نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار میشود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال 2016 و 2017) توجه همه را جلب میکرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» بود. درج این دو کلمه در پی «نمایشگاه کتاب تهران»، و برگزاری این نمایشگاه در خارج از ایران ( در اروپا، آمریکا و کانادا و…)
.
حسین جان عزیز را سلام.
من در حال جمع و جور کردن شماره دوم «آوای تبعید» هستم. در این شماره گزارشی داریم در رابطه با نمایشگاه کتاب بدون سانسور که تو نیز در چند شهر یکی از شرکت کنندگان در آن بودی. از چند نویسنده شرکت کننده در آن خواسته ام تا بسیار کوتاه نظرات خود را در باره این نمایشگاه، کمبودهای آن و پیشنهاد برای بهتر شدن کار برایم بفرستند تا به همراه گزارش انتشار یابد. در همین رابطه است که دست به دامان تو نیز دراز کرده ام تا مختصر و مفید چیزکی برایم در این رابطه بنویسی. آیا این کار را خواهی کرد؟ اگر آری، لطف کن تا آخر همین ماه برایم ارسال دار. بسیار ممنون می شوم که مرا از قصد خویش آگاه سازی
ارادتمند اسد
16 ژوئیه 2017 کلن ( آلمان
*
اسد عزیز
آمده است که «تا تنور گرم است باید نان را چسباند»، از تو چه پنهان، شاید اگر در آن روزهائی که نمایشگاه کتاب بدون سانسور دایر بود و یا چند روز بعد از برگزاری نمایشگاه، چنین پرسشهائی پیش میآمد، من آمادگی و حضور ذهن بیشتری میداشتم و چند سطری می نوشتم، ولی این روزها، با توجه به وضعیت روحی و جسمیام گمان نکنم بتوانم مطلبی بنویسم که ارزش خواندن داشته باشد. با اینهمه تا به دوست « نه» نگفته باشم و تا از فکر و ذکر این موضوع فارغ شوم و بروم دنبال کار و بار خودم، به چند نکته گذرا اشاره می کنم:
نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار میشود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال) توجه همه را جلب میکرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» بود. درج این دو کلمه در پی «نمایشگاه کتاب تهران»، و برگزاری این نمایشگاه در خارج از ایران ( در اروپا، آمریکا و کانادا و…) ولی همزمان با نمایشگاه کتاب در تهران، آگاهانه و هدفمند بود و گویای این حقیقت ساده که در ایران آثار نویسندگان و پژوهشگران و مورخان و و … با سانسور منتشر میشود و به زبان ساده تر، در ایران آزادی اندیشه و بیان وجود ندارد. منظور، برگزار کنندگان نمایشگاه کتاب بدون سانسور، با بیان ضمنی و تلویحی این حقیقت ساده یا به اصطلاح «افشاگری» و رد و نفی سیاست دولت فقها در مورد اعمال سانسور بر آثار فرهنگی و هنری، جنبة اثباتی قضیه را نیز مد نظر داشته اند: به این معنا که به رغم وجود سانسور در ایران، به کوری چشم حکومت اسلامی، آثار هنری «بدون سانسور» و «باکره»، در خارج از مرزهای ایران چاپ و منتشر میشود. ناگفته پیداست که آرزوها و آرمانهای انسانی، فرهنگ دوستی، هنر پروری و حسن نیّت ناشرین محترم خارج از کشور اگر چه قابل ستاش و تمجید است، ولی نباید از یاد برد که هدف و منظور اصلی همانا تبلیغ، تشویق، بازاریابی و بازارگرمی و در نهایت فروش کالائی به نام کتاب است
مقصود توئی، کعبه و بتحانه بهانه ست!
بی شک همه می دانند که در نظام سرمایه داری، هر فرآوردهای، از جمله آثار ادبی و هنری، در بازار به «کالا» تبدیل میشود و در نتیجه، خرید و فروش آن تابع قواعد و قوانین حاکم بر بازار است. در بازار، برای فروش هر کالائی تبلیغ میکنند و هر ساله برای اتومبیل و یا فرآورده های کشاورزی و یا دامداری نمایشگاه و یا سالن میگذارند، در رادیو و تلوزیون و یا با نصب پوستر بر در و دیوار ها به اطلاع عموم می رسانند. درنمایشگاه کتاب نیز، نویسنده و یا شاعر مانند دامداری کهگاوش را به نمایشگاه آورده و افسارش را به دست گرفته، کنار میز کتابهایش به انتظار میانشیند تا شاید کنجکاوی بینندگان و خریداران بالقوه را بر انگیزد و کتاب بخرند، همین! جز این، به باور من، با خواندن یک صفحه رمان و یا جواب دادن به چند پرسش، کاری انجام نمیدهد که بشود آن را فعالیّت هنری و فرهنگی نامید. نویسنده یا شاعر به عنوان بازیگر در این «نمایش فرهنگی» شرکت میکند، پس از پایان نمایش به خانهاش بر میگردد، دوباره زیج مینشیند و منتظر میماند تا شاید روزی از روزها باد در خانهاش را باز کند. هر چند این روزها حتا باد در خانة نویسندة تبعیدی را باز نمیکند.
باری، اگرچه من در چند شهر اروپا چند سطری رمان و داستان خواندم و اینجا و آنجا به چند پرسش جواب دادم، ولیاز خیر ذکر این مراسم و شرح جزئیّات میگذرم و آن را به دیگران وا میگذارم. بیتردید ناشربن محترم که برای برگزاری نمایشگاه کتاب در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا و کانادا زحمت بسیار کشیدهاند، و رنجها بردهاند، شایسته ترند و از مشکلات آگاه ترند و بهتر از من میتوانند در بارة کمبودهای نمایشگاه و مقاله بنویسند و راه حلها ارائه بدهند، من از این فرصت استفاده میکنم، به اختصار به چون و چرائی «سانسور» اشارهای می کنم و میگذرم.
من متأسفانه همة کتابهائی که در اروپا، آمریکا وکانادا و … بدون اعمال سانسور « شخصی و یا دولتی» نوشته شدهاند نخواندهام، منظور از «شخصی» در اینجا «خود سانسوری»ست که نویسنده آگاهانه و نا آگاهانه به آن تن میدهد. همه با «سانسور دولتی» آشنا هستند و نیازی به تکرار مکررات نیست، گیرم اغراض و اهداف حکومتها، بهرغم ادعاها و شعارهای فربینده آنها، متفاوتاست، اگر چه سانسور همواره در جهت تحکیم و دوام حکومتهای استبدادی اعمال میشده و میشود، ولی در هر دورهای، هر کدام حساسیتهای متفاوتی داشته اند و دارند. برای نمونه، در زمان شاه، ادارهای به نام « نگارش» وجود داشت و بجای واژة سانسور، ممیّزی را زندانه بهکار میبردند و در آن اداره خُبرهها، «اهل اندیشه و فرهنگ و هنر بی ضرر» به کار مشغول بودند و چنین امر مهمی را در راستای اهداف و اغراض دولت که همانا کتمان حقیقت بود و در جهت منویات ملوکانه به پیش میبردند. نویسندگان مترقی ذائقة این «دستگاه» و حساسیتهای این ممیزّها را میشناختند و خواه ناخواه دچار خود سانسوری میشدند و یا برای بیان مقصود و منظورشان از ایماء، اشاره، استعاره، نماد و غیره و… استفاده میکردند، هر چند این زبان زرگری نیز توسط ممیزّهاکشف شده بود. تا آنجا که من بهیاد دارم، واژه های «شب» و «سحر» و «گلسرخ» و مانند آنها، استعارهها، کنایهها و اشارههائی از این دست سانسور میشدند، به کتاب اجازة چاپ و نشر نمیدادند، یا اگر بی اجازه چاپ میشد، آنها را جمع آوری و خمیر میکردند. ممیزها فهمیده بودند که منظور نویسندگان و شاعران از «شب» روزگار سیاه مردم، شرایط و اوضاع اجتماعی بود و «سحر» لابد انقلاب و پایان شب سیه. در حقیقت به اصطلاح مردم کوچه و بازار، «آن کسی که میزد میدانست و آنکه میخورد میدانست». تنها کسانی که در این میانه نمیدانستند و از زبان رمز و رازها بیخبر بودند، مردم بودند. (روشنفکرها ودانشجوها استثناء بودند) در دوران حکومت شاه آثار نویسندگانی که حتا تلویحی و ضمنی به کمونیسم، سوسیالیسم، افکار و اندیشههای اجتماعی و سیاسی مترقی و به ویژه «چپ» پرداخته بودند، اغلب در سانسور میماندند، این آثار از نظر دستگاه ضاّله و ممنوع بودند. نویسندگان و مترجمان اگر این آثار را ترجمه میکردند، در متن، ناچار به حذف و اضافه میشدند و مثلاً بجای نام مارکس و انگلس مینوشتند «بنیاد گذاران فلسفی علمی»، بجای لنین «ایلیچ» و به جای مائو و … آثار شخصیتهای سیاسی که از نظر دستگاه خطرناک بودند، هرگز اجازة چاپ نمیگرفتند، حتا اگر جزوهای در خانهای به دست ساواک میافتاد، صاحب آن مؤاخذه، شکنجه، محاکمه و سالها زندانی میشد. ذکر نکات بالا را به این منظور آوردم تا یاد آوری کنم که بعد از انقلاب بهمن و در روزگار فقها این آثار «ضاله» در بساط کتابفروشهای کنار خیابان انقلاب آفتاب و باد می خورند و تا آنجا که من دورادور خبر دارم، خریدار ندارند و کسی به آنها نگاه نمیکند. در زمانة فقها، حساسیت سردمداران و سانسورچیهای حکومت اسلامی و بهانه و مستمسکهای آنها تغییر کردهاست. بماند.
باری، در دوران شاه، بهرغم اعمال سانسور دولتی، در حوزة ادب و هنر، «ادبیات» آثار با ارزشی چاپ و منتشر شدند و کتابهائی که در ادارة نگارش مانده بودند، تا آنجائی که من به یاد دارم، در سال 1356در میان کتابهای جلد سفیدی که خروار خروار به بازار آمدند، من حتا یک اثر ادبی با ارزش و ماندگار ندیدم و از کسی نیز نشنیدم. نه، اشتباه نشود، من قصدم تطهیر دیکتاتوری شاه و مقایسه آن با «خلافت» و یا «ولایت فقیه» نیست، نه، منظورم به نویسندگانیاست که در آن روزگار سانسور را بهانه کرده بودند و اغلب آنها مدعی بودند که آثارشان اجازة چاپ پیدا نمیکند، چرا، چون ممیزها، چند اشاره و کنایه و نماد و استعارة بودار در آن دیده بودند. در همان دورانی که شماری از نویسندگان دل به اشارهها و کنایهها و استعارهها خوشکرده بودند، آثار با ارزش و ماندگاری مانند سووشون، سگ و زمستان بلند، شازده احتجاب، باباسبحان، همسایه ها و … چندین و چند اثر ماندگار دیگر چاپ و منتشر شدند. اگر این اتفاق در زمان حکومت فقها نیفتاده و با نمیافتد، به گمان من دلیلی فراتر از اعمال سانسور دارد، نه، این حکومت جامعة ما را از هر نظر به قهقرا برده است. انحطاط، شاید با واژه انحطاط بتوان وضعیّت موجود را بیان کرد و توضیح داد: انحطاط.
باری، من سالها از ایران دور بودهام و حق ندارم از راه دور در این باره داوری کنم، ولی یقین دارم که تاریخ در آینده نشان خواهد داد که در این سالهای سیاه چه آثار با ارزشی خلق شدهاند و چرا اجازة چاپ و انتشار نیافتهاند. تا آنجا که من فهمیدهام حساسیتهای عُمّال «دستگاه دولتی سانسور آخوندها» که نام بیمسمای «ارشاد» برآن نهادهاند، با «ممیزهای» ادارة نگارش شاه متفاوت است. این جماعت که در قیاس با آن «ممیزها»، بی فرهنگ و بیسوادند و هیچ گونه صلاحیتی ندارند، گویا روی سوژههای «ناموسی»، «جنسی»، «اروتیک» و … بیشتر از مسائل سیاسی و اجتماهی باریک میشوند و اگر نویسندهای به این «منطقة ممنوعه » قدم بگذارد، حضرات کهیر میزنند و به کتاب نویسندهای که در داستانش، دست به پستان زنی زده باشد، اجازة چاپ نمیدهند. به گمان آنها این نویسنده ها «فرهنگ منحط» غرب را اشاعه میدهند. این حضرات که مته بهخشخاش میگذارند وگویا قرار است در برابر هجوم فرهنگ غرب بایستند، بر بالای منبر حتا از نحوة هماغوشی زن و مرد بر پشت شتر ( روی جهاز شتر!!) نیز غافل نمیمانند و با شور و شوق و زبان خاصی اروتیسم را به مردم ایران آموزش میدهند و بهزنها توصیه می کنند تا در رختخواب مدیر باشند.
جامعه ما تا گلو در لجن فقر، فساد و فحشا فرو رفته و با پیشرفت تکنولوژی، انترنت و دنیای مجازی از «سانسور» کار چندان ساخته نیست، گیرم از آسیبها و لطمات ناشی از سانسور نباید غافل ماند.
من اینجا به سانسوری که از جانب حکومت فقها، بر تمام شئونات جامعه اعمال میشود، نمی پردازم، یکدم روی در حوزة هنر و ادبیات مکث می کنم، دراین دنیا، این گز و متر و معیارها و این گونه حذف و سانسورها فضای پر ابهام و توهمی در جامعة فرهنگی و هنری ما به وجود می آورد و اغلب نویسندگان، شاعران و هنرپذیران را متوهم میکند. ارزش آثار آنها را در زمان شاه، ادارة نگارش و «ممیزها» تعیین میکردند، در زمان فقها، کارمندان «وزارتخاتة ارشاد». اثری هنری که در محاق سانسور میماند یا نویسنده به دلیل سانسور، آن را در خارج از کشور چاپ و منتشر می کند، دور از دسترس میماند و به مرور محجور و اسرار آمیز میشود. شاید اگر این اثر در فضائی سالم، مورد نقد و بررسی قرار میگرفت، ارزشهای هنری آن مشخص می شد و جایگاه واقعی خودش را در دنیای هنر و ادبیات پیدا میکرد، توهم نمیآفرید و نویسندهاش نیز متوهم نمیشد. گیرم حالا هر نویسندهای و شاعری گویا چندین اثر در وزارت ارشاد دارد و هیچ کسی نمیداند داستان از چه قرار است و چرا حضرات اجازة چاپ نمیدهند. این آثار اگر نظیر دیوان اشعار، رمانها و داستانهائی باشند که به بهانة فرار از سانسور، در خارج چاپ شدهاند، خطری برای جامعه و جمهوری اسلامی ندارند، هیچ! ایکاش منقدی مسؤل و متعهد بال همت به کمر میزد و این «آثار» را نقد و بررسی میکرد تا همه در چهار گوشة دنیا میفهمیدند که چرا و به چه دلیلی سانسورچیهای حکومت اسلامی مردم را از خواندن چنین «آثاری» محروم کردهاند؟ آیا صحنه های سکسی، اروتیک و گاهی پورنو و چند واژههای ممنوعه باعث سانسور و ممانعت چاپ آنها در ایران شده و یا ارزش هنری دارند و در جامعه تأثیر گذارند. آمده است که رمان «کلبة عمو توم» چنان تأثیری روی جامعه آمریکا و ابراهام لینکلن گذاشت که به لغو برده داری انجامید، هرچند این پرسش در زمانة ما احمقانه بنظر میرسد، ولی آیا در این دوران سیاه و نکبت، در دروان اختناق و خفقان سیاسی و مدنی فقها، نویسندهای در ایران، یا در خارج از ایران چنین اثری آفریده است؟ آیا در چنین زمانهای چنین آثاری میتوانند خلق شوند؟
من هیچ مخالفتی با اروتیسم و آثار اروتیک ندارم. نویسندة و فیلسوف بزرگی مانند « سارتر» حتا داستانِ کوتاه اروتیک دارد، منتها در روزگار ما و در دنیای هنر و به ویژه سینما، انگار آگاهانه تلاش میشود تا انسان را تا حد غرایزش پائین بیاورند، «سکس و خشونت» محوراصلی این گونه آثار هنری است، نویسندگان نسل انقلاب و بعدازانقلاب که زیر عبای آخوندها قد کشیده اند، انگار به این وسوسه دچار شدهاند، من دراین روزها به چند مورد بر خوردهام و داستانها و رمانها را بسختی به پایان برده ام. این آثار اغلب ملاانگیز و تهوع آوراند، این آثار در «نمایشگاه کتاب بدون سانسور» به معرض فروش گداشته شده بودند، و از شما چه پنهان نوسندة جوانی پارهای از رمانی را خواند که من بیخ دیوار، در کنار بانوی مترجمی، از شرم عرق کردم. من اگر به این چند مورد بر نمیخوردم، این مؤخره طولانی را نمی نوشتم. بی تردید همه از سنخ آن نویسندة جوان نیستند و نباید همه را با یک چوب راند، منتها، پیش از ما، هنرمندان سایر کشورها نیز در شرایطی دشوار مجبور به اختفا و یا مهاجرت شدهاند، آثاری از آنها باقی ماندهاست که مانند آینه ای زلال و شفاف آن دوران را و چهرة انسان آن دوران را به خواننده نشان میدهد. ( برشت مثلاً) باری، در این سی و هشت سالة اخیر، فجایعی بر مردم ما رفتهاست و شناعتی بر آنها رواداشته شده است که در تاریخ ما نظیر و مانند ندارد، جای این تراژدیها در آثار هنری نویسندگان معاصر ما خالی است، نمی دانم، شاید نوشته شده اند و من خبر ندارم، ایکاش چنین باشد. در هر حال من وقتی اثری را میخوانم که هیچ «اثری» از زمانه و «مردم زمانه» در آن وجود ندارد، اثری که فقط معطوف به «زیر شکم» است، غم دنیا به دلم مینشیند.
اسد عزیز، من امروزم را وقف تو، «نمایشگاه کتاب بدون سانسور» و سانسور کرده بودم، خورشید غروب کرد و من باید بروم.
21 ژوئیه 2017 حومة پاریس
حسین دولت آبادی