-
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
بیشتر بخوانید: از دل برود هر آنکه از دیده برفت… در سال های نخستين تبعید که زخمام هنوز تازه بود، در آن سالهائیکه جسمام در اينجا بود و جانم مدام در کوه و دشت و دریا و آسمان وطن ام پرسه میزد، در آن سالهای نکبتِ جلای وطن، دوری، تنهائی، اندوه و دلتنگی، نامه ها جایگاهی ویژه ای در قلبام یافته بودند، نامهها قاصدکهائی…ادامه “از دل برود هر آنکه از دیده برفت” »
-
گفتوگو با حسین دولتآبادی درباره انتشار رمان «اُلنگ»
بیشتر بخوانید: گفتوگو با حسین دولتآبادی درباره انتشار رمان «اُلنگ»به تازگی رمان «اُلنگ» نوشته حسین دولتآبادی، از نویسندگان ایرانی تبعیدی، توسط انتشارات ناکجا در پاریس منتشر شده که جنبههایی از زندگی روستاییان در ایران را به نمایش میگذارد. این نویسنده در گفتوگو با رادیو فردا درباره این رمان، ادبیات روستایی و همچنین نوشتن به زبان فارسی در تبعید توضیح میدهد.
-
نق زدن و نقد کردن
بیشتر بخوانید: نق زدن و نقد کردن‘ ادوارد سعید ‘ متفکر و منتقد فلسطینی تبار در کتاب “روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟ ” ، می گوید: وظیفه روشنفکر، “ نقد نهادهای قدرت ” است. یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده است این است که قدرت بدون نقد فساد می آورد. اخلاقی ترین آدم ها هم…ادامه “نق زدن و نقد کردن” »
-
سخنان نقش روی دیوار
بیشتر بخوانید: سخنان نقش روی دیوارمن سالها پیش در ایران هزار و یک شب را در روستاهای شهریار خوانده ام، خیلی پیش تر از آن، در کودکی، برخی از حکایتهای شهرزاد را در شب های زمستان، پشت کرسی، از زبان ملا چروی، همسایه مان، شنیدهام. از شما چه پنهان، پس از سالها دوست عزیزی دو جلد هزار و یک شب،…ادامه “سخنان نقش روی دیوار” »
-
من به مرده لگد نمی زنم
بیشتر بخوانید: من به مرده لگد نمی زنممن دریای توفانی و خشمگین را یک بار دیده بودم، وحشت و هراس مرگ را روی لنجی لکنته که به دام افتاده بود، تجربه کرده بودم. در آن روز کاکل سفید و کفآلود هر خیزابی که به سوی لنج فرتوت ما میشتافت، به هیبت عزرائیلی بود که دم به دم نزدیک و نزدیکتر میشد و…ادامه “من به مرده لگد نمی زنم” »
-
بُرِشی از «خاکِ دامنگیر»
بیشتر بخوانید: بُرِشی از «خاکِ دامنگیر»من سرخوشی، سرزندگی؛ شادخواری پدرم را به ارث نبرده بودم، بلکه مانند مادرم به غم و غصه، غمخواری ودلسوزی گرایش پیدا کرده بودم. از آنجا که در ایام جرهگی با تعزیه آشنا شده بودم، بی شک ملودرام برمن اثر گذاشته بود. شاید به همین سبب رفتار و کردار وگفتار امانالله به مذاقام خوش آمده بود…ادامه “بُرِشی از «خاکِ دامنگیر»” »
-
اُلنگ
بیشتر بخوانید: اُلنگاقدس به تنگنا افتاده و از شّر فراریها خلاصی ندارد. لنگة در را میبندد، مدتی دورخوش میچرخد و درمانده بیخ دیوار سرلک مینشیند. باد زوزه میکشد و خیال او را تا بیابان، تا گلّة خالو خداداد میبرد. چوپان گله را خوابانده، چوخائی به سرکشیده و در دامنة تپة ماسهای، نه چندان دور از ببری مچاله…ادامه “اُلنگ” »
-
اُلَنگ
بیشتر بخوانید: اُلَنگاُلَنگ در زبان ترکی به معنای مرتع، سبزه زار، چمن و یا مرغزار است. گویا در دوران فئودالیسم، بزرگ مالکی و خانخانی، بعضی از آنها النگی شخصی داشتهاند. در ولایت ما اگر چه النگ وجود نداشت، و یا این که من ندیده و نشنیده بودم، ولی این واژه وارد زبان و فرهنگ مردم، (اصطلاحات، مثلها…ادامه “اُلَنگ” »
-
مُرده آزمای (1)
بیشتر بخوانید: مُرده آزمای (1)آدمیزاد شیرخام خورده هر چقدر به منزل آخر نزدیکتر می شود، بیشتر به گذشتهها بر میگردد و در میان سالهای از دست رفته با حسرت پرسه می زند و اغلب در دوران کودکی و جرهگیاش پا سست میکند. کتمان نمیکنم، آن سال های دور، از زیباترین سالهای عمری بودند که مثل سایۀ ابری گذشت. با…ادامه “مُرده آزمای (1)” »
-
زنده باد بنیتو موسولینی
بیشتر بخوانید: زنده باد بنیتو موسولینیدر ولایت بادها همکاری داشتم که شیفته و جانثار آیتالله خمینی بود، نوارها و بیانههای او را مخفیانه به روستا میآورد و بین افراد قابل اعتماد پخش میکرد و هر بار مرادش را تا به عرش اعلا بالا میبرد. من هربار قوام گدا اصورت را (مادرم به او میگفت گدا صورت) میدیدم به یاد آشیخ…ادامه “زنده باد بنیتو موسولینی” »
-
مصالحه با خویشتن خویش
بیشتر بخوانید: مصالحه با خویشتن خویشمرد آنست که در خویشتن خوش به غلط نیفتد. «عطار» این روزها هربار به عمر از کف رفته، فرصت باقیمانده و اینهمه طرح و کار ناتمام میاندیشم، اضطراب و دغدغه بهسراغ ام میآید و تصمیم میگیرم از خیر فیس بوک و خرده کاری بگذرم و فقط به کار اصلی ام بپردازم، با وجود این هربار…ادامه “مصالحه با خویشتن خویش” »
-
اسائۀ ادب در آرامگاه زنده یاد غلامحسین ساعدی و اعتراض ما
بیشتر بخوانید: اسائۀ ادب در آرامگاه زنده یاد غلامحسین ساعدی و اعتراض مااین بار رذالت و شناعت در گورستان پرلاشز، درتبعید رخ داد. سالها است که جیره خواران و مزدوران حکومت ننگ و نفرت و جنایت اسلامی عزیزان مردم ما را گور به گور میکنند، سنگ قبر شاعران و آزادیخواهان میهن ما را میشکنند و در تبعید، فاشیستهائی که با وعدههای دولت اسرائیل، این نماد جنایت علیه…ادامه “اسائۀ ادب در آرامگاه زنده یاد غلامحسین ساعدی و اعتراض ما” »
-
جرمها و جنایتهای تاریخی مشمول مرور زمان نمیشوند.
بیشتر بخوانید: جرمها و جنایتهای تاریخی مشمول مرور زمان نمیشوند.گابریل گارسیا ماکز، نویسندۀ کلمبیائی داستان کوتاهی دارد بنام «ماریا خوشگله» یا « ماریا دلبر». ماریا زن زیبائی است که از چند مشتری سرشناس و متمول هفتهای یکی دوبار در خانهاش پذیرائی میکند. از ذکر و شرح جزئیات داستان میگذرم، این زن، هفتهای یکبار به گورستان شهر میرود و روی قبر سه نفر مینویسد: «فراموش…ادامه “جرمها و جنایتهای تاریخی مشمول مرور زمان نمیشوند.” »
-
قلمستان
بیشتر بخوانید: قلمستان… قلمستان نام باغیاست که «چلمرد» پس از عمری کار، زحمت و ذلّت درخت های آن را به بار آورده است. حوادث نمايشنامه در اين باغ و حوالی آن و خانة چلمرد اتفاق میافتند. چلمرد در آن دیار بیگانهاست و سالها پیش، پس از مرگ همسر جواناش، همراه فرزند خردسالاش «بمان» از روستاهای همدان به آنجا آمده و قلمستان…ادامه “قلمستان” »
-
دروان
بیشتر بخوانید: درواندوران نخستین بار در سال 1363خورشیدی، در شرایط بحرانی، شتابزده، آشفته و مغشوش نوشته شد. در آن زمان به اجبار جلای وطن کرده بودم و در آنکارا به انتظار سرنوشت به سختی روزگار میگذراندم و اگر از چند روز بگذرم، هر روز و هر شب مینوشتم. این دستنوشته نزدیک به سی و شش سال با…ادامه “دروان” »
-
رویایِ سفیدِ مادر
بیشتر بخوانید: رویایِ سفیدِ مادر… درخانة سوسن آب، مادرم هرازگاهی اسپند دود میکرد، سر نماز ورد میخواند تا همسایهها و مردم تنگ نظر جوانان او را چشم نمیزدند. پدرم از بالای عینک «فاطمة زهرا» را میپائید و به تمسخر سر میجنباند. با اینهمه اگر کسی اسم فرزندان آنها را به زبان میآورد، به مادرم میگفت: «… مادر محمود،…ادامه “رویایِ سفیدِ مادر” »
-
مردم حقیر و جاذبۀ قدرت
بیشتر بخوانید: مردم حقیر و جاذبۀ قدرتمردم حقیر، مجیزگو، متملق و نوکرصفت همواره و در همه جای دنیا انگار وحود دارند و همیشه گوش به زنگ و مترصد اند تا صاحب مقام و صاحب منصبی از راه برسد و به خوشخدمتی بال همت به کمرببندند. من به تجربه دریافتهام که «قدرت» در هر هیئتی، در هر جمع و جامعهای مانند آهن…ادامه “مردم حقیر و جاذبۀ قدرت” »
-
رشتۀ پوسیدۀ پیوندها
بیشتر بخوانید: رشتۀ پوسیدۀ پیوندهادوسال پیش دوستی از راه دور مرا پند و اندرز میداد و پیوندهای خونی ما را یادآوری میکرد و اینکه: برادری دروغ نمیشود و کارد که به استخوان برسد، میایستد. نصایح خیرخواهانۀ او باعث شد تا به پیوندهای خونی، پیوندهای عاطفی و شناسنامهها فکرکنم و چند سطری را در این باره بنویسم. هفتۀ گذشته عزیزی…ادامه “رشتۀ پوسیدۀ پیوندها” »
-
نویسنده، روشنفکر و سیاست
بیشتر بخوانید: نویسنده، روشنفکر و سیاستبزرگوار این گفتهها بیتردید توضیح واضحات و تکرار مکررّات است، با اینهمه دوباره به اختصار به آن اشاره میکنم: ارزش آثار هنرمند، در این جا: «نویسنده»، اعتبار، شهرت و محبوبیّت او نباید روی حقیقت سایه بیاندازد و لغزشها و رفتار ناشایست و نادرست اجتماعی و سیاسی او را توجیه کند و از این مهمتر، نباید…ادامه “نویسنده، روشنفکر و سیاست” »
-
گذرِ زمان
بیشتر بخوانید: گذرِ زمانزمان دشمن نامرئی، دشمن خونی آدمیزاده است؛ هیچ قدرتی قادر نیست جلو گذر زمان را بگیرد. هیچ قدرتی، نه، زمان می گذرد و همه چیز با زمان می رود. همه چیر… باری، در سالهای اول مهاجرت اجباری و دوری از یار و دیار، نامه فرشتهای بود که از آسمانها نازل میشد. این فرشته حتا اگر…ادامه “گذرِ زمان” »
-
هدف ادبیات
بیشتر بخوانید: هدف ادبیاتسالها پیش، در بازداشتگاه ارتش، هم اتاقی ( هم بند) من گاهی که از درد و هجوم افکار سیاه کلافه و بیتاب می شد، از جا بر می خاست و تلاش می کرد تا سرش را ار ریشه در آورد و لب طاقچه بگذارد، باری، آرزوی آن جوان عصبی این بود که مخاش را اگر…ادامه “هدف ادبیات” »
-
تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس
بیشتر بخوانید: تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمسمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو دیروز دوست عزیزی عکسی دربارۀ «ذهن نویسنده» با واتساپ فرستاد و مرا به یاد مطلبی انداخت که نزدیک به دو سال پیش نوشته بودم: ناپلئون بناپارت و دکۀ غلوم ملاشمس. … ناپلئون بناپارت گویا در جائی گفتهیا نوشته است:…ادامه “تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس” »
-
زلفِ کجِ کوشیرانی
بیشتر بخوانید: زلفِ کجِ کوشیرانیفصلی از رمانِ « خاک دامنگیر» چند سال از دوران هنرآموزیام گذشته بود و بسیاری از یادها با بادها رفته بودند، با اینهمه روزی که پا به زندان جمشیدیه گذاشتم، به یاد مرکز آموزشها و کلنل شاداب و سرخوش آمریکائی افتادم: «! I’m here » در مرکز آموزشها سه ماه زودتر از همقطارها امتحانات زبان…ادامه “ زلفِ کجِ کوشیرانی” »
-
مردم قلعۀ ما
بیشتر بخوانید: مردم قلعۀ مابه یاد دوست، به یاد «اکبرشهریار» که امروز خبرش را آوردند. در آن ولایتی که من به دنیا آمدم، مردم معتقد بودند: «اوستا زاده، پشت کمر پدرش نیم اوستاست» در این باور پاره ای از حقیقت وجود داشت. من در دکان سلمانی پدرم، الفبای این حرفه را یاد گرفتم و گاهی سر بچّههای مدرسه و…ادامه “مردم قلعۀ ما” »
-
جهانی پر از دروغ
بیشتر بخوانید: جهانی پر از دروغجنگ واژهی منحوسی است که در زمانۀ ما، هر روز و هر شب بیش از هزار و یک بار به زبان های مختلف بیان میشود و در چهار گوشۀ جهان صدها و صدا کارشناس، در رادیوها و تلویزیونها و متینگها آن را تفسر و تعبیر میکنند؛ گیرم هرگز و هیچگاه یک سر سوزن از رنجی…ادامه “جهانی پر از دروغ” »
-
خسرو پرویز و پینه دوز
بیشتر بخوانید: خسرو پرویز و پینه دوزنفرت از حکومت جهل و جنایت اسلامی و آخوندها باعث این توهم شده است که گویا پیش از حملۀ اعراب به ایران و شکست یزگرد سوم، مردم ما زیر سایۀ شاهنشاهان هخامشی، اشکانی، ساسانی و دین زردشتی، در بهشت برین زندگی میکردهاند. اگر از مردم ساده لوح و کسانیکه با تاریخ بیگانه اند، بگذریم، شماری…ادامه “خسرو پرویز و پینه دوز” »
-
دَمِ مسیحائی
بیشتر بخوانید: دَمِ مسیحائیفیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد « حافظ» .در افسانههای پیش از اسلام آمدهاست که مردی بنام «عیسی» مردهها را با «دم مسیحائی» زنده میکردهاست. کسی که این دروغ شاخدار را در چندین و چند قرن پیش ساخته و پرداخته و در دنیا و میان مردم شایع کردهاست،…ادامه “دَمِ مسیحائی” »
-
گفتگویِ لبِ گور
بیشتر بخوانید: گفتگویِ لبِ گورگفتگویِ لبِ گور P دوستی معتقد بود نمایشنامه های اینجانب با آنهمه شخصیت «پرسوناژ» در خارج از مملکت و امکانات محدود قابل اجرا نیست، از من انتظار داشت نمایشنامهای کوتاه برای او بنویسم که بیش ار دو شخصیت نداشته باشد. اگرچه گرفتار کار سنگینی بودم و فرصت نداشتم، ولی به او قول دادم و گفتم…ادامه “گفتگویِ لبِ گور” »
-
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)
بیشتر بخوانید: گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)هموطن عزیزی، آشنایِ دنیایِ مجازی در پیامگیر فیسبوک اینجانب نوشته بود که رماناش ده سال پیش درایران منتشر شده، ولی به قول خودش «گمنام باقی مونده». من آن رمان را نخوانده بودم و نمیتوانستم چنانکه که هموطن عزیز ما متوقع بود، آن را در فیس بوک بررسی و معرفی کنم. با وجود این چند کلمهای…ادامه “گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)” »
-
پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرم
بیشتر بخوانید: پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرمنفرت و نفاق بین گروههای اجتماعی، احزاب و سازمانهایِ سیاسی، اقوام و حتا ملتها و آدمها هرگز بیدلیل نبوده است و بی دلیل نیست و میتوان ریشههای تاریخی، علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و حتا فرهنگی آن را پیدا کرد، به انگیزههای پنهانی رفتار آدمها پی برد و آنها را فهمید، پذیرفت و یا رد…ادامه “پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرم” »
-
مردی که به مقصد نرسید
بیشتر بخوانید: مردی که به مقصد نرسیدآقای «پریش» وحشتزده از خواب پرید، نگاهی به شمارههایِ سبز ساعت انداخت و زیر لب غر زد: «مرده شوی». مثل هر روز خواب مانده بود؛ وقت گذشته بود و فرصت نداشت تا دوش میگرفت ریشاش را می تراشید؛ مسواک می زد و صبحانه می خورد، باید هرچه زودتر لباس میپوشید و از پله ها سرازیر…ادامه “مردی که به مقصد نرسید” »
-
بریدۀ یک نامه
بیشتر بخوانید: بریدۀ یک نامه… بیست و سه سال از زمانی که من برای ساختن خانهام زمین را به آسمان میدوختم و روزی شانزده تا هیژده ساعت کار میکردم میگذرد. در آن روزگار هراسی از آینده نداشتم، سوار بر گردۀ زندگی بودم بود و از هیچ، امکان و همه چیز میساختم، می ساختم و از سازندگی لذّت می بردم…ادامه “بریدۀ یک نامه” »
-
نان و نمک
بیشتر بخوانید: نان و نمکحق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 50 ). دیشب گفتگو یا بهزبان اهل تأتر و سینما دیالوگی را در نمایشنامه نویسندۀ نیکاراگوئی خواندم که مرا به فکر واداشت و تا امروز صبح ذهنام را مشغول کرد و سرانجام سر از چین در آوردم و به یاد داستان…ادامه “نان و نمک” »
-
سال بُز
بیشتر بخوانید: سال بُزفصلی از « چوبین در» یادداشت های پراکنده ام را کنار گذاشتم، دل دريا کردم و آن دفتر کهنة کاهی را برداشتم. مرور و خواندن خطوط کج و معوج و شتابزده ای که در دوران کوتاه ديوانگی و پيامبری ام نوشته بودم، چندان ساده نبود و اغلب باعث افسردگی و پريشانی ام می شد ….ادامه “سال بُز” »
-
چند شاخه گلِ محمدی
بیشتر بخوانید: چند شاخه گلِ محمدیدر دوران بحران ویروس کُرونا فرصتی پیش آمد، ( توفیق اجباری) چند بار خانه تکانی کردم و گمشدههائی را از زیر گرد و غبار زمانه بیرون آوردم. در میان یاد داشتهای ناتمام و دفترچههای کهنه و زرد شده، عنوانِ «چند شاخه گلِ محمدی» یه چشمام خوردو یکدم مکث کردم. زیر این عنوان چند سطر شتابزده…ادامه “چند شاخه گلِ محمدی” »
-
چرا ایران بمباران می شود؟!
بیشتر بخوانید: چرا ایران بمباران می شود؟!شهاب برهان از خود بپرسیم چرا؟ مردم در ایران چندیست که هر لحظه در انتظار فروافتادن بمب و موشک اسرائیل و آمریکا بر سر و سامان شان در لرز و هراس به سرمی برند و متاسفانه ممکن است در همین ساعات چنین مصیبتی رخ دهد؛ مصیبتی که وقوع اش دیر و زود دارد، سوخت و…ادامه “چرا ایران بمباران می شود؟!” »
-
انتقام موحش گاوها
بیشتر بخوانید: انتقام موحش گاوهاابوالفضل بیهقی در مقدمۀ «تاریخ بیهقی» که به روایتی سی جلد بوده و فقط سه جلد آن از گزند بادهای مسموم جان به در برده و به ما رسیده، نوشتهاست: «… در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفتهاند و شّمهای بیش یاد نکرده، اما من چون این کار پیش…ادامه “انتقام موحش گاوها” »
-
رؤیایِ کبوترها و چلچلهها
بیشتر بخوانید: رؤیایِ کبوترها و چلچلههافصلی از « خاک دامنگیر» خاموشی! برق آسایشگاه خاموش بود و من مثل هر شب به خفاشی خیره شده بودم که از سقف آویزان مانده بود و از جا جنب نمیخورد. خفاشی بزرگ که مانند سایرخفاشها پرواز نمیکرد و در تاریکی شب به دنبال طعمه نمیرفت. بلکه با آن تنها چشم زرد روشناش به…ادامه “ رؤیایِ کبوترها و چلچلهها” »
-
حقیقت، بی خانمان تاریخ
بیشتر بخوانید: حقیقت، بی خانمان تاریخفرزانه ای گویا گفته است: هیچ چیزی دشوارتر از بیان حقیقت و ساده تر از مجیزگوئی نیست. … و اما مسافرِ ما از قرنها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همة قارهها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا…ادامه “حقیقت، بی خانمان تاریخ” »
-
جنگاور سرخپوست
بیشتر بخوانید: جنگاور سرخپوستشایداگر اینروزها بحث نسل کشی اسرائیلی ها و دست های آلودۀ آمریکا در میان نبود، من هرگز به یاد داستان کوتاهی نمی افتادم که بیش از شصت و اندی سال پیش خواندم و اگر ازنام داستان و نویسنده بگذرم، مضمون و محتوای آن را هنوز به روشنی به یاد دارم. منتها از آن جا که…ادامه “جنگاور سرخپوست” »