انسان یا خد؟ا

 مطابق تمام نظریات علمی موجود، تشکیل زمین و سایر سیارات منظومه شمسی همزمان بوده است، با تعیین سن این سنگ‌ها می‌توان سن واقعی زمین را بدست آورد. حداکثر سنی که تا به حال برای سنگ‌های آسمانی بدست آمده 6،4 میلیارد سال بوده است. یکی دیگر از عواملی که به تعیین سن زمین کمک می‌کند، نمونه‌هایی‌است که از ماه گرفته شده و بر اساس تجزیه نمونه‌های مذبور عددی نظیر عدد فوق برای آن‌ها حاصل شده است. بدین ترتیب می‌توان عدد 4،6 میلیارد سال را برای سن سیارة زمین در‌نظر گرفت. دانشمندان دیرین شناس نیز با کشف آخرین فسیل در اتیوپی به این نتیجه رسیده اند که  نخستین نیاکان انسان امروزی حدود سه میلیون و پانصد هزار سال پیش در شرق آفریقا زندگی می‌کرده‌اند. مدارک به‌ دست ‌آمده از «دی. ان. آی»  انسان نشان می‌دهد که انسان خردمند، (هوشمند) حدود دویست هزار سال سال پیش، از آفریقا سرچشمه گرفته‌، در حدود پنجاه هزار سال پیش، تغییرات بسیاری در ریخت و رفتار او پدید آمده و در همان زمان، مهاجرت را آغاز کرده است. حدود بیست و دو هزار سال پیش انسان در غارهای لاسکو نخستین تصاویر را بروی دیوار رسم می‌کند. از آن پس تقریبا هفده هزار سال طول می‌کشد تا هنرخط و نوشتار، شگفت انگیزترین دستاورد انسان، بوجود آید. باستان شناسان معتقدند که احتمالا انسان‌های اولیه علامت‌ها و نشانه‌هایِ مکتوب را به منظور حفظ حکایت‌های خود و تاریخ نویسی ابتدایی به کار گرفته‌اند. باری، این انسان‌ها در بارة آفرینش اسطوره‌ها ساختند. اسطوره‌ها در تمامی مذاهب وجود دارند. برخی ویژگی‌ها در میان اسطوره‌های آفرینش مشترک‌اند. در همة این داستان‌ها یک طرح کلی و شخصیت‌های تأثیرگذار خدا گونه، انسانی، یا جانورانی که در بیشتر موارد که قادر به سخن گفتن و یا تغییر ‌شکل دادن هستند، دیده می شوند و همه در گذشته‌ای نا مشخص و مبهم رخ داده‌اند. تمامی این داستان‌ها سعی بر آن دارند تا به پرسش‌های عمیقی که آن جامعه با آن‌ها دست به گریبان است، پاسخ بدهند. «اسطوره‌های آفرینش» دیدگاه و نگرش افراد آن جامعه را نسبت به جهان نشان می‌دهند و چهار چوب هویت فرهنگی اعضای جامعه را معین می‌کنند. باری، اعراب شهرنشين و صحراگرد به خدايان مذكر و مونث معتقد بودند. هر يك از اين خدايان مخصوص يك قبيله يا چند قبيله بود، مانند بت هبل كه خاص ‍مردم مكه و اطراف آن بود. اعراب بیش‌‌ از پنجاه و سه بت معروف داشتند که در بتخانه‌ها نگهداری می شدند و بعد... و بعد نوبت خدای احد واحد می‌رسد که هست و نیست، که وجود دارد ولی دیده نمی‌شود و لابد «با چشم دل باید او را دید»؛ خدائی که تعریف ناپذیر‌است. هر چند در کتاب‌های آسمانی ادیان ابراهیمی این آفریدگارِ نامرئی براساس خصائل انسانی تعریف شده ‌است: و محمد، پیامبر ‌مسلمانان او را در قرآن «رحمان و رحیم» و یا «قاسم الجبارین» نامیده‌است. و این «خدا»، گویا از زبان پیامبران‌اش راه و رسم زندگی، مرگ و بعد ‌از مرگ را برای انسان‌ها بنام کلام‌الله «دیکته» کرده‌است؛ کلام مقدسی که تغییر ناپذیراست، آیة منزل‌است و انکار آن کفر و منکر آن «کافر» نامیده می‌شود. این باور مذهبی طی قرن‌ها هویت فرهنگی مردمی شده‌است که از قافلة تمدن فرسنگ‌ها و فرسنگ‌ها عقب مانده‌اند، که قرن‌ها از «فرهنگ»، رشد، تکامل و تحول فرهنک دور بوده اند، ( نه، آن‌ها را آگاهانه از علم و دانش دور نگه داشته‌اند) مردمی که با این باور مذهبی و این اعتقادات غیر‌قابل تغییر، منجمد و ساروجی شده‌اند، هیچ فکر و اندیشة مخالفی را بر نمی‌تابند و در راه «الله» و خدایِ خویشتن خویش و ایجاد حکومت اسلامی و جامعه ای منطبق با احکامِ قرآن و الله، مانند پیامبر اسلام و صحابه‌اش، گردن انسان‌هائی را می‌زنند که بیش از چهار میلیارد و اندی سال به درازا کشیده است تا به این شکل و شمایل در آمده‌اند. در این جاست که پرسش خدا یا انسان پیش می‌آید؟ به گمان من هیچ خدائی، هیچ مذهبی، هیچ پیامبری، هیچ امامی، هیچ رهبر و قائد و قطبی ارزش آن را ندارد که انسانی به خاطر جمال بی مثال او به قتل برسد. آن کسانی که از آعاز تا به امروز دیگران ملحد، زندیق، کافر و منافق، کمونیست، خدا نشناس و غیره و غیره نامیده‌اند و آن‌ها را قتل رسانده اند، از پیامبر و امام بگیر، بیا تا ولی فقیه، همه، همه، جنایتکار بوده‌اند و جنایتکار هستند. هر دین، مذهب، مسلک و مرامی که این قتل ها را زیر هر نامی، توجیه کند، ضد انسانی و مطرود است. تا زمانی که قتل انسان‌ها را با این مستمسک‌ها و بهانه‌ها توجیه می‌کنند، بشریت روی آسایش و آرامش نخواهد دید. نه، جهان ما کوچک شده ‌است، جتایت‌ها و فجایعی که در آفریقا، افغانستان، ایران، عراق، یمن، سوریه، فلسطین و دورترین نقطه روی می‌دهد، خون‌هایی که در آن دیار بر زمین ریخته می‌شود بر سفرة مردم دنیا، بر سفرۀ ما نیز شتک می‌زند. آواره‌ها و مهاجرینی‌که از وحشت جنگ، مرگ، فقر و گرسنگی می‌گریزند و جان خود را در دریاها، در برف و باران و راه دراز به خظر می اندازند تا شاید، در گوشه ای از این دنیا به آرامش و امنیّت برسند، تا شاید لقمه نانی برای زن و فزندانشان فراهم کنند، خواب مردم اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا را نیز‌آشفته می‌کنند. نه، جهان امروز ما پهناور نیست، مشکل انسان روزگار ما، مشگل جهانی است، نجات انسان و انسانیت در گرو حل مشکل جهان‌‌است! در این وضعیت و شرایط است که من از «روشنفکران دینی!!!» حیرت می‌کنم، از کسانی که نگران و دلواپس سرنوشت « اسلام» در ایران هستند؛ کسانی که در این باره مقاله، حتا کتاب می‌نویسند تا لابد راهی برای نجات اسلام عزیز بیابند. این روشنفکران دینی در اروپا، آمریکاه، کانادا و در کشور ولتر، روسو، منتسکیو، زورس، سارتر، کامو و فوکو زندگی می‌کنند و خود را «روشنفکر» می نامند. شگفت انگیرتر این که «روشنفکرانی!!» هنوز هستند که با دهان باز به سخنان آنان ایستاده، سرپا گوش فرا می‌دهند و اگر کسی اعتراض دهان بگشاید، او را سرزنش می کنند که چرا دکاراسی را رعایت نمی‌کنی. در دیار ما جوانان را به ‌جرم اهانت به قرآن، اسلام وولایت فقیه به دار می‌کشند و روشننفکر دینی در اروپا نگران سرنوشت اسلام درایران‌است و روشنفکری دیگر نگران عدم رعایت دمکراسی. آخر آقایان آن روشنفکری که تکلیف‌اش را با دین و به ویژه اسلام روشن نکرده باشد،  کسی که هنوز بند ناف اش را از دین و مذهب نبریده‌است، این موجود چگونه خودش را روشنفکر می ناند؟ مگر روشنفکرهای اروپا در عهد روشنائی ( رنسانس) با نقد مذهب پا به میدان نگذاشتند؟ چرا این «روشنفکرها» پس از دو قرن دست از سر دین و مذهب بر نمی دارند؟ چرا وقتی مردم آن‌ها از در بیرون می‌کنند، ازپنجره به درون می آیند؟ ازاین مهمتر، چرا «روشنفکرانی» که نگران رعایت دمکراسی هستند برای آن‌ها رکاب می‌گیرند تا دوباره سوار شوند؟ مگر مردم ما در طول تاریخ به اندازۀ کافی از دین و مذهب و مذهبیون قشری حتا «مذهبیون مترقی» آسبب ندیده اند؟