Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
index

تداعی

Posted on 11 می 202213 اکتبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

تداعی

دیروز هوا آفتابی، گرم و تابستانی بود، از این رو، نزدیک غروب که سایة درخت‌ها و درختچه‌ها بلندتر شده ‌بود و هر از گاهی نسیمی می وزید، مثل هر روز از پشت میزم برخاستم و کنار به کنار همسفرم راه افتادم. پیاده روی بهانه‌ای است تا روزها مدتی در راه‌هایِ شناخته شده و مسیرهای آشنا قدم بزنم و در راه، بار دلتنگی، افسردگی و این ملال سمج را کمی سبک کنم و دوباره به خانه برگردم. گیرم بی‌فایده.

باری، بنا به ادعایِ دنا، نوة دختری ما، که بارها مرا در راه دیده بود، من انگار به جائی و به کسی نگاه نمی‌کردم، یا نگاه می کردم، ولی نمی‌دیدم. گویا دنا چند بار از کنارم گذشته بود و  من متوجة حضور او نشده بودم.

«بابا بزرگ، دیروز دوباره مرا ندیدی.»

حق با دناست، من این روزها، مانند سالی که تازه جلایِ وطن کرده بودم و زخم‌ام هنوز تازه بود، با هر تلنگری، هر نشانه‌ای هر حرف و سخنی، هر صدائی، تماشای منظره‌ای، یا هر صحنه‌ای به گذشته‌ها پرتاب می‌شوم و تا برگردم، زمانی به درازا می‌کشد. تداعی در تداعی، تداعی ها تا بی نهایت ادامه دارد و من گاهی از مسیری می‌گذرم بی آنکه در آن‌جا حضور داشته باشم یا‌چیزی را دیده باشم. از شما چه پنهان این اتفاق مدام مکرر می‌شود؛ خیال سرکش‌ام رکاب نمی‌دهد؛ به هر‌کجا و که مایل است و به هر سو که هوس می کند، چهار نهل می تازد و مرا با خود می برد.

 « ها؟ ساکتی، به چی فکر می کنی؟»

بی شک مدتی غایب بودم که این پرسش پیش آمده بود؟ راستی به کجا رفته بودم؟ کجا؟ به یاد آوردم که یک‌دم پیش، با هم از کنار بزمی گذشته بودیم، چند نفر روی چمن سبز، زیر آفتاب، دور سفره نشسته بودند، می‌نوشیدند، می‌گفتند و می‌خندیدند، نگاهی گذرا به بزم دوستانة آن‌ها انداختم و گذشتم. نه، باید اعتراف کنم که با حسرت از کنار بزم آن گذشتم و به یاد آوردم که سال‌ها پیش، در آن دیار، من و دوستان‌ام نیز، هر از گاهی زیر هفت نارون، کنار بطری آب حیات جمع می‌شدیم و با دلخوشی و سرخوشی آواز می‌خواندیم و از هر دری می‌گفتیم و به قهقهه، شاد و از ته دل می‌خندیدیم و زندگی می‌کردیم. آه، زندگی، زندگی… ایکاش توسن خیال‌ام در همانجا متوقف می‌شد و زمزمة گوشنواز جوی آب که از زیر تخت‌ ما می گذشت و آواز زنجره‌ها نمی برید، و ای‌کاش مهتاب تا ابد می‌تابید. افسوس… تداعی در تداعی… تداعی‌ها را سر ایستادن نبود و سر ایستادن نیست، نه، دوستان‌ام یکی یکی از نظرم گذشتند: محسن بدهکاری بالا آورده بود، کمرش زیر بار قرض، چک و سفته‌های برگشت خورده شکسته بود و در‌جوانی سکته کرده بود. عبدالله به پیری نرسیده بود، بچه هایش یتیم شده بودند. در آن سرزمین نفرین شده انگار کمتر کسی به پیری می‌رسد. مسعود، از ایران و از آنهمه گرفتاری گریخته بود، بناچار بهائی شده بود تا در‌ یکی از کشورهایِ اسکاندیناوی پناهندگی بگیرد. سال‌ها بعد از همسرش شنیدم که در آن سرزمین یخ زده دچار دپرسیون شدید شده بود و پا از خانه بیرون نمی‌گذاشت. اکبر خانه کوچ مهاجرت کرده بود، پس از بیست و پنج سال او را در فرودگاه اورلی دیده بودم، یکه خورده بودم و غم دنیا به دلم ریخته بود. دوست من که زمانی به‌ زیبائی یوسف مصری بود و دخترها و زن‌ها به تماشایش از خانه ها و از پشت پرده‌ها بیرون می آمدند، دوست من که زمانی تجسم زیبائی، مهربانی وگذشت بود، شکسته، پیر، فرتوت و زشت شده بود، همة دندان‌هایش ریخته بود و مانند پیرمردی شیره‌ای و مافنگی تو دماغی حرف می زد، دوست عزیز من معتاد شده بود….

« کجائی؟ به چی فکر می کنی؟»

راستی به چی فکر می کردم، شاید به این که آیا عمرم کفاف خواهد داد تا به شهریار برسم و آن روزگار را بنویسم.  نمی‌دانم. بی شک در این همه سال همه چیز از میان رفته است و من حتا اگر روزی، روزگاری به آن دیار برگردم، اثری از گذشته‌ها و از دوستان‌ام نخواهم یافت، نمی‌دانم، شاید این حسرت مدد کند تا آن دنیا را دو باره بیافرینم و سرگذشت دوستان ام را بنویسم، شاید …

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: آسمان، آفتاب و آینه
Next Post: طرز نگاه مرغ از آينة قفس

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme