Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

تداعی

Posted on 29 مارس 202429 مارس 2024 By حسین دولت‌آبادی

تا آن‌جا که به یاد دارم، در جوانی خوش بین بودم؛ دوستان زیادی داشتم و زندگی اگرچه چندان ساده نبود، ولی مانند جویباری زمزمه کنان، به شادمانی و سرخوشی می‌گذشت. در میان سالی، به اجبار جلای وطن کردم و در تبعید به سنگلاخ افتادم، به مرور زمان واقع بین شدم و کام ناکام با دنیا و مافیها به سازش رسیدم و سال‌ها با همه کنار آمدم، سال‌ها و سال‌ها گذشتند، پیر و فرسوده شدم؛ آن زندگی پربار و سرشار، شادی‌ها و شادمانی‌ها در جوانی جا ماندند و دوباره تکرار نشدند. گذشت، همه چیز مانند خواب آشفته و پریشانی درتبعید گذشت، اینک، به منزل آخر رسیده‌ام و سر پیری احساس می‌کنم تا «بد ‌بینی» فاصلۀ چندانی ندارم.  بله، بد بینی! راستی کی به این‌جا رسیدم؟ چرا؟ چرا این‌همه تلخ و عنق شده‌ام؟ چرا تحمل هیچ کسی و هیچ چیزی را ندارم؟ چه بلائی به سرم آمده است؟ یا چه بلائی به سرم آورده اند؟ باری، تا جوابی پیدا کنم، به گذشته‌ها بر می‌گردم و با حسرت به ‌راهی که به دشواری طی کرده‌ام و به متزل‌هائی که پشت سر گذاشته ام، نگاه می‌کنم و با دلتنگی به یاد «دوستی‌ها» و دوستانی می‌افتم که از دست داده‌ام، دوستانی که در ایران و خارج از ایران از دنیا رفته‌اند یا پی کار خویشتن خویش رفته‌اند. آری، رفته اند و فقط و فقط انگشت شماری باقی مانده اند که هرکدام در گوشه ای از این دنیا روزگار می‌گذرانند. باری، دیروز صبح در این فکرها بودم که به شهریار و آن خانۀ نیمه تمام رسیدم و صدای تراب تاجیک، همسایه‌ام را شنیدم؛ تاجیک مثل من در زمان جنگ و جیره بندی آجر و آهن؛ با دست خالی خانه می ساخت و مثل من جیب‌اش خالی شده بود و خانه اش نیمه تمام مانده بود و از برادرش شکوه می‌کرد:

«اگه دیگرون دستِ برادرشونو می گیرن، برادر من پای منو می‌گیره.»

از پای برادر تاجیک به یاد حکایت عبید زاکانی و چالۀ ایرانی‌ها افتادم که پای هرکسی را که قصدبالا رفتن داشت، می‌گرفتند. غرض، وسوسه شدم و آن را در میان یادداشت‌هایم پیدا کردم ودر فیس بوک گذاشتم. بی‌شک اگر در جوانی و در دوران خوش خوش بینی‌ام این حکایت را می‌خواندم، آن را زیاد جدی نمی‌گرفتم، به حساب طنز و شوخی می‌گذاشتم و در جائی نقل نمی‌کردم. گیرم من این حکایت را در کهنسالی دوباره خوانده بودم و با توجه به تجربه‌های تلخی که در این عمر دراز با روشنفکرها و اهل فرهنگ و هنر درتبعید داشتم، سخن عبید زاکانی یا (سخن هر کسی دیگری که به عبید نسبت داده است)، به دل‌ام نشست و این بار آن را بر خلاف دوران جوانی‌، باور کردم. شاید به همین دلیل «رسالۀ دلگشا»ی عبید را پس از مدت‌ها دیروز دوباره یک نفس خواندم و نگاهی گذرا به اخلاق‌الاشراف او نیز انداختم، هر چند حکایت «چالۀ ایرانیان» را در هیچکدام نیافتم. منظور، من به تجربه دریافته‌ام که رمان ها و حکایت ها در دوره‌های مختلف زندگی‌ام؛ از جوانی تا به‌پیری، معناهای متفاوتی داشته‌اند یا من درک، دریافت، تعبیر، تفسیر و تأویل متفاوتی از آن‌ها داشته ام.  از شما چه پنهان، بارها آرزو کرده ام که ایکاش فرصتی و مجالی می بود و می توانستم آثاری را که در جوانی و میان سالی خوانده ام؛ دوباره بخوانم. ایکاش. هر چند آمده است که آرزو بر جوانان عیب نیست.

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: نو روز
Next Post: حکمت، مذهب مختار

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme