شاید اگر آن جوان مسلمان متعصب و شریعتمدار پیله نمیکرد و در پناه «امام اول متقیان، مولا علی!!» سنگر نمی گرفت و سنگ و کلوخ نمیانداخت، بی شک من دراین سردنیا بهیاد بازداشتگاه پایگاه یکم مستقل شکاری، ماه گردون، «ابن اکوا» و فضا نوردهای آمریکائی نمیافتادم و این چند سطر را نمی نوشتم. هر چند به یقین میدانم اینکار بیفایده است، شیخ سعدی حق داشت وقتی میگفت: نرود میخ آهنین بر سنگ! آلبرت انیشتن نیز قرنها بعد همین مفهوم را به زبان دیگری بیان داشته است: شکستن اتم ساده تر ازشکستن پیشداوریها و باورهای دیرینۀ مردم است ( نقل به معنی) … و اما سالها پیش، ( 1347 خورشیدی) به جرم تمرد و توهین و فرار در بازداشگاه پایگاه زندانی بودم، معاون تیمسار فرمانده تمام زندانیهای تنبیهی و انضاطی را بخشیده بود و از آنجا که دادگاه نظامی برای من قرار بازداشت صادر کرده بود، عفو جناب سرهنگ معاون شامل حالام نشده بود ودر انفرادی بازداشتگاه تنها مانده بودم. باری دم غروب همۀ زندانیها و همبندهایم آزاد شده بودند و من تا دیروقت در راهرو تنگ، باریک و نیمه تاریک انفرادی قدم میزدم، هربار تا پشت در آهنی میرفتم، از دریچه کوچک سرک می کشیدم و دو باره بر میگشتم و راه می افتادم. در آنسوی در آهنی، توی راهرو خلوت و خاموش پاسدارخانه، سرباز نگهبان قدم میزد و صدای نعل پوتینهایش در سکوت طنین می انداخت. نگهبان هراز گاهی جلو دریچه میایستاد و با من ابراز همدردی و همدلی میکرد و با صمیمیت دل به حالام می سوزاند. من آن سرباز ارمنی را میشناختم، نقاش چیره دستی بود که سر پست نگهبانی، از روی عکسهائی که به او میدادند، دور از چشم اغیار، با خودکار پرتره میکشید و چند تومن دستمزد میگرفت. باری، تا آنجا که به یاد دارم نگهبان حق نداشت سر پست نگهبانی به رادیو گوش میداد، کتاب یا روزنامه میخواند، نقاشی میکشید و حتا با زندانیحرف میزد. به همین دلیل سرباز ارمنی دوراز چشم افسرنگهبان، در آنسوی در آهنی و من در این سوی درآهنی، جلو دریچه ایستاده بودیم و به گزارش خبرنگار رادیو و به ماجرای سفر هیجانانگیز سفینۀ آمریکائی به کرۀ ماه گوش میدادیم.
«میبینی آرشاک، در برابر تنهائی فضا نوردها اون بالاها تنهائی من اینجا هیچی نیست.»
صدای پائی در راهرو برخاست، آرشاک وحشت زده رفت و من دوباره تنها ماندم و در فضای بیانتها رها شدم.
… و اما نیلآرمسترانگ و بازآلدرین نخستین انسانهائی بودند که پس از سفری چهار روزه روی کرۀ ماه فرود آمدند. در سحرگاه روز 21 ژوئیه 1969 ساعت ۲:۵۶:۱۵ آرمسترانگ فرمانده تیم، از سفینه آپالو پیاده شد و قدم بر خاک کرۀ ماه گذاشت و در آن لحظۀ تاریخیپیامی به زمین فرستاد: «این گامی کوچک برای یک انسان و جهشی بزرگ برای بشریت است…» و روزنامۀ واشینگتن پست نوشت «عقاب دو انسان را بر روی ماه پیاده کرد. نیل آمسترانگ فضا نورد بیتردید تاریح طبری را نخوانده بود؛ از روایات مختلف نظر امام اول شیعیان و مولای متقیان آنها در بارۀ لکههای ماه اطلاعی نداشت. باری، آن روز با اشاره به داستان فتح ماه، خطاب به آن جوان مسلمان متعصب نوشتم: در تاریخ الرسول و الملوک تألیف محمد بن جریر طبری آمده است: « و هم از روایات مختلف «ابن کوا» ست که به علیبن ابی طالب گفت: « ای امیر مومنان این لّکه بر ماه چیست؟». گفت: « مگر قرآن نخوانی که گوید: و آیت شب را محو کردیم، این محو آنست»
… و روایت دیگر هست که علی بن ابی طالب فرمود:
« هرچه خواهید از من بپرسید». ابن اکوا گفت: « این سیاهی در ماه چیست؟» و او گفت: «خدایت تو را بکشد، چرا از کار دین و دنیا نپرسیدی» و آنگاه گفت: « این محو شب است»
گرامی، ملاحظه و مقایسه کردی، متوجه شدی که امام تو در بارۀ ماه هذیان میگفته است؟ میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است. جوانک با حروف هاهاها و شکلک قهقهه زد، به ریش من پیرمرد خندید و رفت و هرگز برنگشت،
غرض، من این قماش آدم ها را از دوران جوانی می شناسم، و با آنها زندگی کرده ام، این جماعت تا با حقیقت رو به رو میشوند به یاد شیطان و کفر و کافر می افتند؛ از حقیقت فرار میکنند تا مبادا شیطان دین و ایمان آنها را بدزدد.