Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

پایان

Posted on 11 ژوئن 202518 ژوئن 2025 By حسین دولت‌آبادی

متن «پایان» را چند سال پیش در چنین روزهائی، دوستی در اختیار من گذاشت، آن را با شیفتگی چند بار خواندم و وسوسه شدم ترجمه کنم. از آن‌جائی که در این رشته سابقه و تجریه‌ای نداشتم و ندارم، خیلی تلاش کردم تا ضمن وفاداری به متن، جانِ کلامِ زیبا و دلنشین «رابیندرانات تاگور» را از فرانسه به‌ فارسی برگردانم. با این‌‌همه شک داشتم و شک دارم موفق شده باشم. باری، دوباره نگاهی گذرا به ترجمه انداختم و تصمیم گرفتم آن را به یادِ برادرم نورالله و به یاد عزیز مادرم و همۀ مادران داغدیده باز نشر کنم. مادرم داغدیده بود: برادر ما « نورالله» در نوجوانی، در اوج شکوفائی و زیبائی، دو ماه مانده به جشن عروسی‌اش، به بیماری سرطان خون مبتلا شد و از دنیا رفت. مادرم در عزای این فرزند دلبندش آنقدر شب و روز اشک ریخت تا چشمۀ اشک‌هایش خشکید.

.

پایان

.

… مادر، وقت رفتن فرا رسید، من می‌روم. آن هنگام که تاریکیِ میرا، جائی برای سپیدۀ صبح باز می‌کند و تو، از تختخوابت، دست بسوی دلبندت دراز می‌کنی، می‌گویم:

«دلبندت این‌جا نیست.»

مادر، من می‌روم؛ من نفسِ نسیم خنکی می‌شوم و تو را به مهر نوازش ‌می‌کنم؛ زمانی که در برکه غوطه می‌‌خوری، چین و شکن امواج می‌شوم و تو را غرق بوسه می‌‌کنم. در شب‌هایِ توفانی، وقتی که باران بر برگ‌ درخت‌ها ضرب می‌گیرد، تو در رختخوابت پچپچۀ مرا می‌شنوی و خنده‌ام ناگهان با روشنائیِ آتشبرق، از پنجره گذر می‌کند و در اتاق تو می‌ترکد. مادر، اگر، شب‌ها، به یاد خاطرات دلبندت، تا دیروقت خواب به چشم‌هایت نیاید، من از بالای ستاره‌ها برایت آواز می‌خوانم: «بخواب مامان، بخواب!» و هنگامی‌ که به خواب رفته‌ای، جاری بر رشته‌های رقصان و بی‌قرار نور ماه، از بالای تختخواب، روی سینه‌ات پخش می‌شوم. من در هیئت رویائی از درز باریک پلک‌هایت تا به ژرفای خواب‌هایت فرو می‌روم؛ تو با لرزشی خفیف از خواب می‌پری و به ‌اطراف نگاه می‌کنی؛ من در یک چشم برهم زدنی، مانند کرم شبتاب، ناپدید و محو می‌شوم. در مراسم «پوجا»*، وقتی که بچه‌های همسایه در اطرف خانۀ ما بازی می‌کنند، من در صدای فلوت‌ها حل می‌شوم و در ‌سرتاسر روز، درون قلب‌ات می‌تپم. خالۀ عزیزم با «تحفه‌ها» می‌آید و می‌پرسد: «خواهرم، پس طفل ما کجاست؟» مامان، تو آهسته به او جواب می‌دهی: «او در مردمک چشم‌های من است، او در وجود، در روح و روان من است.»

رابیندرانات تاگور

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

*پوجا « puga» آئینی مذهبی در هندوستان است

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: در تباهی
Next Post: خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme