نفرت و نفاق بین گروههای اجتماعی، احزاب و سازمانهایِ سیاسی، اقوام و حتا ملتها و آدمها هرگز بیدلیل نبوده است و بی دلیل نیست و میتوان ریشههای تاریخی، علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و حتا فرهنگی آن را پیدا کرد، به انگیزههای پنهانی رفتار آدمها پی برد و آنها را فهمید، پذیرفت و یا رد کرد و نپذیرفت. گیرم من از دوران کودکی کنجکاو شده بودم و دلیل ترس و نفرت مردم ولایت را از یهودیها، اکراه آنها را از ارمنیها و بدبینی آنها را نسبت پیروان سایر مذاهب و ادیان نمیفهمیدم. در ولایت همسایههایِ ما افسانهها هولناکی در بارۀ یهودیها نقل میکردند و بچّهها را از «جهودها» میترساندند. من این افسانهها را هنوز فراموش نکردهام. افسانههائی که آخوندهایِ خشک مغز و مسلمانهای قشری ساخته بودند، به مرور باعث شده بود تا مفهوم «جهود» با خست، خباثت و رذالت در ذهن بچّهها گره بخورد. غرض، از زمانی که برادرم نورالله از ولایت به پایتخت رفته بود و در عکاسخانة هوسپیان شاگرد عکاس شده بود، همسایهها دم غروب، توی کوچه، جلو خانهها مینشستند پشت سر مادرم پچپچه میکردند:
«ای خواهر، شنیدی؟ پسرش با ارمنیها کار میکنه.»
در آن زمان من «میرزابنویس» همسایه ها بودم و برای زنهائی که شوهرشان به دنبال کار به گرگان، تهران یا ایوانکی رفته بودند، نامه (کاغذ) مینوشتم و به همین دلیل از درد و رنج و رازهای آنها با خبر بودم. در خانه نیز پدرم ماهی یک یا دوبار به من میگفت تا برای بردارانام ، محمود و نورالله، نامه بنویسم. پدرم فقط چهل درس را خوانده بود و است را با «ص» مینوشت، ولی شاهنامه را بی غلط می خواند. مادرم سواد قرآنی داشت، کتاب میخواند ولی نوشتن نمیدانست، خواهرم محترم ( میترا) کوچک بود و در نتیجه این وظیفه هربار به من محول میشد. باری، پدرم سیگاری میگیراند، توی اتاق قدم میزند و متن نامه را دیکته میکرد. بنویس نورچشمی:
باکم از ترکان تیر انداز نیست/ طعنۀ تیر آورانم میکشد.
در پایان نامه، مادرم همیشه با چشم گربان میگفت:
«بنویس از لیوان ارمنیها آب نخوره، بنویس لیوان رو آب بکشه»
پدرم از این گونه وسواسها نداشت و از هر قوم و قماشی مهمان به خانه میآورد، گیرم وقتی مهمانها میرفتند، مادرم استکان آن مرد «هرهری مذهب» – دهری- تودهای را سه بار آب میکشید و طاهر میکرد. منظور مفهوم «نجس» مانند سایر مفاهیم مذهبی در ذهن مادرم مانند ذهن سایر مردم جا خوش کرده بود و آن مادری که مانند آفتاب بهاری با همه مهربان بود و حتا بهخرابهها میرفت، تبدیل به موجودی شده بود که از «غیر مسلمان!» و «غیر شیعۀ اثنی عشری» میترسید و اگر چه به آنها نفرت نمی ورزید، ولی پرهیز میکرد و هرگز به آنها نردیک نمیشد. منظور آن شیادان تاریخ که این مفاهیم را در اذهان مردم ما به مرور جا انداخته بودند، همزمان تخم نفاق و نفرت را نیز کاشته بودند تا بتوانند بسادگی هر«غیر مسلمان»، بخوان دشمن، را مرتد، مفسد، منافق و یا دهری بنامند و او را تکفیر و قصاص کنند. از چشم مادرم و امثال آن زن نجیب و مهربان کمونیستها «نجس» و «دهری» بودند و در نتیجه نمی باید به حرف آنها گوش داد. شگفتا که این طرز تلقی مختص به مردم عامی و عادی ما نبود و نیست. نه، شیادان تاریخ به یاری اربابانشان، مفهوم «کمونیسم» را آلوده و «نجس» کردهاند تا مردم با کراهت از کمونیستها یاد کنند و گرد آنها نگردند. نفرت و نفاق! در دنیای سیاست بسیاری بارها از این «حربه» استفاده کردهاند و استفاده میکنند، چرا که میدانند مفهوم «کمونیسم» مرادف «نجس و کافر» شدهاست و در ذهن مردم عامی و عادی و حتا اغلب روشنفکرها جا افتادهاست. بله، در ژرفاهای ذهن اغلب روشنفکران ما نیز این مفاهیم مقدس هنوز وجود دارد، مفاهیمی که نباید به ساحت آنها نزدیک شد و نقد کرد: من بارها اینجا و آنجا شنیدهام: «به مقدسات، ایمان و اعتقادات مذهبی مردم کاری نداشته باشید…» چرا؟ خب، عزیزان، مگر شریعتمداران، شیادان و جانیان به یاری اعتقادات مذهبی، بیش از چهل سال و اندی بر گردۀ مردم ما سوار نشدهاند و هستی آنها را تباه نکردهاند؟ مگر بیش از چهل وچند سال با تکیه بر اعتقادات مذهبی، بین مردم نفرت و نفاق ایجاد نکردهاند؟ مگر جامعه بدون نقد دین و خرافات میتواند از بن بستها بگذرد و ترقی و پیشرفت کند؟