اگر اشتباه نکنم، در هیچ دورۀ تاریخی اینهمه نفرت و بیزاری در میان مردم سرزمین ما، در میان این دریای آشفته و توفانی موج نمیزدهاست و هیچ حکومتی، مانند «حکومت اسلامی»، اینهمه بذر نفاق، نفرت و کینه در میان مردم نکاشته است. این حکومت گورزاد، این شیادان تاریخ، پس از سقوط دیکتاتوری شاه، با هزار خدعه و نیرنگ آخوندی، بر خر مراد سوار شدند و با مصادرۀ انقلاب به نفع «بیضۀ اسلام» سنگ اندازی به روی مردم نیکخواه، نیک اندیش و آزادیخواه را آغاز کردند و از همان روزهای نخست، به نفاق، کینه و نفرت دامن زدند. دریغا که مردم ساده دل ما کور کورانه به دنبال دّجال زمانه راه افتادند و رو به قهقرا رفتند. باری، نفرت، کینه و انزجار از «غیر»، ذاتی و سرشتی دین و مذهب آنهاست و جدائی ناپذیر از این حکومت ننگ، نفرت و ادبار. دریغ و درد. جماعتی خشک مغز و تاریک اندیش، در عصر فضا، احکام مذهبی عصر حجر را به الله نسبت داده، تقدس بخشیده، به جای قانون به مردم ما تحمیل کردند؛ شیادانی که زیر لوای سیاه اسلام، با خیمه شب بازی، با انتخابات صوری و مضحکة مجلسهای متعدد، حکومت اسلامی را استبداد مدهبی را بنیاد گذاشتند و «ولی فقیه»، را به مسند خلیفه نشاندند و سرنوشت مردم ما را به دست ابلهی سپردند که «ایران» را غنیمت جنگی میداند و بجز اشاعۀ اسلام «شیعه» در چهار گوشۀ دنیا و کمک به شیعیان جهان، هیچ فکر و خیالی در سر ندارد. ابلهی که مانند خمینی، رویای امپراتوری اسلام «شیعه» را در سر میپرواند و ایران ما را که به عنیمت گرفته اند، هزینۀ این هدف و آرمان «اسلامی و مقدس!!!» کرده است و بی توجه به فلاکت و سیاهروزی مردم، هنوز با گشاده دستی هزینه می کند و از کیسۀ مردم می بخشد. باری، تا آنجا که به یاد دارم، برژنف جنگ هشت سالۀ ایران و عراق را بیمعنی ترین جنگ تاریخ نامیده بود؛ گیرم او از نیّت خلفای متأخر شیعۀ مملکت ما بیخبر بود و نمیدانست که جنگ عراق را خمینی در راستای تحقق این هدف و آرمان راه انداخته بود و جنگهای نیابتی نیز در راستای این هدف ادامه دارد…
باری، دیروز و پرویروز که وجیزهای در بارۀ نفاق و نفرت نوشتم، قصد داشتم شعر بلند «اشیاء شکسته» کمال رفعت صفائی را شاهد بیاورم. گیرم مطلب طولانی شد و از خیر آن گذاشتم. این شعر بلند در «ماه مجروح» چاپ شده و من پارهای از آن را با اشاره به سخن خردمندانۀ بلینسکی به مناسبت نقل میکنم. ویساریون بلینسکی منتقد ادبی، فیلسوف و زبانشناس روس گفتهاست:
«هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلۀمشخصی از تحوّل تاریخی است.»
این پاره از شعر بلند «کمال» سخن آن مرد بزرگ دنیای هنر و ادب روسیه را تأیید می کند:
.
زمینی که تواب است و دیگر نمیچرخد
خورشیدی که نادم است و دیگر نمیتابد
نفرتی که از ریشه های سنگ برمیآید و بر سنگ مینشیند
عقابی که در برق معجزه خاشاک میشود
مفتشانی که از تفتیش خانه به تفتیش قلب میرسند
رازها که راز بودن خود را انکار میکنند
قاتلانی برهنه که مقتول را برهنه میخواهند
زندانیانی که میمیرند
زندانیانی که به زندانبان خویش بدل میشوند
مذهبی که مذهب دیگر را دشنام میدهد
گورستانی که از گورستان دیگر نفرت دارد
گورکنی که گورکن دیگر را تعقیب میکند
جانهای بیپناه و چهرههای در حجاب
دریاها که از هراس تازیانه افشاء
ریشههای خویش را بر ساحل میگذارند و می روند
– تغییر آیین و آهنگ ذبح در آیینهی قفس-
و من که با اشیاء شکسته
فقط میتوانم اندوهی دیگر اختراع کنم.