Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

مردی که تاج شاه را آتش زد

Posted on 25 سپتامبر 202425 سپتامبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

اگر چه در شهر سبزوار ژاندارمری وجود داشت، ولی در ولایت ما هنوز به« ژاندارم» که واژه‌ای فرانسوی است، می گفتند «مأمور» یا «امنیه» که امنیّت را به ذهن متبادر می‌کرد و گویا قرار بود در روستاها مواظب امنیّت مردم باشد و خلافکارها را دستگیر و به دست پرقدرت عدالت بسپارد. با این‌همه «مأمور» بار منفی داشت، رعیت از مأمور دولت بیزار بود و می‌ترسید و اهالی از آن‌ها چشم می زدند. نام مأمور و امنیه با زورگوئی، تلکه و رشوه گره خورده بود و هر بار سر و کلۀ امنیه‌ها توی ده پیدا می‌شد، گوش مردم زنگ می‌زد. اگر کدخدا در ده و در درسترس نبود، باید کسی مأمورها  را به خانه اش دعوت می‌کرد و اگر امکان و توانائی نداشت تا برای آنها مرغ سر می‌برید، دست کم خاگینه با تخم مرغ خانگی روی سفرۀ آن‌ها می‌گذاشت. ناگفته نماند که در روزگار نوجوانی نسل ما امینه‌ها به خوردن لنگ و سینۀ مرغ عادت داشتند.

 باری، امنیه‌ها اغلب دست خالی به‌ شهر برنمی‌گشتند، اگر تیرشان به‌سنگ می‌خورد، بهانه و مستمسکی می‌تراشیدند و بخت برگشته ای را سرکیسه می‌کردند. از آن‌جائی که من پسر کدخدا بودم، چند سالی که فرماندار به پدرم مسؤلیت داده بود، با امنیه‌ها سر و کار داشتم، برای آن‌ها چای و غذا می بردم و گاهی استشهاد محلی نیز می نوشتم. غرض، روزی از روزها، دو نفر امنیه شیره ای  و مافنگی به قلعۀ ما آمدند و بچه‌ها خانۀ کدخدا را به آن‌ها نشان دادند. گیرم کدخدا به صحرا رفته بود و تا ظهر بر نمی‌گشت، مادرم در خانه نبود و من همراه امنیه‌ها توی قلعه راه افتادم و به پرسش‌های آن ها در بارۀ دعوائی که بین رعیت دو تا ارباب در گرفته بود، جواب می‌دادم. آخر پائیز بود و مردهای آبادی بیخ دیوار خانۀ اربابی، در آفتاب نشسته بودند و مثل هر روز از هر دری حرف می زدند و بحث و جدل می‌کردند. امینه ها پا سست کردند و به غیراز کلمراد همه به احترام مأمورها ار جا برخاستند. گوش‌های کلمراد سنگین و چشم‌هایش کمسو بود و منوجۀ حضور امینه ها نشد

«بلند شو از جات پیرمرد»

کلمراد سایۀ امنیه را روی سرش احساس کرد، بسختتی ار جا برخاست و به دیوار تکیه داد.

 «بیا ببینم، چرا تاج شاه رو آتیش زدی پیرمرد؟ »

 در آن سال‌ها ادارۀ دخانیات، روی سیگارهای بدون فیلترارزانقیمت «ویژه»، تاج سلطنتی را چاپ می‌کرد. کلمراد سراسیمه شد و به لکنتت افتاد

« قربان من که به شاه جسارت نکردم، من غلط می کنم…»

امینه سیگار را با خشونت قاپید و به او نشان داد:

«این تاج اعلیحضرت ما نیست؟ مگه کوری نمی‌بینی؟ یالا راه بیفت بریم خونۀ کدخدا…»

من که دورادور به تماشای آن صحنه ایستاده بودم؛ گمان می‌کردم سر به سر پیرمرد می گذاشت و با او شوخی می‌کرد و آن بیچاره را تا پاسگاه ژاندارمری نمی‌برد، خیال باطل، امنیه یقۀ او را گرفت و به طرف من هل داد:

«بریم خونۀ کدخدا؛ بجنب، یالا بریم…»

اهالی از تشریف فرمائی مأمورها اطلاع یافته بودند، در خانۀ ما جمع شده بودند؛ داد و بیداد و هیاهو می کردند. پدرم مثل شمر دوالجوشن از راه رسید، بنا به تجربه فریادیاز بند جگر کشید و همه را ساکت کرد. امنیه‌ها و طرفین عوا را به شاه نشین برد و رو به کلمراد برگشت و به او توپید:

«تو این‌جا چه گهی میخوری؟ چرا خون دماع شدی؟»

من به جای پیرمرد جواب دادم:

«بابا، کلمراد تاج شاه رو آتیش زده.»

«تاج شاه؟ تاج شاه؟ زن جلب ها… بد بخت از ترس خون دماغ شده. برو از مادرت پنبه بگیر… زن جلب ها»

 مادرم پنبه آورد و توی سوراخ‌های بینی کلمراد چپاند، پیرمرد سرش را بالا گرفت و آرام آرام از خانۀ کدخدا بیرون رفت.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: آدم گرسنه آزادی ندارد
Next Post:   من سیاسی نیستم

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme