زلیخا: مادر راوی، همسر خالو خداداد. از نظر زلیخا خالو خداداد‎ ‎آدم شری است. زلیخا سال‌ها ‏به آتش ندانم‌کاری خالو خداداد سوخته است. خالو‎ ‎خداداد دائم خادم را تحقیر می‌کند. خاموشی خادم گویای ‏بسی حرف‌هاست. زلیخا‎ ‎حامی پسرش خادم است. راوی به یاد می‌آورد از زمانی که خودش را شناخته زلیخا‎ ‎همیشه از او جانبداری می‌کرده است. در واقع زلیخا، پیش از آنکه زن خالو‎ ‎خداداد بشود، شوهری داشته به نام ‏اسفندیار. اسفندیار کاروانسالار است. راوی‎ ‎پسر اسفندیار است. اسفندیار پدر واقعی راوی است. به قول راوی، او ‏‏«شتردار‎ ‎ولایت» است‎.‎
راوی و لوطی لنگ: لوطی چلاق کسی که از حاشیه کویر آمده است. عنتری دارد‎ ‎به نام مخمل. در ‏جست و جوی خالو خداداد است. خالو خداداد می‌ترسد که پرده‎ ‎از جنایت او کنار زده شود. برای فرار از چنگ ‏عدالت فراری می‌شود و جایی بین‎ «‎رباط و علیشاه» در یک گاوداری مشغول به کار می‌شود. لوطی چلاق ‏همچون عضو‎ ‎گمشده‌ای از فامیل زلیخا وارد مناسبات خانوادگی می‌شود. لوطی چلاق سعی‎ ‎می‌کند به راوی ‏نزدیک شود. لوطی چلاق اهل دود و دم است. همیشه خدا خمار‎ ‎است. دلش برای یک لول تریاک لک زده ‏است. به اصطلاح به سوخته خوری افتاده‎ ‎است. لوطی چلاق برادری دارد به نام اسفندیار. اسفندیار کاروانسالار ‏است‎. ‎اسفندیار در سفر «عشق‌آباد» گرفتار برف و بوران می‌شود و تنش از سرما یخ‎ ‎می‌زند. زلیخا از اسفندیار ‏پسری دارد به نام خادم. خادم دوماهه است. خالو‎ ‎خداداد «عاشق دیرینه» زلیخاست. زلیخا بعد از مرگ ‏اسفندیار در خانه‌اش احساس‎ ‎امنیت نمی‌کند. پسر دوماهه‌اش را زیر بغل می‌زند و به خانه خالو خداداد‎ ‎می‌رود‎.‎
برملا شدن رازهای دیگر: راوی در سفری به «سریز» به تصادف با پینه‌دوزی‎ ‎برخورد می‌کند. پینه‌دوز ‏زنی دارد بنام «عمه ماندگار». عمه ماندگار در سریز‎ ‎شیره‌کش‌خانه دارد. راوی سر کیسه را شل می‌کند و سیر ‏تریاک می‌کشد. کاشف‎ ‎بعمل می‌آید که اسفندیار برادر تنی لوطی چلاق شوهر اول مادرش زلیخاست. عمه‎ ‎ماندگار هم خواهرش است. در شیره‌کش‌خانه دیگر همه چیز برای راوی روشن‎ ‎می‌شود. راوی فرزند اسفندیار ‏است. برادرزاده لوطی لنگ و عمه ماندگار است‎. ‎خالو خداداد ناپدری اوست‎.‎
راوی و حوریه: خواهر راوی است. شانزده سال بیشتر ندارد که او را به‎ ‎اجبار به عقد «صفر معمار» ‏درمی‌آورند. صفر معمار ۴۸ سال دارد. آدمی است‎ ‎عامی، خشن و بی‌رحم. همچون پدر حوریه خالو خداداد. ‏حوریه دلش نمی‌خواند تن‎ ‎به ازدواج بدهد. اما هیچکس از او حمایت نمی‌کند. حتی راوی. راوی خاموشی‎ ‎اختیار ‏کرده است. خاموشی‌ای که بعدها برای او بسی گران تمام می‌شود. تاوانش‎ ‎را هم پس می‌دهد. صفر معمار حوریه ‏را با جهیزیه ناچیزی با خود به یک شهر‎ ‎دور می‌برد. یک روز حوریه با کودکی زیر بغل به خانه پدری ‏برمی‌گردد. معلوم‎ ‎می‌شود که شوهرش، مادر شوهرش از گرده او همچون یک برده خانگی کار‎ ‎می‌کشیده‌اند و بر ‏او ستم‌ها روا می‌داشته‌اند. حوریه ناچاراً جانش را‏‎ ‎برداشته و شبی با کودکش از خانه فرار می‌کند. راوی وجدانش ‏ناراحت است. از‎ ‎اینکه به موقع از خواهرش دفاع نکرده است، سخت احساس پشیمانی می‌کند. وی‎ ‎خودش را ‏مسئول تمام بدبختی‌های حوریه می‌داند. حوریه در این داستان، همه را‎ ‎مسئول می‌داند و بر آنها نمی‌بخشد. ‏بویژه راوی را. از یاد نبریم، راوی‎ ‎آنگاه که شاهد قربانی شدن حوریه است، زبان به کام گرفته و به امور دیگری‎ ‎می‌پردازد. گرچه آن امور حائز اهمیت بود، اما، بهر حال می‌شد به آن امور در‎ ‎زمانی دیگر پرداخت. واقعیت ‏اینست که حوریه جوانی‌اش حرام می‌شود، قربانی‎ ‎سنت‌های پوسیده جامعه پدرسالار. شگفت آنکه راوی در شب ‏عروسی اجباری حوریه‎ ‎مادرش را نیز تنها می‌گذارد‎.‎
راوی و ماجرای قتل علی امنیه و کهریز کهنه: راوی درمی‌یابد که داستان‎ ‎کویر خشک و زمین بایر عمه ‏سکینه بهانه بوده است. ناپدری‌اش مجبور شده است‎ ‎بخاطر قتل مأمور دولت از حاشیه کویر بگذرد و نزد حاج ‏حاتم حلوایی به کار‎ ‎مشغول شود‎.‎

دو سه نکته برای روشن شدن قضایا‎:‎

الف، در صفحات پایانی «فصل اژدها» راوی از آدمی به نام لوطی لنگ نام می‌برد‎.‎
ب، در فصل «اسب» راوی با لوطی چلاق و عنترش مخمل برخورد می‌کند. راوی‎ ‎درمی‌یابد لوطی‌ای که ‏گذارش به این خطه افتاده، همان «لوطی لنگ» است، کسی‎ ‎که رازی در سینه دارد. دست آخر کاشف بعمل ‏می‌آید که لوطی لنگ عموی راوی‎ ‎است‎.‎
پ، مؤلف می‌کوشد خصوصیات یک روستایی را که زیر خط فقر می‌زیسته به نمایش‎ ‎بگذارد. یک ‏روستایی که از حق و حقوقش می‌گذرد. عادت کرده است که همیشه‎ ‎کوتاه بیاید. نمی‌تواند با صراحت نظرش را ‏ابراز کند. آدمی است معلق بین حال‎ ‎و گذشته، بلاتکلیف است. راوی سعی می‌کند در روایتش، همدلی و ‏همدردی مخاطب‎ ‎را نسبت به او برانگیزاند‎.‎
راوی و ارغوان: ارغوان دختر سجائی است. سجائی دبیر دبیرستان. کارمن،‎ ‎همسر سجائی، مادر ارغوان. ‏سجائی با همان گرایش سابق «حزب توده» با برادرش‎ ‎یک محفل سیاسی ـ فرهنگی راه انداخته است. ارغوان ‏دانشجو است.راوی به ارغوان‎ ‎عشق می‌ورزد. اما در خفا، عشق یکطرفه. ارغوان از گرایش عاشقانه راوی نسبت‎ ‎به ‏خودش بی‌اطلاع است. در آغاز مخاطب با راوی احساس همدردی می‌کند. اما‎ ‎پافشاری راوی و شب‌ها به زیر ‏پنجره خانه ارغوان رفتن و دیدن سایه او از پشت‎ ‎پنجره، شنیدن صدای آهنگ موسیقی بدون آنکه راوی ‏مستقیماً عشق و علاقه و مهر‎ ‎و محبتش را به ارغوان ابلاغ کند، تنها ترحم مخاطب را نسبت به او‎ ‎برمی‌انگیزاند. ‏از تعلقات طبقاتی که بگذریم، مخاطب هیچگونه وجه اشتراکی بین‎ ‎راوی و ارغوان نمی‌بیند. بویژه اینکه ارغوان ‏عاشق کس دیگری است، سالار،‎ ‎نزدیک‌ترین دوست راوی. حتی نامه‌هایی که ارغوان برای سالار می‌نویسد، از‎ ‎طریق حوریه، خواهر راوی به دست سالار می‌رسد. سجائی پدر ارغوان از خادم‎ ‎می‌خواهد که در جلساتشان ‏شرکت کند. آن‌ها در جلسات خط مشی حزب توده را‎ ‎تبلیغ و ترویج می‌کردند. راوی برای آنکه در کنار ارغوان ‏باشد، گاهی در‎ ‎جلسات شرکت می‌کرد. در حالی که ما می‌بینیم که ارغوان از شرکت در این جلسات‎ ‎پرهیز ‏می‌کرد‎. ‎از طرف دیگر، کارمِن از مدت‌ها پیش به علاقه راوی به ارغوان پی برده و به موقع او را از سر راه ارغوان ‏کنار می‌زند‎.‎

راوی و دیگر اشخاص فرعی‎:‎

ـ حاج حاتم حلوایی پدر سالار و عارف
ـ خاتون همسر حاج حاتم حلوایی
ـ گیتی، خواهر سالار و عارف
ـ مهندس نامی هم هست که ظاهراً باید شوهر گیتی باشد. او هیچوقت در صحنه حاضر نیست‎.‎
ـ لطف‌الله، برادر شوهر گیتی
ـ لاله، همسر لطف‌الله
ـ خانبابا، سرایدار جدید حاج حاتم حلوایی
ـ هما، نامزد عارف
ـ خاله منور، مادر جبرئیل، مبارزی که در بازداشت بسر می‌برد و منتظر حکم‎ ‎اعدام است. خاله منور در ‏یک شو تلویزیونی شرکت می‌کند و در مقابل چشمان‎ ‎میلیون‌ها تماشاچی فرزندش جبرئیل را عاق می‌کند ‏‏(برگرفته از واقعیتی تراژیک‎ ‎که مؤلف آنرا عیناً با تغییر نام نقل کرده است‎).‎
جملگی این افراد از زمره اشخاص نظری و گذری هستند. البته تعداد آنها‎ ‎زیاد است. مثلاً می‌توان از ‏خسرو پسرعموی سالار نام برد. از غنچه، شاممدلی،‎ ‎پینه‌دوز، عمه ماندگار و ربابه که دلباخته راوی می‌شود و ‏دیگر قضایا. تا‎ ‎اینجا این بررسی به درازا کشیده است. طبیعی است که در این جستار نمی‌توان‎ ‎به تک تک آنها ‏پرداخت. اما باید اذعان داشت که اشخاص نظری‎ ‎و گذری، به سهم‎ ‎خود، هر چند کوچک، نقش بازی می‌کنند. ‏مخاطب با وقوف به این مسئله، با مؤلف‎ ‎موافق و همراه است‎.‎
راوی و انقلاب: روایت راوی از پروسه انقلاب با واقعیات تاریخی همخوانی‎ ‎دارد. راوی از اشخاصی ‏می‌گوید که از جنبش انقلابی تأثیر پذیرفته‌اند،‎ ‎اشخاصی که در مسیر رویدادها متحول می‌شوند، اشخاصی که ‏در جامعه بحران‌زده‎ ‎به گزینش راه و روش دیگر دست می‌یازند. اشخاصی که بعد از فروپاشی نظام سابق‎ ‎جایگاه ‏ویژه‌ای در نظام تازه به قدرت رسیده پیدا می‌کنند. خوشه‌چینان‎ ‎انقلاب به برکت فداکاری پامال شدگان در پی ‏کسب جاه و مال و منال و شغل و‎ ‎مرتبه و مقام هستند. اقشار پائینی جامعه که در نظام سابق حق و حقوقشان‎ ‎پامال شده بود، نسبت به حاکمان جدید دچار توهم گشته، از سویی بخاطر اهداف‎ ‎آنها قربانی می‌دهند، از سوی ‏دیگر دستشان به خون مدافعان آزادی و عدالت‎ ‎اجتماعی آلوده می‌شود. توده‌های خودجوش درکی از مضمون ‏اصلی انقلاب ندارند‎. ‎حوادث و وقایع و رویدادها بطور شتابنده‌ای در جریان است. جایی برای مکث و‎ ‎تأمل و ‏تعقل باقی نمی‌گذارد. تب انقلاب جامعه را فراگرفته، حاکمان با‎ ‎برنامه‌ریزی دقیق و حساب شده دست به ‏سرکوب غیرخودی‌ها ـ دگراندیشان ـ‎ ‎می‌زنند. اقشار پائینی به بازوی سرکوب تبدیل می‌شوند. راوی بوضوح و ‏بدرستی‎ ‎سیمای هر یک از آنها را ترسیم می‌کند‎.‎
در سطور بالا گفتیم که راوی دارای خصلت ویژه‌ای است. راوی به همه چیز‎ ‎ایمان دارد. در عین حال ‏به هیچ چیز ایمان ندارد. دست به خطر می‌زند. بدون‎ ‎آنکه به آن اعتقاد داشته باشد. نمونه بدست می‌دهیم: «ما ‏که در آغاز راه‎ ‎بودیم، گمان می‌کردیم که دنیا را تکان خواهیم داد»، «آه چه شور و شری‎ ‎داشتیم ما. کتمان ‏نمی‌کنم، زیباترین بهار سال‌های تاریخ میهن ما، نخستین‎ ‎بهار انقلاب بود»، «من به هیچ چیز ایمان نمی‌آوردم و ‏مدام شک می‌کردم و‎ ‎خیلی زود سر می‌خوردم‎».‎
علیرغم فراز و فرودها، راوی در ثبت لحظه‌ها صادق است. بر آن است که این‎ ‎همه را ثبت تاریخ کند. ‏با همه کوششی که بخرج می‌دهد به قول خودش «اغلب از‎ ‎گردونه زمانه عقب» می‌ماند و «قادر» نیست «همه ‏چیز را دنبال» کند. از شرکت‎ ‎فعالین و هواداران احزاب و سازمان‌ها بگیر تا تغییر مواضع سیاسی افراد‎. ‎مخاطب ‏به یک شناخت کلی از تاریخ معاصر می‌رسد. انگار که مؤلف همه اسناد و‎ ‎مدارک پیش و پس از انقلاب را گرد ‏آورده و در یک اثر رمان مستند به مخاطب‎ ‎عرضه می‌کند. از این جهت کم نمی‌آورد. مواد و مصالح به اندازه ‏کافی در‎ ‎اختیار دارد. گفتیم که راوی دارای خصلت‌های متغیر است. با شروع سرکوب‎ ‎دگراندیشان به فعالیت ‏مخفی رو می‌آورد. چندی بعد احساس خطر می‌کند. بر آن‎ ‎می‌شود که دست از فعالیت مخفی بکشد. در ‏کارگاهی جلسات مخفی برقرار است‎. ‎راوی چنین می‌نویسد: «من آن روز برای ادای همین دو کلمه سر زده به ‏کارگاه‎ ‎رفته بودم». در عین حال پیشروی نیروهای ارتجاعی را پیش‌بینی و به دقت ترسیم‎ ‎می‌کند‎.‎
راوی و ایام محبس: راوی در بازداشت بسر می‌برد. زیر بازجویی دچار بحران‎ ‎روحی می‌شود. زمان از ‏دستش در می‌رود. تغییرات فصول را به یاد نمی‌آورد‎. ‎برای راوی همه فصول پائیز است. پائیز زندان چوبین‌در. ‏راوی از همه کس و همه‎ ‎چیز واهمه دارد. کابوس شبانه امانش را بریده است. لازم است در این جا‎ ‎اشاره کنیم ‏که «سال ببر» و «سال خرگوش» به مقوله زندان می‌پردازد. «سال سگ‎» ‎را می‌توان همچون مؤخره آن سال‌ها ‏بحساب آورد. راوی از زبان طنز نیز‎ ‎استفاده می‌کند. چیزی که در رابطه با ایام محبس نظر مخاطب را به خود ‏جلب‎ ‎می‌کند، اینست که به نظر می‌رسد مؤلف خود این دقایق و لحظات تلخ را زیسته‎ ‎است. با نگاهی ژرف به ‏کاوش می‌پردازد. با ذکر جزئیات. هیچ چیز از چشم بیدار‎ ‎راوی پنهان نمی‌ماند‎.‎
گفت و شنودها: آنجا که به زبان اهالی خطه خراسان حرف می‌زند، موفق است‎. ‎مؤلف شناخت کاملی از ‏مردمان آن خطه دارد. به آداب و رسوم، خلقیات و بطور‎ ‎کلی فرهنگ عامه تسلط کامل دارد. گفت و شنودها ‏بطور طبیعی همراه با اصطلاحات‎ ‎از زبان آدم‌های حاشیه کویرنشین جاری می‌شود‎:‎
ـ خدا از زبانت بشنوه، خالو‎.‎
ـ زن، خیال می‌کنی دروغ می‌بافم‎.‎
و
ـ مادر خادم، بیا، بیا یکی دو تا دود بگیر، بیا، رفع خیالات می‌کند‎.‎
ـ مادر خادم، اگر این مرغ به دام می‌افتاد نانمان توی روغن بود‎.‎
ـ تو نانجیبی بابای خادم… نانحیب و نمک‌نشناسی‎.‎
ـ خادم، خدا خیرت بده، یک پیاله چای داغ‎.‎
همانطور که می‌بینید، گفت و شنودها بکر و زنده هستند. یکدست هستند. از غنای زیادی برخوردارند‎.‎
زبان و نثر رمان: زبان پخته و جا افتاده است. تصاویر و توصیفات درخشان است. نمونه بدست می‌دهیم‎:‎
‎«‎عصرها که هوا خنک می‌شد، مادرم حیاط را آبپاشی و جارو می‌کرد، به‎ ‎باغچه‌های کنار حوض و ‏درخت‌های یاس، گل ابریشم و گل‌های محمدی آب می‌داد‎.»‎
‎«‎قالیچه بلوچی و تشکچه‌ها و مخده را روی تخت‌ها پهن می‌کرد. سماور برنجی‎ ‎زغالی عشق‌آبادی را ‏آتش می‌انداخت، تنباکوی نم‌دار و چند گله زغال سر‎ ‎قلیان می‌گذاشت و آن را به دود می‌آورد‎.»‎
‎«‎عنتر آرام بود و توی بغل لوطی چلاق چرت می‌زد. پلک‌های مخمل خود به خود‏‎ ‎روی هم می‌افتاد و ‏چشم‌های خردلی رنگ او در پرتو نور چراغ کوچه مانند دو‎ ‎ستاره زرد، خاموش روشن می‌شد. ـ عنتر ـ عاجز از ‏دردی جانکاه، به زاری نگاهم‎ ‎می‌کرد‎.»‎
درخشان است. رمان چوبین‌در لبریز از تصاویر و توصیفاتی از این دست است‎.‎
کلام آخر: حسین دولت آبادی نویسنده‌ای است پرکار. تاکنون آثار زیادی از‎ ‎او در خارج از کشور انتشار ‏یافته است. دولت‌آبادی همچنان می‌نویسد. رمان،‎ ‎داستان کوتاه و مقاله می‌نویسد. اولین اثر این نویسنده در ‏تهران به سال‎ ‎‏۱۳۵۷‏‎ ‎توسط انتشارات امیرکبیر تحت عنوان «کبودان» به چاپ رسیده است‎. ‎دولت‌آبادی ‏نمایشنامه هم می‌نویسد. آثار نمایشی او در پاریس انتشار یافته‎ ‎است. رمان «در آنکارا باران می‌بارد» چاپ سوئد ‏با اقبال مخاطبین خارج از‎ ‎کشور روبرو شد. دولت‌آبادی یکی از اولین کسانی است که در باره تبعید رمان‎ ‎نوشته ‏است. از دیگر آثار شاخص این نویسنده می‌توان از مجموعه سه‌گانه رمان‎ ‎‏«گدار» نام برد. همچنین رمان «باد ‏سرخ» و «چوبین‌در»، اثری که ما به آن‎ ‎پرداختیم. آخرین کار این نویسنده «زندان سکندر» نام دارد و همزمان ‏در سه‎ ‎جلد توسط انتشارات ناکجا در پاریس منتشر شده است. به آثارش ارج بسیار می‌گذاریم و‎ ‎توفیق هرچه ‏بیشتر این نویسنده سخت‌کوش را در اعتلا فرهنگ و هنر ادبیات‎ ‎معاصر آرزومندیم‎.‎
 

محسن حسام
پاریس، نوامبر‎

‎

 

 

نقد و نظر

راهبری نوشته

Previous Post: پاره ای از رمان «دارکوب»
Next Post: در باره‌ی رمان «چوبین در» – رضا اغنمی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme