Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

حقیقت، بی خانمان تاریخ

Posted on 19 دسامبر 20236 اکتبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

مسافرِ ما از قرن‌ها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همۀ قاره‌ها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا گذاشته بود و تا به امروز هنوز خانه، آشیانه و سر پناهی نیافته بود؛ هنوز آواره و بی خانمان بود و شب و روز سفر می‌کرد. نامِ این مسافرِ سرگردانِ راه‌هایِ بی پایان «حقیقت» بود و از شما چه پنهان، از آغاز، از قرن‌ها پیش تا به امروز، به هر دیاری که پا می‌گذاشت، به هر شهر و دهی‌که وارد می‌شد، تا مردم نام «حقیقت» را می‌شنیدند، رو بر می‌گرداندند و هیچ کسی در خانه‌اش را به روی او باز نمی‌کرد. این بود تا روزی از روزها به کوردهی رسید، به گورستان رفت و بر‌ سرسنگی نشست تا‌نفس تازه کند. زمستان بود، برف سنگینی باریده بود و دنیا و مافیها سرتاسر سفید بود.

«سلام آقا، شما غریبه اید؟»

مسافر سر برداشت، دخترکی چشم آبی نزدیک او ایستاده بود و با شرمندگی پا به پا می‌مالید

«سلام دخترم، بله غریبه‌ام، تو اینجا چکار می کنی؟»

«آمدم سرخاک برادرم، تازه از دنیا رفته، شما انگار خسته‌اید»

«بله خسته ام، هزارها هزار فرسنگ راه رفته‌ام…خسته‌م.»

دلِ دخترک به حالِ حقیقت سوخت؛ یک‌دم به تردید درنگ کرد و گفت:

«آغل گوسفندهای ما گرم‌است، بیائید آنجا بخوابید و استراحتت کنید»

مسافرِ ما که قرن ها و قرن ها تجربه داشت لبخندی زد و گفت:

«پدر و مادرت راضی نخواهند شد دخترکم، هیچ کسی مرا به خانه اش راه نمی‌دهد.»

«چرا؟ مگر شما چکار کردید، چرا مردم از شما می ترسند؟»

«نامِ من حقیقت است دخترم، هیچ کسی از حقیقت خوشش نیامده و خوشش نمی‌آید»

دخترک دست مسافر ما را گرفت و گفت:

«من از شما خوشم ‌می آید، هوا خیلی سرد است، بیا برویم، من با پدرم صحبت می‌کنم.»

دخترک چشم آبی «حقیقت» را تا در خانه شان برد و گفت:

« همین جا بمانید، صبر کنید، من الآن از پدرم اجازه می‌گیرم»

مسافر ما که قرن‌ها تجربه داشت، کوله بارش را شانه وا نگرفت، می‌دانست که ثمری ندارد. این صحنه را میلیاردها بار دیده بود و همه چیز را از پیش حدس می‌زد. نه، هرگز اشتباه نمی‌کرد، غرض، یکدم گوش انداخت، پدر دخترک چشم آبی او را با زبان خوش پند و اندرز می داد:

«دخترم، عزیزم، صدبار گفتم با غریبه ها صحبت نکن»

«بابا، اسم این غریبه حقیقت‌است، از راه دور آمده، خسته است»

«دخترکم، عزیزکم، می‌دانم، من او را از قدیم و ندیم می‌شناسم، به همین دلیل گفتم هرگز به حقیقت نزدیک نشو، هرگز دل به حال حقیقت نسوزان و هرگر جانب حقیقت را نگیر تا گرفتار نشوی و به دردسر نیفتی، تا دیگران از تو نرنجند، تا دوستانت از تو به دل نگیرند و دوری نکنند، تا در زندگی تنها نمانی و منزوی نشوی … فهمیدی دخترم؟»

هیچ صدائی از دخترک چشم آبی در نیامد و مسافر ما آهی کشید و دو باره راه افتاد… تا آن‌جا که من خبردارم، حقیقت هنوز که هنوز است در راه است و هیچ کسی در را به روی او باز نمی‌کند.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: Il pleut sur Ankara
Next Post: معماران معتبر جامعۀ اسلامی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme