چند روز پیش هنگام بازنگری ترجمۀ رمان «درآنکارا باران می بارد» به امری پی بردم که چرت ام را پاره کرد. دوست عزیز من در چند مورد به درک و دریافت متفاوتی از آنچه مراد و منظور من بود، رسیده بود و تفسیر و تعبیر دیگری از چند جمله و عبارت داشت که من هرگز به آنها فکر نکرده بودم. وقتی توضیح دادم که من چنین هدفی نداشته ام، شانه بالا انداخت و گفت تو همیشه همراه رمان نیستی تا به خواننده توضیح بدهی. خواننده درک و دریافت خودش را از این عبارت دارد. والسلام!
نه، نبابد پا روی حق گداشت، دوست عزیز من حق داشت! آری،
نویسنده با هرهدف و هر منظوری بنویسد، با هر قدرتی و مهارتی بنویسد، مفاهیم و منظور او آنطور که باید و شاید، کامل و شامل به خواننده منتقل نمیشوند و اغلب به دشواری به مرادش میرسد. نه، همۀ تیرهائی که نویسنده به تاریکی پرتاب میکند، بیشک به هدف نمیخورند؛ شماری از آنها هرز و هدر میروند. چرا؟ چون هر خوانندهای با دنیای درونی و ذهنیت، درک و دریافتها، توقعات و انتظارات خودش متن و مطلب نویسنده را میخواند و آن را با دانش، تجربهها و اندوختههای خودش می سنجد و میفهمد، به دریافت معنا، تفسیر و تأویلی میرسد که ویژۀ شخص اوست؛ در نتیجه به تعداد خوانندههای هر متن و مطلب، معنا، تعبیر و تفسیر وجود دارد که شاید برخی از آنها به مراد و منظور نویسنده نزدیک باشند، یا نباشند. میدانم که این سخن تازهای نیست و دیگران به تفصیل در این باره نوشتهاند؛ گیرم من این حقیقت را به تجربه دریافته ام و متوجه شده ام که انتقال مفاهیم به کمک کلمات و نوشتار ساده نیست و اغلب به توضیحات مکرّر نیاز میافتد و با اینهمه سوء تفاهمها از بین نمیروند. در میان مردم مثلی است معروف: «من از بهر حسین در اضطرابم، تو از کلثوم میگوئی جوابم.». این مثل پیش پا افتاده، اشاره به بد فهمی و عدم تفاهم طرفین دارد. از این مثل پیداست که طرف مراد و منظور نویسنده یا گوینده را نفهمیده و جوابی که دادهاست، هیچ ربطی به پرسش او نداشتهاست. بیسبب نیست که رمان «بوف کور» هدایت پس از شصت سال و اندی، هنوز روی میز منقدین قرار دارد و تا به امروز اهل نظر و نظریه پردازان ادبیات، مقالهها و کتابها نوشتهاند و هنوز مینویسند، ولی پساز سالها بر سر مراد و منظور نویسنده، تفسیر، تأویل و معنای متن، با هم به تفاهم و به توافق نرسیدهاند. کسی چه میداند، شاید اینهمه برای شخص نویسنده نیز چندان روشن نبوده؛ یا در بیان آن دنیای راز آمیز و وهمانگیز «زبان» یاری نکرده و کسر آوردهاست. در هرحال، حتا اگر صادق هدایت امروز در میان ما میبود و از بند جگر فریاد میکشید مراد و منظور من این نبودهاست که شما فهمیدهاید، باز هم ثمری نداشت. لابد خواننده به او جواب میداد: آنچه مورد نظر شما بوده است، به من هیچ ربطی ندارد، من از رمان بوف کور شما این چیزها را فهمیدهام و بهاین درک و دریافت رسیدهام. تمام
باری، اگر خواننده را «قضا» یا «خدا» و نویسنده را «ناخدا» فرض کنیم، بله، فرض کنیم، این بیت شعر سعدی در بارۀ آنچه که در بالا آمد، صدق میکند:
«قضا خواهد آنجا که کشتی برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد»
.