Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  •   منزلِ مادرِ فولاد زره

    فصلی از «چکمة گاری» اقامت ما در منزل آقای کشاورز، آن مرد مهربان چندان به دراز نکشید؛ از آن‌جا به اتاق بزرگتری در‌طبقة سوم خانة فراش رفتیم و پس ‌از چند ماه ارباب قدیمیِ ورشکسته و آشنای دوران جوانی کدخدایِ سابق، نخستین آشنائی بود که به‌ خانة ما آمد؛ این دیدار در اتاق طبقة سوم…ادامه “  منزلِ مادرِ فولاد زره” »

    بیشتر بخوانید:   منزلِ مادرِ فولاد زره
      منزلِ مادرِ فولاد زره
  • سوهان روح

            فصلی از «چکمة گاری» من در ولایت با کار، زحمت و مشقّت بزرگ شده بودم و از کار واهمه‌ای نداشتم، با این‌همه ترجیح می‌دادم صبح تا شب سنگ و صخره به‌‌دوش می‌کشیدم و یا با کلنگ چاه می‌کندم، ولی سمباده نمی‌کشیدم. از سمباده زدن بیزار بودم؛ خش‌خش سمباده در طول روز…ادامه “سوهان روح” »

    بیشتر بخوانید: سوهان روح
    سوهان روح
  • مرد رو به دیوار

    فصلی از جلد دوم زندان سکندر . لودویک از حاشیة میدان والیبال همپای من راه افتاد: «واستا» – سهند، «مرد رو به دیوار» دوباره کار دست خودش داد. مرد رو به دیوار، ‌توی آشپرخانة بند آب داغ رو سرش‌ ریخته بود، خوشبختانه آب هنور کاملاً  جوش نشده بود. – مگه قرار نشد بچّه ها دیگه…ادامه “مرد رو به دیوار” »

    بیشتر بخوانید: مرد رو به دیوار
    مرد رو به دیوار
  • … گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!                                      

        به یاد دوست، به یاد اکرم فرمهینی  جانم كه تو باشي!  هربار كه فانوسم را بالا مي‌گيرم و درتاريكي گذشته ها به دنبال گمشده‌اي مي‌گردم، به ياد آن پسرك بي‌بضاعت روستائي، سكة تيموري و خاك سرخ «داش‌ها» مي‌افتم. مردم ولايت ما به كورة آجرپزي مي‌گويند: «داش!» چرا؟ نمي‌دانم. گيرم آن سكة كهنة تيموري و خاك…ادامه “… گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!                                      ” »

    بیشتر بخوانید: … گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!                                      
    … گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!                                      
  • پیرکشتِ خر مهر

                                    فصلی از «چکمه ی گاری» آفرودیت شب‌هایِ تابستان روی پشت بام، زیر پشه‌بند می‌خوابید، روزهای جمعه خیلی دیر از خواب بیدار می‌شد؛ منتظر می‌ماند تا ‌پسرهای کربلائی عبدالرسول توی اتاق دوره سفر می‌نشستند تا نمایش هر روزه‌اش را با مهارت…ادامه “پیرکشتِ خر مهر” »

    بیشتر بخوانید: پیرکشتِ خر مهر
    پیرکشتِ خر مهر
  • شوکت آفرودیت و تاراس بولبا

    فصلی از «ریشه در باد» پس از مهاجرت، پدر و مادرم در‌پایتخت و حومه دوست و آشنای تازه‌ای نیافتند و تا آخر فقط با همولایتی‌ها حشر و نشر داشتند. شاید اگر برادرم هر از گاهی دوستان‌اش را به خانه نمی‌آورد، آن‌ها هرگز غریبه‌ها را از نزدیک نمی‌دیدند. مرزهایِ دنیای من نیز تا مدت‌ها محدود و…ادامه “شوکت آفرودیت و تاراس بولبا” »

    بیشتر بخوانید: شوکت آفرودیت و تاراس بولبا
    شوکت آفرودیت و تاراس بولبا
  • رؤيای اصحاب کهف

     فصلی از جلد سوم رمان «گُدار» فلک را روی ايوان دژ جمال ميرزا ديده بودم و تا روزها به درختچة گل ياس سفيد پای پنجره و شکوفه های گيلاس و قامت رعنای فلک فکر می‌کردم و خيال می‌بافتم. خودم را به جای جمال می‌گذاشتم، چشم هايم را می بستم تا گرمای تن مرمری و عطر پوست او را که مثل…ادامه “رؤيای اصحاب کهف” »

    بیشتر بخوانید: رؤيای اصحاب کهف
    رؤيای اصحاب کهف
  • قلعه یِ گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند

    نقل از دویچه وله فارسی “قلعه گالپاها” یادمانده‌های حسین دولت‌آبادی است از دوران کودکی. او در این اثر از زندگی سراسر رنج خود و مردم روستاهای حاشیه کویر می‌نویسد و از کودکان کار در مزارع و کارگاه‌ها. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است.    … دنیای ذهن ما انباری از خاطره‌هاست. آنجا که زندگی…ادامه “قلعه یِ گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند” »

    بیشتر بخوانید: قلعه یِ گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند
    قلعه یِ گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند
  • قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال

    “قلعة گالپا ها» تازه ترین اثر چاپ شدة حسین دولت آبادی، نویسنده معاصر است که در سال 2020 میلادی  توسط نشر مهری در لندن، در 510 صفحه انتشار یافته است. قلعة گالپاها را در واقع می‌توان اتوبیوگرافی حسین دولت آبادی دانست که با در هم آمیختن دو شیوه بیان خاطرات و داستان گویی ارائه گردیده‌است….ادامه “قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال” »

    بیشتر بخوانید: قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال
    قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال
  • مصاحبه با اسد سیف

    در باره ی «قلعه ی گالپاها» اسد سیف- چرا و چطور شد که به سراغ خاطرات رفتی. حسین دولت آبادی – در کتاب «قلعة گالپاها» اگر چه به دوران کودکی‌ام پرداخته‌ام، ولی قصد نداشته‌ام خاطرات‌‌ام را بنویسم. چرا؟ چون من شخصیّتی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری نیستم و چنین تصوری در بارة خودم ندارم که…ادامه “مصاحبه با اسد سیف” »

    بیشتر بخوانید: مصاحبه با اسد سیف
    مصاحبه با اسد سیف
  • نامه

    در سال 1351خورشیدی، نزدیک به‌نیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، ‏به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود ‏دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد کرده بود. من این نامه را در آن تاریخ به ‏برادرم نوشتم و بعدها با…ادامه “نامه” »

    بیشتر بخوانید: نامه
    نامه
  • همه چیز با زمان می‌رود

          … چند‌سال پیش این نامه را در جواب «برادری» نوشتم که از من خواسته بود به ایران برگردم و خانه‌ام را در شهریار بفروشم. سال‌ها گذشتند و من به میهن ام برنگشتم، «خانه» را که کلنگی شده بود، کوبیدند و عزیزی خبر خرابی آن را در این سر دنیا به من داد، سال‌ها باز هم…ادامه “همه چیز با زمان می‌رود” »

    بیشتر بخوانید: همه چیز با زمان می‌رود
    همه چیز با زمان می‌رود
  • سقوط رویاها

    فصلی از «رمان مریم مجدلیه» چشم‌هایِ درشت، سیاه و زیبایِ‌کمال گود افتاده و ‌رقت‌انگیز شده بودند و نگاه‌اش قلب‌ام را به درد می‌آورد. «ببین، اگه چند روز دیگه بگذره، پول بلیط هواپیما خرج می‌شه و ما مثل خیلی‌ها در آنکارا به پیسی می‌افتیم» کمال مبهوت بود و انگار حرفهایم را نمی شنید «کمال، بازگشت به…ادامه “سقوط رویاها” »

    بیشتر بخوانید: سقوط رویاها
    سقوط رویاها
  • بر فراز ابرها به سقوط رویاها می‌اندیشیدم

    چشم‌هایِ درشت، سیاه و زیبایِ‌کمال گود افتاده و ‌رقت‌انگیز شده بودند و نگاه‌اش قلب‌ام را به درد می‌آورد. «ببین، اگه چند روز دیگه بگذره، پول بلیط هواپیما خرج می‌شه و ما مثل خیلی‌ها در آنکارا به پیسی می‌افتیم» کمال مبهوت بود و انگار حرفهایم را نمی شنید «کمال، بازگشت به سرزمین مادری، بازگشت. بر می‌گردیم…ادامه “بر فراز ابرها به سقوط رویاها می‌اندیشیدم” »

    بیشتر بخوانید: بر فراز ابرها به سقوط رویاها می‌اندیشیدم
  • قلعه یِ ‌گالپاها

      حسین دولت آبادی ناشر: نشر مهری در آن دیار ستاره‌های آسمان هر کدام نام و نشان و سرگذشتی داشتند: خرس بزرگ از چشم مردم ولایت ما هفت برادران بودند که تابوت پدرشان را به گورستان دور افتاده می‌بردند، به باور آن‌ها، در این دنیا انسان‌ها و هر ‌موجود زنده‌ای ستاره‌ای در آسمان داشت که…ادامه “قلعه یِ ‌گالپاها” »

    بیشتر بخوانید: قلعه یِ ‌گالپاها
    قلعه یِ ‌گالپاها
  • کارخانه

     کارخانه،  فصلی از «دوران»   آه، سرانجام خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. با سوزن و نخ به کنار پنجره، به آفتاب رفتم تا سوزن‌ام را نخ کنم. وای، چقدر چشم‌هایم در‌این مدّت کمسو و ضعیف شده‌اند. ایکاش عینک‌ام را می‌آوردم، فراموش کردم، در آن هول و هراس و شتابزدگی خیلی چیزها از جمله عینک‌ام را…ادامه “کارخانه” »

    بیشتر بخوانید: کارخانه
    کارخانه
  • نفس کِش

    در روزگار نه چندان دور، در کشور‌گل و بلبل ما، مردانی با عنوان «جاهل محلّه»، «گردان کلفت»، «بزن بهادر»، «لوطی» و «داش مشتی» بودند که قداره می‌بستند، زیر چهار سوق می‌ایستادند، محله را قرق می‌کردند، عریده می‌کشیدند و «نفس کش» می‌خواستند و یا به تعبیر تعزیه خوان‌ها «هل من مبارز» می‌طلبیدند. باری «نفس کش» مردی…ادامه “نفس کِش” »

    بیشتر بخوانید: نفس کِش
  • پاره ای از «دوران»

    ‏¶ باران سر بند آمدن ندارد، مدام می‌بارد. این هم اذان نمازدیگر. ‏ مؤذن‌های مساجد این منطقه گوئی با هم مسابقه گذاشته‌اند. همه با چند ‏ثانیه پس و پیش، شروع می‌کنند و از بلندگوها اذان می‌گویند، و چه اذان ‏موجز و مختصری. مؤذن‌ها به یگانگی خدا و رسول‌اش شهادت می‌دهند و ‏امت مسلمان را به‌…ادامه “پاره ای از «دوران»” »

    بیشتر بخوانید: پاره ای از «دوران»
    پاره ای از «دوران»
  • بگذار برخیزد مردم بی لبخند   

    مادرم تا زنده بود می‌گفت: «پسرم، ناخن دست از غم بلند می‌شه، ناخن پا از شادی» از شما چه پنهان، این روزها در هزار توی گذشته‌ها به دنبال «شادی‌ ها» می‌گردم و در جستجوی لحظه‌های خوش، این‌جا و آن‌جا فانوس‌ام را بالا می‌گیرم؛ گیرم بی‌فایده. چون هر بار «غم‌ها» با بیرق سیاه سر راه‌ام سبز…ادامه “بگذار برخیزد مردم بی لبخند   ” »

    بیشتر بخوانید: بگذار برخیزد مردم بی لبخند   
  • شکمبة گاو

    فصلی از «چکمة گاری» هوایِ دمِ غروب مه‌آلود و سرد بود و ذرّات ریز مه بر سر و رویم می‌بارید و اشیاء زیر نور چراغ‌های باریکه راه برق می‌زدند و هر از گاهی رهگذری با سگش از مه بیرون می‌آمد و می‌گذشت و دیگر هیچ! پیش از رسیدن به دهانة تونل، به خیابان اصلی پیچیدم…ادامه “شکمبة گاو” »

    بیشتر بخوانید: شکمبة گاو
  • پناهندة سیاسی یا مهاجر؟

    این یادداشت را در‌بهار سال 1986میلادی، یعنی دو سال پس از مهاجرت اجباری نوشته ام. در آن ایام، اگر چه دوستی می‌گفت که ما پانزده سال در این دیار ماندنی هستیم، ولی من باور نمی کردم، نه، هنوز امیدوار بودم که بزودی به وطن‌ام بر می‌گردم؛ در آن روزها هرگز گمان نمی‌کردم که اقامت ما…ادامه “پناهندة سیاسی یا مهاجر؟” »

    بیشتر بخوانید: پناهندة سیاسی یا مهاجر؟
  • خبر راه دور

    تمام دوستان من/  زیر پلک‌های من مردند/ نه! / زمین پهناور نیست*نسل ما به منزل آخر نزدیک شده‌است و چندان غیر منتظره و دور از انتظار نیست اگر هر از گاهی خبر مرگ مادری، پدری، عزیزی، هنرمندی، دانشمندی و مبارزی از راه دور و نزدیک به گوش می‌رسد و اگر، کم و بیش هر روز،…ادامه “خبر راه دور” »

    بیشتر بخوانید: خبر راه دور
    خبر راه دور
  • شیشة عینک

     روی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکم خط افتاده. محمودی گفت: «روی قاب عینک یا شیشة عینک.» گفتم: «قاب که ترک خورده، ولی مشکل امروز من به قاب ربطی ندارد، حالا هم دارم در بارة شیشه عینکم صحبت می‌کنم.» محمودی گفت: « کجای شیشه خط افتاده؟»…ادامه “شیشة عینک” »

    بیشتر بخوانید: شیشة عینک
    شیشة عینک
  •  افسانة درخت و ديوباد

                                                                                                                 …ادامه “ افسانة درخت و ديوباد” »

    بیشتر بخوانید:  افسانة درخت و ديوباد
     افسانة درخت و ديوباد
  • گاهی سکوت جایز نیست

    از شما چه پنهان، از روستا تا اروپا، منزل به منزل راه پیموده‌ام و اینک به پایان راه، به‌ منزل آخر نزدیک شده‌ام. در این سفر طولانی و این راه دراز، دوستان و همراهان زیادی را از دست داده‌ام تا به خانة خلوت و خاموش تنهائی رسیده‌ام. بی سبب نیست که این روزها، گاه و…ادامه “گاهی سکوت جایز نیست” »

    بیشتر بخوانید: گاهی سکوت جایز نیست
    گاهی سکوت جایز نیست
  • نویسندة آموزگار       

               «… غم این خفتۀ چند                  خواب در چشم ترم می‌شکند» این کلام دلنشین نیما، وصف حال هنرمندان و انسان‌هائی بود که در روزگار پلشت و سیاه، ناظر جامعه‌ای بودند که علیرغم زرق و برق ظاهری‌اش تا مغز استخوان پوسیده بود و رو به تباهی و تجزیه می‌رفت. سردمداران مشاطه‌گر،…ادامه “نویسندة آموزگار       ” »

    بیشتر بخوانید: نویسندة آموزگار       
    نویسندة آموزگار       
  • … و اما از شگفتی‌های روزگار

    دیروز صبح جلد اول مجموعه آثار فدریکو گارسیا لورکا به دست‌ام رسید؛ نام مترجم، ناصر فرداد، را روی جلد دیدم و از شما چه پنهان، سر پا، مقدمه و شماری از شعرها را خواندم و بعد پشت پنجرة این اتاق دلگیر، رو به روی کاج پیر ایستادم و با شگفتی و حیرت جوان محجوبی را…ادامه “… و اما از شگفتی‌های روزگار” »

    بیشتر بخوانید: … و اما از شگفتی‌های روزگار
    … و اما از شگفتی‌های روزگار
  • طاووس

    شب به آخر رسیده بود و نگهبان خسته و خواب آلود در حاشیة راهرو قدم می‌زد؛ هر بار که به در آن سلول انفرادی نزدیک می‌شد، مکثی می‌کرد، لبة کلاه آهنی‌اش را روی ابروها بالا می‌برد، روی پنجة پاها بلند می‌شد تا جائی که چانه‌اش به لبة دریچة کوچک می‌رسید، تا نزدیک آن چشم‌های سبز…ادامه “طاووس” »

    بیشتر بخوانید: طاووس
    طاووس
  • راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها

    فصلی از « چکمۀ گاری» تا به یاد داشتم، مادرم در ولایت صبح زود از خواب بیدار می‌شد، دو رکعت واجب را به‌ جا می‌آورد؛ مدتی سر سجاده دو زانو می‌نشست، زیر لب ورد می‌خواند، تسبیح می‌چرخاند و با خدایش راز و نیاز می‌کرد. بعد از مهاجرت نیز نماز و روزة او ترک نشد؛ هر…ادامه “راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها” »

    بیشتر بخوانید: راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها
    راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها
  • سرباز امام زمان

    فصلی از جلد اوّل «گدار» چند صباحي در قصر فيروزه ترك دنيا و مافيها گفته بودم و پاي گنبد و بارگاه امام هشتم مجاور شده بودم. هربار كه با قرآن زركوب از دم سلول آن ها رد مي‌شدم، پسرشاطر ليچاري مي‌پراند: «بارلها كه گربه عابد شد!» به گمانم‌ صابر و جمال روي همة زنداني‌ها اسم…ادامه “سرباز امام زمان” »

    بیشتر بخوانید: سرباز امام زمان
    سرباز امام زمان
  • سرباز گمنام خاموش شد.   

    به یاد دوست دوست من، آن سرباز گمنام، مرد نازک اندامی بود که بیش از سی و سه سال در تبعید کار کرد و کار کرد و کار کرد و با آن خط خوشی داشت، سال‌ها حساب و کتاب  دخل و خرج دیگران را نگه داشت.دوست من، آن سرباز گمنام، مردی ریز نقش، خوش قلب،…ادامه “سرباز گمنام خاموش شد.   ” »

    بیشتر بخوانید: سرباز گمنام خاموش شد.   
    سرباز گمنام خاموش شد.   
  • بهار مرگبار

     اخم بر چهره نداشتن، از بی‌احساسی خبر می دهد، و  آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.                 «برتولت برشت»                                                         …ادامه “بهار مرگبار” »

    بیشتر بخوانید: بهار مرگبار
  • در حاشیه ی تبعید (*)

     تا در خویشتن خویش به غلط نیفتم ناگزیرم از چیزهای بی اهمیّت، به ظاهر بی اهمیّت شروع کنم. آخر همین جزئیّات زندگی ام را رقم می زنند و مانند موریانه ها مرا از دورن می جوند و می خورند. شاید دیگران چون من گرفتار این تارعنکبوت نباشند و یا با بند بازی خود را از…ادامه “در حاشیه ی تبعید (*)” »

    بیشتر بخوانید: در حاشیه ی تبعید (*)
    در حاشیه ی تبعید (*)
  • تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید

    اگر از آسمان سنگ مي‌باريد، نماز جاشوها قضا نمي‌شد. در هر جا كه جايي براي خم و راست شدن بود، اقامه مي‌بستند و به نماز مي‌ايستادند. بالاي تختگاهي خن مسجدشان شده بود. باری، بعد از نماز صبح، در تاريك روشني لنگر كشيدند و به دريا زدند، از دريا نسيم خنكي مي‌وزيد و هواي سحر، نمدار…ادامه “تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید” »

    بیشتر بخوانید: تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید
    تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید
  • شاخه‌های شکسته

    نقل از «ایستگاه باستیل،»، طرح روی جلد: اَلن نقلی دنیا را بر دیوار هشتی به میخ آویخته‌اند و ما، هر شب زیر طاق کبود‌ و چرک این‌جا، میان خرده شیشه‌ها، بطری‌های شکستة آبجو و نوشابه‌های رنگارنگ،  کاغذ پاره‌ها و ته سیگار و دود و غبار دور خودمان می‌چرخیم و هر از گاهی در برابر این دنیای…ادامه “شاخه‌های شکسته” »

    بیشتر بخوانید: شاخه‌های شکسته
    شاخه‌های شکسته
  • سفر

    سفر، نقل از مجموعه قصه  ایستگاه باستیل «چاپ اول»  روی جلد- اثر ایوب امدادیان  زیر نم نم باران از پی تابوت می‌رفتم. شعلة فانوس‌ها در دامنة تپه سو‌سو می‌زد، بیابان پر از همهمه بود و جغدی در خرابه‌های قبرستان شیون می‌کرد.، زن‌های شاهسون تابوت را زیر تک درخت خشکیدة کنار امامزاده گذاشتند. فانوسی را بر…ادامه “سفر” »

    بیشتر بخوانید: سفر
    سفر
  • همزبان

    نقل از مجموعه قصه ی «ایستگاه باستیل» التفات کردی همولایتی؟ از کسی پروا نداشت، مأمور دولت بود، شلتاق می‌کرد، منم آدم غریب، گفتم: « سرکار، به بابام ناروا نگو، تازه از دنیا رفته» التماس کردم، گفتم:  «سرکار جان، به اینجام نزن، گوش‌هام عیبناکه» انگار با دیوار حرف می‌زنم، باد به گلو انداخته بود و یِکّه…ادامه “همزبان” »

    بیشتر بخوانید: همزبان
    همزبان
  • مصاحبه با رادیو زمانه

      1. آقای محمود دولت آبادی برادر بزرگ شماست. از نظر شخصی و خانوادگی، از همان کودکی، رابطه شما با او چگونه بود؟   برادرم محمود، هفت سال و چند ماه زودتر از من به دنیا آمده‌ و در نوجوانی، اگر اشتباه نکنم، در هفده یا هژده سالگی از ولایت کوچ کرد، چند صباحی در…ادامه “مصاحبه با رادیو زمانه” »

    بیشتر بخوانید: مصاحبه با رادیو زمانه
  • نگاهی به مریم مجدلیه

    رمان “مریم مجدلیه” آخرین اثر حسین دولت‌آبادی است که در سال 1397 توسط انتشارات “مهری” لندن منتشر شده است.داستان، روایتی است تکان‌دهنده با نثری شیوا و حاوی نوآوری‌هایی کم نظیر در ادبیات معاصر فارسی. نویسنده‌ای مرد، حکایت زندگی یک زن را، از زبان و دیدگاه خودِ زن، بیان می‌کند و در این مسیر تابوهایی را…ادامه “نگاهی به مریم مجدلیه” »

    بیشتر بخوانید: نگاهی به مریم مجدلیه
    نگاهی به مریم مجدلیه
  • چاهِ ویل

    گُدار ( سه جلد) فصلی از جلد نخست گدار جنازه ام را بار زدند و از قصر فيروزه بردند، پوست‌ام را چكمة گاري كردند، لاشه‌ام را به قناره كشيدند و از دخمه بيرون رفتند.  نمي‌دانم تا كي در كمركش تاريك چاه مي چرخيدم. نيمه‌ هاي شب به هوش آمدم. از سوزش آتش سيگار به  هوش…ادامه “چاهِ ویل” »

    بیشتر بخوانید: چاهِ ویل
    چاهِ ویل
برگه قبلی
1 … 6 7 8 9 10 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • مصاحبه با مصطفی خلجی ( قسمت دوم)
  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین دولت آبادی ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme