اگر هنر و انسانيت نتوانند در كنار يكديگر زندگي كنند بگذار هنر بميرد.
« رومن رولان»
کتمان نمیکنم، من رعیت زادهام، از حاشیۀ کویر، از اعماق جامعه میآیم، لای زر ورق بزرگ نشدهام، ناز پروده نیستم و در طول و عرض زندگی، در محلههای فقیر نشین تهران، جادۀ ری و خیابان خط، مهرآباد، نظام آباد، در زندانهای عادی و نظامی و پشت فرمان تاکسی؛ درحضر و در سفر بارها پیش آمده که با حریف دست به یقه شده، دعوا گرفتهام، ناروا و ناسزا و لیچار شنیدهام و بنویۀ خودم جواب دادهام. آری، گاهی بارِ گردنّ آدم می شود و گزیر و گریزی نیست. سالها پیش همبندی به این ضرورت اشاره میکرد و مرا پند و اندرز میداد و میگفت:
«تو زندون باید هر از گاهی دور خودت بشاشی و گرنه کلاهت پس معرکهست و تو رو اینجا درستی قورت میدن.».
گیرم سالها از آن دوران گذشته است و من تغییر کردهام، پیر و دلنازک شدهام و معتقدم گرهی که با دست باز میشود، نباید با دندان باز کرد. از این گذشته، من به نسلی تعلق دارم که به عفت قلم باور داشت و به ندرت انسان فرهیخته و با فرهنگی پیدا میشد که هنگام نقد و انتقاد انسان با فرهنگ و فرهیختة دیگر، یا دشمن (حتا اگر قصد گزیدن و نیش زدن و تحقیر او را داشت) از زبان چرک لات و لمپنها استفاده میکرد. هر چند همیشه استثتاهائی وجود داشت و وجود دارد. از شما چه پنهان، پسر ما، مازیار، که به درد دل اینجانب گوش میداد، به سادگی و صراحت گفت: «آن روزگار گذشت؛ دنیا همین است که هست بابا. در این زمانه و در این دنیا معیارها و ارزشها تغییرکرده است و کمتر کسی عفت قلم را رعایت میکند. این روزها، با انقلاب دیژیتالی و دمکراتیزه شدن نوشتار و انتشار و امکان بیان و ابراز عقیده، فحشها و ناسزاهائی که مردم در کوی و برزن، در بازار و زیر بازارچه، زیر چهارسوک و در زندان به هم میدادند و میدهند، همه و همه به دنیای مجازی راه یافتهاست. بابا، کسی که در این دنیا نفس میکشد، نباید زیاد حساس، زود رنج و مبادی آداب باشد و نباید جز این انتظار دیگری از «تودهها» و ار مردم و حتا از روشفکرها داشته باشد. مردم در این دنیای نکبت؛ به ویژه در مملکت ما، عاصی، عصبی، ناراضی، معترض و پرخاشگرند و فحش میدهند و عقدهها و دق دلشان را خالی میکنند. بابا جان یا صفحۀ فیس بوکات را ببند و برو دنبال کار و زندگیات، یا با این اوضاع و احوال و با این آدمها بسوز و بساز.» مازیار ما همان حرفی را میزد که سعدی چند قرن پیش گفته بود:
یا به تشویس و غصه راضی شو
یا جگر بند به پیش زاع بنه.
باری، شماری از آدمها با فحش و ناسزا و ناروا اظهار نظر و ابراز عقیده میکنند؛ بجز هتاکی، فحاشی توهین و اهانت کار دیگری از آنها ساخته نیست. تبادل نظر، مباحثه ومجادله با آنها اغلب بی فایدهاست، در نتیجه فقط دو راه باقی میماند: مقابله به مثل یا این که نشنیده بگیری و آنها را بی جواب بگذاری و بگذری. هرچند قورت دادن و هضم کردن بعضیحرفها دشوارتر از هضم خشت پخته است و آدمی را دچار غولنج می کند. در هر حال به نظر اینجانب ما مجاز نیستیم جلو آزادی بیان آنها را بگیریم و آنها را حذف کنیم. بگذار با هزار زبان دشنام بدهند؛ ناسزا و ناروا بگویند. من معتقدم اگرکسی سزاوار و مستحق فحش و ناسزاست، باید شهامت داشت، رو در روی او؛ یا جلو در خانهاش ایستاد و خطاب به او فریاد کشید: «آقا، تو مزدوری!» یا «تو آدمفروشی» یا «خود فروخته و قلم به مزدی» یا « خودباور و خود شیفته ای» یا، «با انسانیت بیگانه ای» « تو سر سپردهای» «تو اجنبی پرسنی» « تو نوگر مآبی» یا و یا … با وجود این من تا آنجا که ممکن و میسر است و تا بتوانم به زندگی خصوصی هیچ هنرمندی سرک نمیکشم و رفتار او را داوری و قضاوت نمیکنم، به ویژؤه پساز مرگ آنها. نه، من اگر باور و نظری داشته باشم دربارۀ آثار، زندگی اجتماعی و سیاسی آن مرحومِ مغفور خلد آشیان و جنت مکان مینویسم و قضاوت و داوری در بارۀ زندگی خصوصی و روابط خانوادگی او را به کسانی وا میگذرم که در این میانه ذیفنع بودهاند، لطمهها دیدهاند و یا سودها برده اند. نه، شمار معشوقههای جفت و تاق هنرمند یا ناتوانی جنسی او هیچ ربطی به منتقد ندارد، با اینهمه مردم گمان می کنند که همرمندان با آدمهای معمولی متفاوتند، و ار آنها توقع و انتظار دارند تا رفتار و کردار متفاوتی داشته باشند، گیرم هنرمند آدمی معمولیاست، مانند سایر آدمها، هیچ هنرمندی فرشته و بیعیب و نقص نیست. با اینهمه رومن رولان، نویسندۀ هومانیست فرانسوی معتقد بود:
“اگر هنر و انسانيت نتوانند در كنار يكديگر زندگي كنند بگذار هنر بميرد.”
به عبارت دیگر، اگر انسان و «انسانیّت» را از هنر حذف کنیم، چیز زیادی برای هنر باقی نمی ماند و اگر هم چیزکی باقی بماند به کار هیچ کسی نمی آید.