Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

سرود شاهنشاهی و ارمنی‌ها

Posted on 16 دسامبر 202416 دسامبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

.… من به تجربه دریافته‌ام که روزگار زندان و زندانی بی شباهت به روگار پیری انسان نیست. از آن‌جا که در زندان و در دوران پیری هیچ اتفاق تازه ای برای آدمیزاد نمی‌افتد، از آن‌جا که زندگی در زندان مانند ایام پیری یکنواخت است، زندانی‌ها مانند پیران آنچه را که زیسته‌اند و تبدیل به خاطره شده‌است به یاد می‌آورند، یا روایت می‌کنند. اگر اشتباه نکنم، از جمله خاطره‌هائی که در زندان برای همبندها روایت کردم ماجرای پیرمرد و پبر زن ارمنی‌ و سرود شاهنشاهی بود. باری، در آن سال‌های دور، من در منطقۀ نظام‌آباد و مجیدیه، خواجه نظام الملک و ده متری ارامنه کار و زندگی می‌کردم و با هموطنان ارمنی حشر و نشر داشتم. در آن‌سال‌ها من و برادرم حسن همکار بودیم و با هم نقاشی می‌کردیم. آن عزیز معتقد بود که عصرپنجشنبه یا شب جمعه الکل بدن‌اش کم می‌شد و باید سری به خاچیک ارمنی می زد. گاهی عصر پنجشنبه یا شب جمعه مرا که جرّه ای شانزده – هفده ساله ساله بودم، به ده متری ارامنه می برد، یک چتول عرق سگی و دو کاسه لوبیا چینی سفارش می‌داد، پشت میز چرک فرمیکا می‌نشستیم و با هم لبی تر می‌کردیم تا به تعبیر خودش «میزون می‌شد.» در آن زمان ارمنی‌ها به کارآئی، درستی، سادگی و صداقت شهره بودند و من حتا یگ گدای ارمنی در کوچه و بازار ندیده بودم، همه در حوزه‌های مختلف فنی، رستوران‌ها، کافه‌ها عرق فروشی‌ها و … کار می‌کردند. در آن زمان، حدود 1343 خورشیدی، در سینماها، پیش از شروع فیلم سرود شاهنشاهی نواخته می‌شد و همه می‌باید از جا برمی‌خاستند و به احترام شاهنشاه بزرگ آرتشتاران در سکوت مطلق تا پایان سرود سر پا می‌ایستادند. آجان‌ها به متمرد اخطار می‌دادند. ناگفته نماند: در آن سال‌ها، پس از کودتا «سرود شاهنشاهی» را به‌جای «سرود ملی ایران» به مردم تحمیل کرده بودند. غرض، روزی از روزها، وسط هفته، به سینمای خلوت مجیدیه رفتم و در انتهای سالن، ردیف آخر، کنار پیرزن و پیرمرد ارمنی، به تماشای فیلم وسترن کابوئی نشستم. سرود شاهنشاهی (سرود ملی….!!!!) به آخر رسید، برق‌ها را خاموش کردند و سالن سینما تاریک شد. سکوت! تا آنتراکت، ششدانگ حواس‌ام به فیلم هیجان انگیزشش لول بندها بود و همسایه‌هایم را ازیاد برده بودم. در آنتراکت، برق‌ها دوباره روشن شد و بچه‌هائی که توی راهرو سینما آجیل و تخمه می فروختند، به راه ‌افتادند. باری، برگشتم و همسایه‌هایم را دیدم و حیرت کردم. پیرمرد و پیرزن ارمنی هنوز سر پا ایستاده بودند و در تمام مدت نیمی از فیلم را سر پا تماشا کرده بودند. به گمان آن‌ها، در ایران تماشاچی‌ها به احترام شاه نمی‌نشستند و ایستاده فیلم می‌دیدند. گفتم:

«بشین پدرجان، شاه رفت، بشین، چرا سر پا ایستادی.»

باری، روایت خاطرۀ من هنوز به پایان نرسیده بود که گروهبانی شتابزده گفت:

«تو اینو میگی، من تو تبریز، یه قرمساقی رو که از جا بلند نشده بود، اونقدر زدم که ک… ار پس یقه‌ش دراومد.»

آن گروهبان جغله زشت‌ترین مردی بود که به عمرم دیده بودم، صورتش پراز جوش چرکی بود و هفته‌ای دو یا سه بار به خودش تیغ می کشید، یا سرش را به شیشه میکوبید تا او را ازبازداشتگاه به بیمارستان می بردند و با پرستارها لاس می زد. باری، رفیق و هم اناق من که به گمان زندانی‌ها دیوانه بود و در تمام مدت توی راهرو سر به زیر و خاموش راه می‌رفت، ناگهان روی پاشنۀ پا چرحید؛ یقۀ گروهبان را گرفت، از میان جمع بلندش کرد، به سینۀ دیوار کوبید و با مشت و لکد به جان اش افتاد. حالا نزن کی بزن! زندانی ها گروهبان را به سخنی از چنگ «دیوانه » خلاص کردند و او را به خانقاه بردند، گیرم هیچکدام بجز من نفهمید چرا دیوانۀ زندان آن گروهبان کریه المنظر را گوشمالی داد.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: نویسنده، روشنفکر و سیاست
Next Post: رشتۀ پوسیدۀ پیوندها

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme