-
جایِ خالیِ آشنا
بیشتر بخوانید: جایِ خالیِ آشنانقل از: دفتر یادداشتها … در سالهای نخست که از یار و دیارم دور افتاده بودم، نگاهم مدام در میان مردم بیگانه به دنبال چهرة آشنائی میگشت و گوشام هربار به هر صدائیکه آوائی مشابه آوایِ زبانِ مادریام داشت تیز میشد. سالها و سالها از پی هم آمدند و گذشتند و من هنوز که هنوز…ادامه “جایِ خالیِ آشنا” »
-
پاره هائی ازیک نامه
بیشتر بخوانید: پاره هائی ازیک نامه… چنداناز تو دورمکه حتا نمیتوانم پیشانیات را به تسلیت ببوسم. می دانی عزیز، همة شما در گذشته و خاطرات من، در مه زندگی میکنید. سالها است که هیچ کدامتان را ندیده ام و تصویر و تصوّر مبهمی از روز و روزگارتان دارم. ناگهان خبر میرسد که عزیزی از دنیا رفت. شهربانو رفت، مادرم رفت،…ادامه “پاره هائی ازیک نامه” »
-
-
فصلی از رمان « کبودان»
بیشتر بخوانید: فصلی از رمان « کبودان»لنج ناخدا عبيد مانند لاك پشت پيري كند و تنبل بر سينة دريا ميلغزيد و آرام آرام پيش مي رفت. دريا به صافي و زلالي آسمان بود و آفتاب و هوا ملايم بود و رخوت انگيز. تراب كنار جاشويي كه سّكان را چسبيده بود نشسته بود و ميخواست او را به حرف بياورد. راهي ميجست…ادامه “فصلی از رمان « کبودان»” »
-
منزل هفتم
بیشتر بخوانید: منزل هفتمصحرا روی سکّو ايستاده است و به رفتن قطار نگاه می کند. قطار آرام آرام از ايستـگاه راه آهن دور می شود و صدای تلق تلق چرخ های لوکوموتيو تا مدّت ها از راه دور به گوش می رسد. تنهائی و زوزة دلخـراش قطـاری که دور می شود. دور و دورتر! صـحرا در آن گوشـة…ادامه “منزل هفتم” »
-
بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»
بیشتر بخوانید: بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»آخر بهار به قصر فيروزه آمد و دوباره موريانه ها را به جانم انداخت. جيران آتشي به ديدارم آمده بود و من تمام مدّت رو به روي آينه ايستاده بودم و به مردي نگاه مي كردم كه چهره اش زير فشار آرام آرام درهم مي شكست و در برابرم مسخ مي شد. مردي كه هر…ادامه “بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»” »
-
جهاد، جنایت و جهان ما
بیشتر بخوانید: جهاد، جنایت و جهان ماکشتار روزنامه نگاران و کاریکاتوریستهای «چارلی هبدو» در پاریس، بار دیگر خشم و نفرت انسانهای آزادیخوا کشور فرانسه و دنیا را علیه بنبادگرایان مسلمانان و بدوی برانگیخت و همه به همدلی و همدردی فریاد بر آوردند: «ما همه چارلی هستیم» اگر با این شعار دردی درمان میشد، من نیز که از ایران و حکومت…ادامه “جهاد، جنایت و جهان ما” »
-
تدفین یا تکریم؟
بیشتر بخوانید: تدفین یا تکریم؟24 اوت 2019 حومة پاریس چند روز پیش همراه دو نفر از اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» ( نعمت میرزا زاده- م. آزرم و حسن حسام) به گورستان «پرلاشز» رفته بودم. از شما چه پنهان، در این سی و چند ساله، ما یاران و عریزان زیادی را درتبعید از دست داده ایم و در…ادامه “تدفین یا تکریم؟” »
-
مهتاب و گل مينا! – فصلی از جلد دوم رمان سه جلدی « گدار»
بیشتر بخوانید: مهتاب و گل مينا! – فصلی از جلد دوم رمان سه جلدی « گدار» مهتاب و گل مينا! ديوار بلند مه چشم اندازم را کور کرده بود، شعلة ميرائی در مه شبانه شناور بود و آواز امواج دريای خزر از راه دور به گوش میرسيد. دريا درخيالم می خروشيد ومن سر درگريبان برماسههای نرم و نمدار ساحل قدم می زدم و رو به آن پنجرة روشن می رفتم،…ادامه “مهتاب و گل مينا! – فصلی از جلد دوم رمان سه جلدی « گدار»” »
-
-
دیدار با حسین دولت آبادی نویسنده، در رادیو همبستگی
بیشتر بخوانید: دیدار با حسین دولت آبادی نویسنده، در رادیو همبستگیhosseindolatabadi140705.mp3
-
گذر از دیارِ آشنا
بیشتر بخوانید: گذر از دیارِ آشنا « آیا در روزگارانِ تاریک می توان شعر سرود؟ آری می توان، در بارۀ روزگارانِ تاریک.» برتولت برشت … چرا و چگونه از شعری و یا هر «متنی» به این نام لذّت میبریم و چرا از کنار پارهای بی تفاوت و حتا گاهی با اکراه می گذریم؟ چرا شعری ما را به…ادامه “گذر از دیارِ آشنا” »
-
آبی زنگاری
بیشتر بخوانید: آبی زنگاری خَلَد گَر به پا خاری، آسان بر آید چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ خرابیها و ویرانیهای ناشی از جنگ و جدالها را شاید بشود روزی آباد کرد، خانه ها و جادهها و پلها را دو باره ساخت، ولی با زخمها، لطمهها و آسیبهای روحی انسانها، با تباهی فرهنگ و هنر و…ادامه “آبی زنگاری” »
-
سخنی کوتاه در بارة «کبودان»
بیشتر بخوانید: سخنی کوتاه در بارة «کبودان»من رمان کبودان را خواندم و از آن خیلیخوشم آمد. رمان حتا بدون در نظر گرفتن سن پایین نویسنده ( 27 سال) رمانی است وزین و ارزشمند که از نظر این حقیر برابری می کند با نوشته بزرگترین رمان نویسهای آن دوران ( دهة پنجاه) و بدون شک یکی از بهترین کارهایی است در این…ادامه “سخنی کوتاه در بارة «کبودان»” »
-
چند کلمه در معرفی رمان سه جلدی «زندان سکندر»
بیشتر بخوانید: چند کلمه در معرفی رمان سه جلدی «زندان سکندر»بعد از خواندن رمان «زندان سکندر»، جای تردیدی نمیماند که اثر تازه حسین دولت آبادی شاهکار وی و گواه اوج توانائی هنری و ادبی اوست. این اثر، رمان است، اما قصه و فسانه نیست؛ پرداختی خلاقانه و شیوا از زندگی هائی است که برای حسین دولت آبادی، عین رمان یا دست کم در خور پردازش…ادامه “چند کلمه در معرفی رمان سه جلدی «زندان سکندر»” »
-
مصاحبه با خانم آزاده دواچی
بیشتر بخوانید: مصاحبه با خانم آزاده دواچیحسین دولت آبادی از نویسندگان به نام معاصر ایرانی است که در فرانسه اقامت دارد. او در سال 1326 در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. از همان آغاز نو جوانی ( سیزده سالگی) به پایتخت مهاجرت کرد و در ساله ۱۳۶۳ برای همیشه به اجبار از ایران خارج شد و در فرانسه اقامت…ادامه “مصاحبه با خانم آزاده دواچی” »
-
روایت سرزمین مادری
بیشتر بخوانید: روایت سرزمین مادرینگاهی به داستان بلند «درآنکارا باران میبارد» آزاده دواچی چرخش میان خیال و واقعیت و تصویرسازی از واقعیت درعینحال ادغام و به چالش کشیدن حقایق حاضر در جامعهی انسانی از اهداف بیشتر نویسندگان است. مسئلهی بازسازی تصاویر و خاطرات حقیقی و ترجمه و تبدیل آنها به نوشتار و انتقالش به مخاطب در اکثر آثار داستانی…ادامه “روایت سرزمین مادری” »
-
-
-
-
شکنجه با روغن داغ، روایتی بدون سانسور از ایران انقلابی
بیشتر بخوانید: شکنجه با روغن داغ، روایتی بدون سانسور از ایران انقلابیرمان «باد سرخ» نوشته حسین دولتآبادی از جمله آثار داستانی است که موضوع انقلاب سال ۱۳۵۷ و نتایج آن در جامعه ایرانی را دستمایه قرار داده است؛ موضوعی که پیش از این نیز در آثار بسیاری از نویسندگان ایرانی دیده شده، اما در این اثر به جز ویژگیهای زبانی و ادبی به دلیل چاپ آن…ادامه “شکنجه با روغن داغ، روایتی بدون سانسور از ایران انقلابی” »
-
مکث
بیشتر بخوانید: مکثاگر به آن زن لبنانی بر نمی خوردم و چهرۀ برافروختة او را در آينۀ تاکسی ام نمی ديدم، به رغم اصرار و پافشاری دو سه تن از دوستانم، اين نامه را چاپ و منتشر نمی کردم. آن زن لبنانی به ياد فاجعۀ اخير نوار غزّه و جنايتی که دولت اسرائيل عليه مردم فلسطين مرتکب…ادامه “مکث” »
-
سهیلِ آسمانِ خانۀ ما – پاره ای از رمان «زندان اسکندر»
بیشتر بخوانید: سهیلِ آسمانِ خانۀ ما – پاره ای از رمان «زندان اسکندر»سهیل هنرور بعد از سال ها دوری و بی خبری آخر تموز به تبریز بازگشت و چراغ اتاق دایه و دانش تا دم دمای سحر خاموش نشد. مادر و فرزند هرکدام در سه کُنجی اتاق، توی بستری بیماری به شانه افتاده بودند و عمو سهیل بین آنها، یک زانو نشسته بود و هر بار به…ادامه “سهیلِ آسمانِ خانۀ ما – پاره ای از رمان «زندان اسکندر»” »
-
نامهای به حسین دولت آبادی
بیشتر بخوانید: نامهای به حسین دولت آبادیجناب دولت آبادی عزیز. سلام . حسن رجب نژاد هستم از سانفرانسیسکو یکی دو ماهی است که با ” گدار ” ت دست به گریبان هستم و از کار و زندگی افتاده ام !! چنان با جمال میرزا و معراج خرکش و صابر نقره فام و فلک و خدیجه و سماور ساز وجیران آتشی وهاجر…ادامه “نامهای به حسین دولت آبادی” »
-
زندگی نامه
بیشتر بخوانید: زندگی نامهحسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایر کودکان و نوجوانان روستائی کارهائی مانند وجین، خوشه…ادامه “زندگی نامه” »
-
مصاحبه با مسؤل کانون فرهنگی چوک Chouk
بیشتر بخوانید: مصاحبه با مسؤل کانون فرهنگی چوک Chouk۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري و حتي غير فعال شدن نويسندگان را…ادامه “مصاحبه با مسؤل کانون فرهنگی چوک Chouk” »
-
رصد خانه
بیشتر بخوانید: رصد خانهبخش نخست رمان «چوبین در» آخر سال سگ بود که خبر خسوف نا به هنگام ماه و شايعـة شبح خرس و صداها در سرتاسر منطقة چوبيندر پيچيد. درگزارش خبر نگار روزنامة رسمی کشور آمده بود که مردم از چند ماه پيش صداهای مشکوک و مرموزی می شنيدند، صـداهای موهوم و رعب آوری که شب ها…ادامه “رصد خانه” »
-
دریایِ دیوانه
بیشتر بخوانید: دریایِ دیوانهدريا، سهمگين دريائي كه شباهنگام از آن آتش برميجهد! جمال ميرزا سفرنامه اش را با صداي گرم وگيرائي مي خواند و من چشم هايم را مي بستم ولنجي را در نظر ميآوردم كه بر گردة امواج مرده ميلغزيد وآرام آرام از بندر دورمي شد وما را با خودش مي برد. من و جمال در كنار…ادامه “دریایِ دیوانه” »
-
آواز ماندگارِ خزر – فصلی از رمان گدار «جلد دوم»
بیشتر بخوانید: آواز ماندگارِ خزر – فصلی از رمان گدار «جلد دوم»دَرِ دنيا را به رويم قفل کرده بودند و من در زاوية آن اطاقک سيمانی زيچ نشسته بودم، مانند زائری تنها، درمنزل آخر چندک زده بودم وچشم به راه هيچ کسی نبودم. باکم از زخم و درد وموريانهها نبود. نه، جانم جدا افتاده بود و مانند کبوتری بام گمکرده، در تاريکی شب پرواز میکرد. خيالم…ادامه “آواز ماندگارِ خزر – فصلی از رمان گدار «جلد دوم»” »
-
سوار کار پیاده – فصلی از رمان « زندان اسکندر» جلد اوّل
بیشتر بخوانید: سوار کار پیاده – فصلی از رمان « زندان اسکندر» جلد اوّلدانش ترانه ای را مستانه زمزمه می کردکه مفهوم نبود، اگر چه او را نمی دیدم، ولی همة حرکات اش راحدس می زدم. سوارکار دایه از اسب افتاده بود، پیاده بودو انگار چهار دست و پا به سوی در زیرزمین می آمد و من روزی را به یاد می آوردم که درمنطقة شمالی هنگ سوار…ادامه “سوار کار پیاده – فصلی از رمان « زندان اسکندر» جلد اوّل” »
-
-
بررسی کتاب «بادسرخ»
بیشتر بخوانید: بررسی کتاب «بادسرخ»اثر حسین دولت آبادی دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹ – ۲۴ ژانويه ۲۰۱۱ رضا اغنمی خواننده دربخش عمدۀ کتاب با آدم هایی درمصاف است که دربارۀ برخی ها به سختی می توان متوجه رابطه ها شد و علتِ وجودی شان را درک کرد. با این حال روایت داستانی با کشش ویژه ای خواننده را در بستری…ادامه “بررسی کتاب «بادسرخ»” »
-
-
«در آنکارا باران می بارد» – باقر مومنی
بیشتر بخوانید: «در آنکارا باران می بارد» – باقر مومنیداستان بلند تازه ی است از حسين دولت آبادی، که پيش از اين علاوه بر رمان و چند داستان و فيلمنامه که از او در ايران چاپ و اجرا شده، در خارج نيزمقالات انتقادی و قصّه هائی در مجلاّت از او به چاپ رسيده است و بعلاوه نمايشنامه های او با عناوين «آدم سنگی» و «قلمستان» انتشار يافته است. حسين…ادامه “«در آنکارا باران می بارد» – باقر مومنی” »
-
-
-
درباره خانه آزادی بیان
بیشتر بخوانید: درباره خانه آزادی بیانباری، عدم درک صحيح رسالت کانون و تفسیرهای نادرست منشور و تصویب مصوبه های جور واجور، در همة اين سال ها باعث سوء تفاهم ها و منازعات بسیاری شده است و اهل سیاست و سیاسی کارهای «سطحی» و کوته بین، در خانة هنرمندان و اهل قلم ما نفوذ کرده و به بهانة مبارزه با حکومت…ادامه “درباره خانه آزادی بیان” »
-
پارهای از رمان «درآنکارا باران می بارد»
بیشتر بخوانید: پارهای از رمان «درآنکارا باران می بارد»دل دریا کردم و دوباره از پلهها پائین رفتم. آن دخترک تکیدۀ سربی رنگ هنوز روی مبل فرسوده نشسته بود. مثل هر شب، کنار عروسکش چشم به راه عزیزی که نمیآمد خوابش برده بود و به نرمی خرنش میکرد. یکدم در درگاهی سرسرا پا سست کردم. موش های خاکستری از زیر میز پایه کوتاه بیرون…ادامه “پارهای از رمان «درآنکارا باران می بارد»” »
-
آفاق
بیشتر بخوانید: آفاقخمپارهای در خواب آفاق ترکید. پیرزن سراسیمه سر از بالش برداشت و به آسمان بالای سرش نگاه کرد. از سرخی خون و گرمای آتش و تالابهای انباشته از اجساد ورم کرده اثری نبود. آن پردۀ هولناکی که سرتاسر شب تن و جانش را در عذاب سوزانده بود، ناگهان پیش چشمش فرو افتاد. نفساش راست شد…ادامه “آفاق” »
-
«غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند…»
بیشتر بخوانید: «غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند…»این کلام دلنشین نیما وصف حال هنرمندان و انسانهائی بود که در روزگار پلشت و سیاه ناظر جامعهای بودند که به رغم زرق و برق ظاهریاش تا مغز استخوان پوسیده بود و رو به تباهی و تجزیه میرفت. سردمداران مشاطهگر، شتابزده ویرانیها را بزک میکردند و وسمه بر ابروی کور میکشیدند و سوار بر خر مراد،…ادامه “«غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند…»” »