نام مادرم فاطمه بود، گیرم پدرم او را همیشه و همه جا «مادر محمود» صدا میزد. از آنجا که بهباور شیعیان فاطمه، همسر علیابن ابیطالب زنِ پاکدامن و پارسا و نمونة کامل زنِ مسلمان بوده است، پدرم، آن مرد رند و هشیار و عیار زمانه اغلب به طنز و کنایه میگفت: فاطمة آخوندها اگر زنده میبود، باید میآمد پشت سر «فاطمة زهرای ولایت ما» نماز میخواند. اینهمه تمجید، توصیف، تعارف و زبانبازی نبود، بلکه از صمیم قلب باور داشت که مادر محمود «معصوم» بود. باری، پدر و مادرم به ندرت به بچّهها پند و اندرز میدادند؛ آنها طبیعی، ساده، بدون دروغ و دغل و بدون تزویر و نیرنگ زندگی میکردند و خواه ناخواه رفتار آنها بر ما اثر میگذاشت. باری، روزی از روزها زن آشنائی به خانة ما آمد، بقچه اش را از روی سرش برداشت، بیخ دیوار گذاشت و گفت: «آی، آی، چه نشستی مادر محمود، زن فلانی پشت سرت بالای منبر رفته بود و تو را کم و کسر میداد و …» مادرم بهزن آشنا مجال و مهلت نداد تا حرفاش را تمام کند، بقچة او را از بیخ دیوار برداشت، روی سرش گذاشت و گفت: «ورخیر و برو رخسار، تو اگر دوست من بودی فحش و بد و بیراه زن فلانی را برای من به اینجا نمیآوردی، بلکه خودت همانجا به او جواب میدادی…»
… و دیگر این که مادرم میگفت: «پسرم، مردم از آدم نمیپرسند چند تا بقچه داری، بلکه می پرسند چند تا بچّه داری.» بچه ثروت و دولت مردم مستمند بود و به وجود آنها افتخار میکردند. بیتردید این مثل را نیز مردم فقیر و دست به دهان ساخته بودند تا لابد در برابر اهل حشمت و دولت با این «ثروت» عرض اندام و سینه سپر میکردند. غرض، به باور من مثل بالا در بارة اهل قلم نیز صادقاست، اگر آثاری را که نویسندهای طی سالها خلق کرده، بجای فرزندان او بگیریم، روزی که این نویسنده سر میگذارد و خاموش میشود، اگر از «میراثخواران!!» متوفی بگذریم، مردم در بارة ثروت و دارائیاش چیزی نمیپرسند، بلکه میپرسند آن «مرحوم مغفور جنت مکان و خلد آشیان که گویا نویسنده بود!!!» چند تا «بچّه» داشت؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) بقچه یا سارُغ ماخوذ از ترکی، بغچه و بسته کوچک و …. مادرم دراین بقچهها که یکی دوتای آنها ترمه بودند، رخت و لباس می گذاشت، چهار گوشة ان را گره می زد و توی صندوق میچید