Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

دیدارِ نعش کش و ساواکی

Posted on 4 مارس 202213 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

در دوران جنگ ایران و عراق، در جادة اهواز به آشنائی برخوردم که چند سال پیش از انقلاب در زندان جمشیدیه با او همکاسه و با رفقای لات و رند او چندبار همپیاله شده بودم. باری، از او پرسیدم: «این روزها چکار می‌کنی؟» گفت: «نعش کش شدم!» و بعد در‌سردخانة کامیون را باز کرد تا جنازه‌های مثله شده در جنگ را به من نشان می‌داد. از شما چه پنهان، رو برگرداندم و جرأت نکردم. نعش کش به قهقهه خندید و گفت:

«ای بد بخت دلنازک، میرزا، تو هنوز عوض نشدی.»

باری، در آن سفر، همراه دوستی کله شق و جسور به اهواز می‌رفتم تا شهرها و مردم جنگ زده و رود کارون و پل سفید را از نزدیک می‌دیدم. دوست من، « فری»، رانندة کامیون بود و در بحبوحة جنگ، زیر بمباران، از میدانِ بارِ اهواز خیار و میوه بار می‌زد و به میدانِ بارِ تهران می‌برد. فری از آخوندها و از هر کسی که با حکومت اسلامی مربوط می شد، یا مناسبت و رابطه ای داشت، بیزار و متنفر بود. به همین دلیل مرا از دور به نام صدا کرد و مجال نداد تا با «نعش کش» بیشتر گپ می‌زدم: نزدیک که شدم، با اشاره به آشنای قدیمی من گفت: «این قرمساقا دارن مملکت ما رو به باد میدن.» من به جای واژة مستهجنی که او به کار برد «باد» گذاشتم تا مثلاً عفت قلم را رعایت کرده باشم. نعش کش دستی به ‌نشانی وداع تکان داد و از دور داد کشید: «حسین، کجا داری می‌ری؟ تا دیر نشده، بجنب، بزن به چاک!» دوست دیرینة من به شک افتاد، اخم کرد و توی کامیون به تلخی پرسید: «تو کجا با این مردک آشنا شدی؟ منظورش چی بود؟» گقتم: «در زندان با او همپیاله شدم، به‌ من ندا داد تا هر چه زودتر از مملکت برم.»و بعد برای فری حکایت کردم که روزی از روزها، پیش از انقلاب، در ناحیة باغ صبا به شخصی برخوردم که زمانی در زندان نظامی جمشیدیه با او همبند و رفیق شده بودم. از شوق دیدار دو بارة او، از جوی آب پریدم و رفتم تا او را تنگ در اغوش می‌کشیدم. ناگهان چند قدم عقب نشست، نگاهی مشکوک و مظنون به چپ و راست انداخت و بعد زیر لب، آهسته گفت: «جلو نیا، برو، برو و دیگه هیچ وقت سراغ من نیا…»

 دهان‌ام از حیرت باز مانده بود، مردی که چند ماه با من همکاسه شده بود، مردی که رازهای زندگی‌اش را در زندان به من گفته بود و شب‌ها‌ در خلوت اشک ریخته بود، چرا مرا به سردی از خودش می راند؟ دوست دوران زندان من این‌همه را انگار در نگاه ام خواند:

«برو حسین، جلو نیا، برو، من ساواکی‌ام»

مرد ساواکی به سرعت رفت و مرا در پیاده رو حیران به جا گذاشت. باری، از آن‌جا که آمده است: «ادب در حرف شنوی‌ست»، پند و اندرز ساواکی و نعش کش را به‌ گوش گرفتم و سرانجام سر از این گوشة دنیا در آوردم و امروز که سالگشت مرگ آن دوست عزیز من‌است، این چند سطر را به یاد او نوشتم تا به «دوستی» و به پیچیدگی «انسان» اشاره‌ای کرده باشم.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: دوری از زبان مادری
Next Post: جنازه‌ای در ساحلِ دریایِ هرات

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme