Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

مردی برای تمام فصل ها (1)

Posted on 4 آوریل 20254 آوریل 2025 By حسین دولت‌آبادی

روزها، گاهی صبح زود، زودتر از همیشه از خواب بیدار می‌شوم و مدت‌ها چشم به‌ راه روشنائی، از پنجرۀ اتاق به شاخ و برگ تیرۀ درخت پیر کاج نگاه می‌کنم و در گذشته های دور پرسه می‌زنم. در این گشت و گذرها، مثل همیشه صحنه‌ها و چهره‌هائی از منظرم می‌‌گذرند که در سال‌های دور و نزدیک در‌گوشه‌ای از این دنیا دیده‌ام؛ هربار کنجکاو می‌شوم و وسوسه به جان‌ام می‌افتد تا بدانم پس از انقلاب دوستان، رفقا و یا همکاران‌ام به‌چه سرنوشتی دچار شده‌اند؟ اگر هنور زنده‌اند، کجا هستند، چکار می‌کنند و با روزگار تیره و تار و زمانۀ خونریز چگونه کنار آمده‌اند؟ امروز صبح زود، در‌این خیال بودم که «مردی برای تمام فصل‌ها» از پناه شاخ و برگ درخت کاج بیرون آمد و زیر گوش‌ام به پچپچه گفت:

«این حرف‌ها بوی خون می‌ده»

این عنوان یا لقب را من در روزهایِ انقلاب بهمن 57 به آقای «ناصر نمودار» داده بودم و سایر همکارها اگر چه به ‌چون و چرائی این طنز و کنایه‌ پی نبرده بودند، ولی با لبخند ملیحی تصدیق کرده بودند. آقای نمودار همسر، دو فرزند و خانه‌ای نقلی داشت که به‌ آن‌ها سخت علاقمند بود. اگر هر روز می‌پرسید: «در اداره چه خبر؟»، اگر مثل مرغ خانگی منتظر بود تا دستی مهربان ازآستین گشاد دولت بیرون می‌آمد و برایش چند تا دانه می‌پاشید، به‌‌ خاطر آسایش و امنیّت خانه و خانواده‌اش بود، اگر محتاط و دست به عصا راه می‌رفت و هرگز در محفلی حرف بودار نمی‌زد، به همین دلیل بود، نمودار می‌ترسید، آری، بیش از اندازه می‌ترسید تا مبادا آن‌همه به خاطر مداخله در سیاست، به خطر می‌افتاد.

«آقا، دولت…، این حرف‌ها… آقا، من زن و بچه دارم.»

باری، در آن زمان، در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، «جیمی کارتر» از حزب دمکرات برنده شده بود و به اصطلاح قدیمی‌ها نسیم «جیمی کراسی» به میهن ما نیز رسیده بود. شاه ایران که مبلغ هنگفتی در کارزار تبلیغاتی‌‌کاندیدای‌ جمهوری خواهان هزینه کرده‌ بود؛ شاه سرمست ایران که حامی و پشت و پناه‌اش را در آمریکا از دست داده بود، با اشارۀ کارتر که دم از آزادی و دمکراسی می‌زد، ناچار شد سقف سیاه و سربی خفقان و اختناق سیاسی را که سال‌ها تا روی سر مردم پائین آورده بود، اندکی بالا ببرد و آزادی‌های مختصری به مردم بدهد تا نفس تازه کنند. باری، نسیم ملایم آزادی وزیدن گرفته بود؛ مردم آن را احساس کرده بودند و این‌جا و آن‌جا جنب و جوشی در میان روشنفکرهای مترقی و تحصیلکرده‌ها، از جمله کانون نویسندگان ایران به وجود آمده بود. از جمله، کانون شب‌های شعر را در‌انستیتو گوته تهران ( ده شب) با موفقیت برگزاز کرد

غرض در این «فضای باز سیاسی!» معلم‌های مدرسه ی ما به فکر افتادند تا در‌این راستا حرکتی بکنند. از آن جا که من به اصطلاح «میرزابنویس» بودم، بنا به سفارش همکاران متن کوتاهی نوشتم و به مدرسه بردم تا اگر همه موافقت و امضا می‌کردند، آن را به مدارس و دبیرستان‌ها می‌بردیم؛ به امضای سایر معلم‌ها و دبیرها می‌رساندیم و بعد تکثیر و منتشر می‌کردیم. متن مورد نظر را در روز موعود به مدرسه بردم و توی دفتر خواندم؛ همکاران، اگر چه همه ترسیده بودند و رنگ به رو نداشتند و پا به پا می‌مالیدند و به تعبیر مردم ولایت ما شانه شانه می‌کردند، ولی هیچ کسی بجز آقای «نمودار» لب به اعتراض باز نکرد و به مخالفت حرفی نزد:

«آقا، از این حرف‌ها بوی خون میاد. من یکی نیستم آقا»

باری، اگر بشود نام آن «انشا نویسی‌ها و راهپیمائی‌ها» را مبارزه گذاشت، چند ماه مبارزه، تظاهرات و راهپیمائی، سخنرانی و قرائت قطعنامه در محاصرۀ نظامی‌های مسلح ادامه داشت. یک یا دو بار نیز نوبت به اینجانب رسید و قطعنامه‌ای را‌ از پشت بلندگو خواندم. تا آن‌جا که به‌یاد دارم، در همۀ آن قطعنامه‌ها که چندین ماده داشت و در آغاز خواستار آزادی زندانیان سیاسی بود، یک خواسته هرگز فراموش نمی‌شد و در آخر می آمد: «رفع تضییقات از وجود آیت‌الله خمینی!» خمینی در آن زمان هنوز در نجف در تبعید به سر می برد.

«دیدی، ترس آقای نمودار انگار ریخته، امروز به تظاهرات اومده، اونجاست، زیر سایۀ درختها»

آقای نمودار در انتهایِ صف تظاهرات، کنار درخت‌های مو، دورادور می‌ایستاد و عکس شاه را محض احتیاط، برای روز مبادا توی کیف بغلی‌اش می‌گذاشت و با خودش به ‌راهپیمائی می‌آورد. بعدها از زیدی شنیدم که تا روزهای آخر، عکس «قبلۀ عالم!» را از خودش جدا نکرده بود. باری، وقتی «خمینی» از تبعید برگشت و میخ‌های چادرش را در سرزمین ما کوبید، آقایِ نمودار ریش حنائی گذاشت؛ به «قبلۀ شیعیان جهان» روی آورد و با کمونیست‌ها کج افتاد. چندی بعد دخترش را به یک فقره روحانی جوان شوهرداد و اگر مرا توی کوچه می‌دید، رو به دیوار برمی‌گشت و می‌گذشت. عزض، پس از مدتی مرا پاکسازی کردند و روزی که همراه سایر معلم‌ها به اعتراض به اداره آموزش و پرورش رفته بودم، او را توی راهرو دیدم، راه فرار نداشت، گیر افتاد و سرش را پائین انداخت:

«به، به، مردی برای تمام فصول، آقایِ نمودار… در هر چه بنگرم تو نمودار بوده ای/ ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای. *

… و در آن روزها چقدر نمودار از تاریکی‌ بیرون آمدند و ‌نمودار شدند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) من در شعر اوحدی دست بردم، به جای «پدیدار» آگاهانه نو.شتم « نمودار»

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: غریبۀ روی پل
Next Post: سرگذشت کبودان

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme