Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی

Posted on 13 فوریه 202513 فوریه 2025 By حسین دولت‌آبادی

اگرچه از مدت ها پیش تصمیم گرفته بودم جواب جانثاران، فدوی ها و شیفتگان فاشیست ها را ننویسم و با سکوت برگزار کنم، ولی این روزها که شبح فاشیسم در دنیای ما پرسه می زند و هر روز هواداران و سینه چاکان بیشتری در میان ایرانیان پیدا می کند، این روزها که شماری به ترامپ دیوانه و ناقص العقل و نئوفاشیست دخیل بسته اند و منتظزند تا ایران را مانند غزه و فلسطین با خاک یک سان کند و آن ها را به قدرت برساند، بازنشر این وجیزه خالی از فایده نخواهد.

……………………………………………………………………………………………………………………………………………………………

… زخم زبان مردم از زخم خنجر بدتر و درد آورتراست و تاب و تحمل و هضم آن از توهین و اهانت دشوارتر؛ با این‌همه مانند هر درد و رنجی درس‌های مفیدی نیز در بر دارد: از آن جمله ‌است ممارستِ خود داری و تمرینِ تحمل، تحملِ درد و سنگینیِ سکوت! گاهی سکوت مانند سنگ آسیا بر‌صندوقۀ سینه فشار می‌آورد و اگر دوام پیدا کند، به تنگی نفس دچار می‌شوی. با ‌وجود این خردمندان ما گویا گفته‌اند: جواب ابلهان خاموشی‌است؛ و از آن‌جا که خاموشی شرط اول تفکر و تأمل است، جواب بایسته‌ای که در حلقِ مجروح می‌ماسد و بنا به مصلحت به زبان نمی آید، در ذهن او مدت‌ها مانند دود می‌چرخد و می‌چرخد و او را به فکر وا می‌دارد و سرانجام این فکرها در‌ جائی تجلی و بروز پیدا می‌کنند. نمونه می‌آورم: چندی پیش «جان نثاری» پا برهنه و شتابزده، به پایِ دیوار اینجانب آمد، لغزی پراند، زخم زبانی زد و رفت. باری، با توجه به تجربه و شناختی که از این جماعت داشتم و دارم، اگر چه عصبی شدم و قلب‌ام به شدت درد گرفت، ولی طاقت آوردم، نیش و زهر کلام او را بسختی بر خودم هموار کردم و او را بی‌جواب گذاشتم. هرچند فراموش نکردم، نه، زخم زبان هرگز بهبود نمی یاید و فراموش نمی شود. دیروز عصر که با دوستی گپ می‌زدم، حرف شازده و هواداران او به میان آمد و من دوباره به یاد آن جان نثار افتادم و زخم کهنه تیر کشید. آن روز جان نثار با سند منگوله دار به قصد توهین، تحقیر و آزارم آمده بود و مرحوم مغفورِ خُلد آشیان و جنت مکان، آن منجی شیر صولت و قدر قدرت و آن بنیانگزار کبیر ایران نوین، رضا شاه را به رخ‌ام می‌کشید، شگفتا آن روز، «جان نثار» مرا به یاد پدرم و پندر و اندرزهای او انداخت و خیال‌ام تا ولایت رفت:

« پسرم، الاغ حتا دو بار پاش توی قالِ موش خرما نمی افته.»

در آن دیار، موش‌های صحرائی زمین را حفر می‌کنند و خاک‌های نرم را به شکل مخروط بیرون می‌ریزند و قال و انبار غلۀ خود را در زیرزمین می‌سازند؛ این مخروط‌های کوچک و زیبا در صحرا، این‌جا و آن‌جا از دور پیداست و زیر آن‌ها فضایِ خالی است. باری، اگر الاغی یک‌بار، فقط یک‌بار پایش را روی مخروطی بگذارد؛ توی قال موش صحرائی فرو برود، سکندری بخورد و از شدت درد بلنگد، این تجربة تلخ را هرگز، هرگز از یاد نمی‌برد، بعدها هربار این مخروط‌ها را از دور ببیند، راه‌اش را کج می‌کند و قال موش صحرائی را دور می‌زند. از شما چه پنهان، من بچه رعیّت و روستا زاده‌ام، این صحنه‌ها را به چشم و از نزدیک دیده‌ام و تجربه دارم؛ همانگونه که در «عصر طلائی شاهنشاه آریامهر» در چهار گوشة ایران، در بنادر و جزایر جنوب کار کرده‌ام و با توده‌ها، با مردم زحمتکش زیسته‌ام، فلاکت و سیاهروزی آن‌ها را در «عصر طلائی» از نزدیک دیده‌ام، روزهایِ پرتاب و تاب انقلاب بهمن را زیسته‌ام و از این گذشته، تاریخ معاصر ایران را نیز با حوصله ورق زده‌ام و آنقدرها خالی‌الذهن نیستم. منظور، من اگر به اندازۀ آن «حمار پیر» عقل، شعور و تجربه داشته باشم، در سال‌های آخر عمر، آن مخروط‌های زیبا، آن «دامچاله» را دور می‌زنم و به دیگران نیز اگر گوش شنوا داشته باشند، توصیه می‌کنم تا آزموده را دوباره نیازمایند.

نه، نه، آزموده را آزمودن خطاست، خطاست، خطا…

شاید اگر پدرم زنده بود و این روزها را می دید، می گفت:

 «در میان موجودات زنده فقط شتر به عقب می‌شاشه»

نه، تاریخ تکرار نمی‌شود؛ تاریخ هرگز به عقب بر نمی‌گردد،

باری، من لحظه به لحطۀ انقلاب بهمن 57 را زندگی کرده ام، در آن روزهائی که مردم تانک‌های چیفتن انگلیسی را با کوکتل مولوتف از کار می انداختند، در آن روزهائی که خیابان‌ها را سنگر بندی کرده بودند و در برابر هجوم ارتش مقاومت می‌کردند، در آن روزهائی که آمبولانس‌ها مدام آژیر می‌کشیدند و زخمی‌ها وکشته‌ها را بار می زدند، از این قماش آدم‌های اتوکشیده و مکش مرگ ما در سنگرها و در خیابان ها نبودند، نه، سرنوشت انقلاب را مردم کوچه و بازار، کوخ نشینان رقم زدند نه کاخ نشینان، باری، زمانی که پایه -های حکومت جمهوری اسلامی به لرزه بیفتد و خطر سقوط نزدیک شود، سپاه، ارتش، بسیجی‌ها، جیره خواران لباس شخصی جمهوری اسلامی بیرحم‌تر از ارتش شاهنشاه عاری از مهر مردم را به رگبار خواهند بست، در این هیچ تردیدی نیست، چنانکه افتاد و دیدیدیم. پرسش گرهی اینجا ست: سرنشینان این اتوبوسی که شازده راه انداخته، مدعیان رهبریِ «دوران گذار»، چگونه با این حکومت تا بن دندان مسلح روبه رو می شوند و چگونه آن را سرنگون می کنند و از سر راه بر می‌دارند؟ جمهوری اسلامی که با «من بمیرم تو بمیری» از قدرت کنار نمی رود؟ طرح و نقشه و برنامۀ سرنشینان این اتوبوس انقلاب چیست؟ بمباران پایگاه های نظامی توسط نیروهای بیگانه؟ آمریکا؟ اسرائیل؟ چون مردم ما که هنوز مسلح نشده اند؟ و هنوز به مبارزۀ مسلحانه نرسیده اند، اعتصاب عمومی؟ آیا سرنشینان اتوبوس انقلاب آنقدر محبوبیت دارند که مردم به پیشنهاد آن‌ها کار و زندگی‌شان را رها کنند و دست به اعتصاب عمومی برنند و آنقدر ادامه بدهند تا حکومت فلج شود؟ آیا مردم به حرف آن‌ها تره خرد می‌کنند؟ کودتا به کمک سپاه و ارتش و شریک شدن در قدرت سیاسی؟ کدام راه و چاره؟ این جماعت که مدام دم از سقوط قریب الوقوع حکومت اسلامی و فرار آخوندها می زنند، انگار نمی‌دانند که ساقط کردن این حکومت فاسد، به این سادگی‌ها ممکن و میسّر نیست و با حضور مهره های سوختۀ شاه و ساواک در راهپیمائی ها و شعارهای ناسیونالیستی، راسیستی، فاشیستی نمی‌توان مردم را به آیندۀ امیدوار کرد. حضور عناصر ساواک و شکنجه گران شاه در کنار مردمی که علیه حکومت اسلامی گرد آمده‌اند، اعمال نفوذ، شایعه‌ و دروغ پراکنی‌ها، بزرگنمائی‌ها، اهداف پلید و ماهیت ارتجاعی سرنشینان اتوبوس «شازده» را بیش از پیش فاش کرد. این شگرد و شیوه شاهپرستان اگر ادامه پیدا کند، روز به روز باعث شک و تردید بیشتر و دلچرکی بیشتر و نفاق در صفوف آزادیخواهان خواهد شد. آزادیخواهانی که به همدلی و همسوئی با مردم ایران پا به میدان گذاشته اند، مردمی‌که دل در گرو آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماغی دارند، بی شک دیر یا زود به راه دیگری خواهند رفت و در کنار آن‌ها به این راه ادامه نخواهند داد. به باور اینجانب، این اتوبوس هرگز، هرگز به مقصد نخواهد رسید؛ صدای دایره و دنبک سرنشینان اتوبوس مردم را فقط وفقط در دنیای مجازی و بیشتر دراین سوی مرزها سرگرم می‌کند و ازاین دنیا فراتر نمی رود، نه، این آوازها برای مردم گرسنۀ ایران نان و آب و انقلاب نمی‌شود. انقلاب در جائی دیگر رخ خواهد داد و این جماعت هیج نقشی در انقلاب نخواهند داشت، هیچ‌کدام از این گوشۀ امن و امان پا بیرون نخواهند گذاشت و هیچ‌کدام حاضر نیستند حتا یک قطره خون از دماغ‌شان بریزد…انقلاب هزینه دارد و این جماعت کنار گود به انتظار و چشم به راه ایستاده‌اند تا مردم هزینه‌ها را بپردازند و دست‌های پشت پرده آن‌ها را به قدرت برسانند و برتخت بنشانند. زهی خیال باطل! با وجود این احتمالات را نباید نادیده گرفت. اگر عمو سام و یاران‌اش، کسانی که پشت پردۀ خیمه شب بازی این دنیای وارونه نشسته‌اند و عروسک‌های سیاسی را می‌رقصانند، موفق شوند، اگر این اتفاق شوم و نا‌میمون در مملکت ما دوباره بیفتد، نام آن انقلاب نخواهد بود. نه، آیندگان بی شک از آن به نام «فاجعۀ تاریخی» یاد خواهند کرد

دسته‌ بندی نشده, یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی
Next Post: گلدان ِمنقشِ گلی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme