“قلعة گالپا ها» تازه ترین اثر چاپ شدة حسین دولت آبادی، نویسنده معاصر است که در سال 2020 میلادی توسط نشر مهری در لندن، در 510 صفحه انتشار یافته است. قلعة گالپاها را در واقع میتوان اتوبیوگرافی حسین دولت آبادی دانست که با در هم آمیختن دو شیوه بیان خاطرات و داستان گویی ارائه گردیدهاست. در این روایت، دولت آبادی همانند دیگر آثارش، مسئولانه و متعهدانه، در بستر بیان خاطرات، لایه های اجتماعی دهکده کوچکی را شکافته و در معرض دید خواننده قرار میدهد.
کاراکتر هایی که “در فقر و سختی غوطه ورند،” یک به یک از صندوقچه خاطرات راوی بیرون آمده و از “نقشی در یاد” به عنصری زنده و ملموس فر امی رویند. چهره هایی همچون عبدالرسول، فاطمه، ملا چروی، دولت، ابری، حبیب کلا، فاطمه بیگم، مسّن، علی حر، یاور، چلچراغ، حسن خین، خان دایی، تیمور، معصومه، و دهها شخصیت دیگر، یک به یک به صحنه وارد شده و در این فرایند، ذره ذره تار و پود پردهای را میبافند که آهسته و آرام در مقابل چشمان خواننده جان میگیرد. پرده ای که تصویرگر ساختار روستایی محروم در کناره کویر، آشکارگر نمایی از روابط اقتصادی-اجتماعی حاکم بر آن، و بدست دهنده شناختی از “مردمی که با زندگی، با زمین و آب، در گیر بودند” میباشد. با هر صفحه فردی یا گروهی پای به صحنه گذاشته و بوم نقاشی روستا کاملتر و کامل تر میشود. گالپاهای بی زمین و لوده، سالارهای بی مروت و بی انصاف، اربابها، زنان بی چیز و مچاله شده در فشار زمانه، خرده اربابهای به آخر خط رسیده، و مردمی که در شیرهکش خانهها “زیر فشار و مصائب دودی می گرفتند،” به نوبت از پشت پردهای غبار آلود بیرون میآیند و دهکده کوچک را به تصویر میکشند.
در مسیر داستان، اما، اکثر این پرسناژ ها بطور کامل پرورانده نشده و ابعاد شخصیتی و روابط بینابینی شان تا حد زیادی در پرده ابهام قرار دارد. تعدادی از آنان گذری و سایه وار وارد میشوند و به سادگی از صحنه بیرون میروند بدون آنکه علت ورود و خروجشان و همچنین نقش و رابطهشان با دیگران معلوم باشد. ولی باید توجه داشت که این خصیصه، نخست معلول آن است که محور اصلی داستان عبدالرسول و فاطمه بوده و دیگر شخصیت ها در رابطه با این دوتن وارد داستان میشوند. از این رو پرداختن به آنان داستان را از مجرای خود خارج میسازد. و سپس اینکه این اثر، نه یک رمان، بلکه روایت و خاطره گوییاست از زبان کودکی خردسال و یاد ماندههایش. شخصیتها، همانگونه که بر کودک راوی اثری داشته اند و یا در ذهن اش جای گرفته اند، از زاویه تجربه و احساس شخصی وی ورود و خروجی داشته و رد پای خویش را بجا میگذارند. از این رو نمیتوان و نمیبایستی از این اثر انتظار تعمیق و پرداخت تمامی شخصیتها و انکشاف روابطشان با یکدیگر و تعیین جایگاه آنها در جامعه را داشت. راوی داستان، کلبوسین، آنچه در خاطرش مانده و آنچه را که با جسم و جان تجربه کرده صادقانه در میانه داو میریزد و خواننده را به ضیافتی در سرزمین یاد ماندههای خویش دعوت میکند.
کلبوسین، کلبوسین، آه کلبوسین!
رنجنامه کلبوسین، رنجنامه کودکان زحمتکش ماست، داستان غمگین کودکان کار، روایت محرومیت و نبرد روزانه کودکی است در کارزار زندگی؛ کودکی که ناخواسته و به اراده دیگران و به جبر زمانه به رویارویی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و ناملایمات واداشته شده است. درنگ در این کودکاست که دریچه دنیایی اغلب ناپیدا را به روی خواننده میگشاید. سرگذشتی که داستان گونه بیان شده، ولی خیال پردازی نیست، واقعیتی است سنگین و تلخ که در طول بیان ماجرا خود را به ذهن و فکر و جان خواننده تحمیل میکند. گزارشگر داستان کلبوسین (کربلایی حسین) است که از زمانی بهخاطر میآورد « همچون بذری دیمی کاشته شده» و توی خاک و خل کوچه و گودال زباله ” لولیده و در میان “فقر و ویرانی” روزگار میگذراند و رشد میکند. فقر و ویرانیای که از فراوانی خود، پرده ای میشود برای طبیعی جلوه دادن کمبود ها و نارساییها. باری کلبوسین در این محیط رشد کرده و« گِل وجودش در آفتاب حاشیه کویر پخته شده» است. با پدری که همیشه “هشتاش گرو نه اش مییاشد» و مادری که «مانند آفتاب بهاری مهربان و ملایم و بخشنده بود و بر همه یکسان میتابید.» مادری که «پشت پنجره ها در انتظار فرزندانش پیر میشود.» با برادران و اقوامی که در اکثر اوقات چنان در کارزار زندگانی خویش غرقند که گویی در “سایه” زندگی میکنند. نه آنها در زندگی کلبوسین جا و نقشی دارند و نه کلبوسین در زندگانی آنها. سایه هایی در شب که بیصدا از کنار هم میگذرند و گاه حتی از این گذر نیز بیخبرند. کلبوسین “با مردم دست بدهان و در میان آنها بزرگ میشود.” در میان مردمی که “در باد و خاک زاده میشدند، در باد و خاک میزیستند و در باد و خاک میمردند.” مردمی که “صبح تا شب، در باد و خاک بیابان، به دنبال گاو و گوسفند میدویدند و یا توی دشت و صحرا جان میکندند و عرق میریختند و رخت و لباس آنها همیشه شوره زده و خاک آلود بود. ” انسانهایی که در سراسر زندگی با پلشتیها و کمبودهایی دست به گریبان بودند که “سنفونی گوشخراش شغال” را در محله شان میساخت و آنان به ناگزیر شنوندگان بی اختیار آن موسیقی شوم و زجر آور بودند. در این میان، لاجرم زندگی دیمی و خودرو به پیش میرفت و عنانش چندان در اختیار صاحب زندگی نبوده و گویی که آنان “بر بام گردباد” میچرخیده اند. دست روزگار کلبوسین را به سر جالیز، به دنبال گله و دام، به خانه شاگردی، به شاگردی دکان ها، به کار در سرزمینی غریب و نا آشنا با زبانی که او نمیفهمد، و مواردی از این دست میکشاند، و این چنین است رشد و نمّو کلبوسین.
حکایت کلبوسین، حکایت هزاران هزار کودک محروم، و یا، به تعبیر دولت آبادی، کودکانی که دیمی بهدنیا میایند و دیمی رشد میکنند و دیمی عمر را به سر میبرند است. کلبوسین اما، بردبار است و مقاوم. او “ا لَختی و گذر کند زمان” آشناست و آنرا “با درد و رنج” تجربه نموده است. او “روزهایی به بلندی یک قرن” را زیسته، و صبر و بردباری را “از رویش و رشد ذره ذره گیاه” فرا گرفته است. گرچه او در آوردگاه روزگار و نبرد زندگی با ناملایمات و سختیهای بسیاری دست به گریبان است، ولی زندگی و جلوه هایش، در جریان است و “با آفتاب ولرم صبحگاهی” هر گاه به شکلی نمود میکند. امید به آینده در سراسر وجود کلبوسن موج میزند. امید هنوز زندهاست و قلب امید هنوز میتپد.
و اما، چند انتقاد را میتوان بر این کتاب وارد دانست. نخست، علامت گذاریهای کتاب است. بهطور کلی علامت گذاری در زبان فارسی یک نواخت و استاندارد نیست، و این کتاب نیز از این قاعده مستثنی نمیباشد. در بسیاری موارد نقطهها و علامت سؤالها جا افتادهاند، و در جاهای دیگر، ویرگول و نقطه-ویرگول به جای نقطه بکار گرفته شده اند؛ تعدادی نسبتاً زیاد لغزشهای چاپی نیز در کتاب وجود دارند که امید است در چاپ های بعدی اصلاح شوند.
از این نکات که بگذریم، قلعه گالپاها میتوانست بلندتر باشد؛ برخی بخشها مانند اقامت در تهران و یا مسافرت به عراق، به نسبت کوتاهاند و و پارهای از وقایع در داستان به تندی میگذرند. شکی نیست که نویسنده میتواند بسیار به این روایت بیفزاید ولی بواسطه معذورات چاپ و پخش و غیره به ناگزیر مطلب را درز گرفتهاست. افزودن این موارد میتواند داستان را جذاب تر و لذت خواننده را بیشتر کند. قلعه گالپا ها، اما، در همین صورت خویش نیز، برای خواننده طرفه ایست و خواندنش با ارزش.
سر آخر اینکه، در مسیر خواندن سرگذشت کلبوسین، خواننده به وضوح عمده دلائل نارضایتی مردم روستاها، به مثابه یکی از ریشه های قیام 57 را مشاهده و لمس میکند و از این منظر، حتی اگر هیچ دلیل دیگری وجود نداشته باشد، میتوان خواندن قلعه گالپاها را به تمامی فارسی زبانان توصیه کرد و البته این تنها دلیل برای خواندن این کتاب نیست. نثر شیوا و صمیمی کتاب، در قالب روایتی جذاب، خواننده را با کلبوسین از زندگی و رشد در روستاهای حاشیه کویر آشنا کرده و به آرامی در این روند به سفری دور و دراز تا عراق و کربلا برده و به قلعه باز میگرداند. بازگشتی که سرآغاز مهاجرتی نهایی به پایتخت و شروع فصل دیگری در زندگی کلبوسین میشود و این همه، خواننده را از فراز و نشیب های زندگی کلبوسین، و از این طریق، از فراز و فرودهای هزاران هزار کلبوسین دیگر گذر میدهد. سفری شگفت آور بر بالهای خیال!
علاقمندان میتوانند این کتاب را از نشر مهری در انگلستان تهیه نمایند. برای تماس مستقیم با نویسنده نیز میتوان از طریق سایت شخصی وی استفاده کرد.
علی رضا جلیلی- آوریل 2021 آمریکا