Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

یک روز زندگی پس از مرگ

Posted on 14 سپتامبر 202414 سپتامبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

آشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامه‌ای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگ‌های) صحنه‌های فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجله‌ای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، « دعوت حق را در آستانۀ پیری لبیک گفت»، از دار فانی به‌دیار باقی شتافت؛ طرح فیلمنامه روی دست‌ام ماند و در نتیجه کار نیمه تمام رها شد.

و اما داستان از چه قرار بود؟ مردی که در این دنیا به همۀ آمال و آزوهایش رسیده بود و هیج حسرتی به دل نداشت، در آخر عمر هوس کرده بود ترتیبی بدهد تا بعد از مرگ‌ همسر، فرزندان، دوستان، آشنایان، نزدیکان و هم میهنان‌اش را ببیند و در مجلس عزای خودش شرکت کند. صحنۀ اول فیلمنامه در شبی دیجور، در پیاله فروشی محله‌ای متروک و بد نام می‌گذشت. در گوشۀ نیمه تاریک میکده؛ سه نفر دور میزی چرک و چرب و لکنته نشسته اند و آهسته با هم پچپچه می‌کنند. هوا گرم و دمکرده، فضا ابهام‌آمیز و مشکوک است و دود سیگار در هوا موج می زند.

حسرت- قربان، شما اگر به من اجازه بدهید یک روز، فقط یک روز بعد از مرگم به‌دنیا برگردم، هر گناهی و هر جنایتی را که بفرمائید مرتکب می‌شوم، بجز زنای با محارم هر شرطی که بگذارید.

ابلیس- ساکت، شما از من خواستید تا من با فرشتۀ مرگ صحبت کنم و او را به اینجا بیاورم، ساکت باش و به او گوش بده. ساکت، ساکت، شما از تاریح مملکت خودتان هیچ اطلاعی ندارید، در آن دیار زنای با محارم  گناه و جنایت نبود.

حسرت- بله حق با شماست، چشم، چشم، بفرمائید.

فرشتۀ مرگ- تا به امروز، هیچ کسی پس از مرگ به دنیا برنگشته، هیچ کسی، شما…

حسرت- مگر مسیح، پسر خدا، مرده ها را زنده نمی کرد، از پسر خدا بخواهید تا…

فرشته- مسیح عیسویان را زنده می‌کرد، شما مسلمانید.

حسرت- من حاضرم مسیحی، گبر و کافر بشوم، بشرطی که …

ابلیس- اگر بتو بگویم بعد مرگ‌ات چه اتفاقی می افتد…

حسرت- حدس می‌زنم بعد ازمرگم چه اتفاقی می‌افتد، با اینهمه دوست دارم در مجلس ختم خودم شرکت کنم.

فرشتۀ مرگ زیرگوش متقاضی پچپچه می‌کند؛ بعد از جا بلند می‌شود و از میکده بیرون می‌رود.

ابلیس – بگو ببینم، پیمان بین شما بسته شد؟ قرارداد را امضا کردی؟ ها؟ فرشتۀ مرگ چه شرطی با تو گذاشت؟

حسرت- آدمفروشی، باید اسم و رسم چندین و جند نفر را در اختیار پلیس مخفی بگذارم.

ابلیس- آه، کثیف ترین کار و بدترین جنایت، پذیرفتی؟

حسرت- مگر من به شما قول نداده بودم هر شرطی که بگذارید، می‌پذیرم.

ابلیس- شک نداشتم، کثافت، نکبت، آدمفروش، دوستان و رفقا، آه، تو، تو حتا ناموس، خواهر و مادرت را هم می‌فروشی.

حسرت- ملعون، تو درمقامی نیستی که مرا سرزنش کنی.

ابلیس- آه، بعد از مرگ به دنیا برگرد و ببین، هیچ مجازاتی بدتر از این نیست، آه، حق تست تا ببینی نکبت، لجن، من به‌همین دلیل با فرشتۀ مرگ صحبت کردم، گمشو از پیش چشمم، گمشو…

در‌آن فیلمنامۀ ناتمام حسرت به آرزویش می‌رسد، پس از مرگ به دنیا بر می گردد، گیرم در هند، روی قطار چشم باز می کند و در کلکته، در شهری که سگ صاحب‌اش را نمی‌شناسد، تا غروب آفتاب در کوچه و خیابان و در ازدحام جمعیت وغوعای وسائل نقلیه پرسه می‌زند، دوست و آشنائی نمی‌بیند و زبان هیچ‌کسی را نمی‌فهمد. در فروشگاه بزرگی جوان‌ها رو به روی کامپوترها نشسته اند و سرگرم‌اند. ناگهان به یاد  دنیای مجازی می افتد و به فیس بوک، انستاگرام و تلگرام و و و سر می‌زند، نه، هیچ کسی، در هیچ کجا خبر مرگ «حسرت» را اعلام نکرده‌است، چرا؟ چون فرشتۀ مرگ پیمان را از یاد برده و او را با تأخیر و در کشوری بیگانه، در هند به دنیا برگردانده است. آری، سال‌ها از مرگ «حسرت» گذشته‌است و همه «آدمفروش» را از یاد برده اند. درعوض در دنیای مجازی به هر جا و به هر صفحه‌ای که مراجعه می کند تصویر شاعری را می بیند که در زندگی کسی از او یادی نمی کرده است و بی‌شماری حتا نام او را نشنیده اند. با وجود این در‌دنیای مجازی، درعزای شاعر شرکت کرده اند و همه بر هم سبقت گرفته‌اند، به دلسوزی پستان به تنور چسبانده‌اند تا سهمی از مرگ شاعر ببرند. «حسرت» آهی می کشد و به یاد می‌آورد که در مملکت گل و بلبل او مردم با مرگ و عزاداری، زاری و شیون، بیشتر از زندگی و شادی اخت و مأنوس اند و زندگی آدم‌ها، به ویژه هنرمندها، پس از مرگ آغاز می‌شود. گیرم زندگی پس از مرگ او نیز، مانند ستارۀ دنباله داری‌ است که دمی بر‌ پهنای شب دیجور می درخشد و بعد خاموش می‌شود. خاموشی، فراموشی!

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: آه، پاریس، پاریس…
Next Post: طنزِ تلخِ تاریخ

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme