جانم که تو باشی
… دهخدا در لغت نامه برای واژۀ اعتیاد این معانی را نوشته است: «عادت کردن. خوی گرفتن ، خوکردن، خوی کردن بچیزی، پیاپی آمدن چیزی، پیاپی خواستن چیزی را و در اصطلاح مقابل غرابت باشد، چنانکه معتاد ضد غریب است.» نزد مردم ما واژۀ «معتاد» بار منفی دارد و کسی را « معتاد» می نامند که به مواد مخدر عادت کرده باشد، کسی که اگر مثلاً تریاک، هروئین، کوکائین و امثالهم سر ساعت و در موعد مقرر به بدن او نرسد، جسمی و روحی درد و رنج و عذاب بکشد. در زندان عمومی به معتادی که مواد به او نمی رسید و دچار این بحران میشد، می گفتند: «طرف سیمکشی داره.» بهاین معنا که اعصاباش چند شبانه روز مثل سیم کشیده میشد، سراپا می لرزید و می لرزید، از درد مینالید و مینالید. بی سبب نیست که آمده است: «ترک عادت موجب مرضاست.» از مواد مخدر که بگذرم، آدمیزاد به همه چیز به مرور زمان عادت میکند و روزی متوجه این اتفاق ناگوار میشود که آن «چیز» در دسترساش نباشد، روزی که کلافه، عصبی و بیحوصله بشود و از کمبود آن «چیز» رنج ببرد. با اینهمه عادت و اعتیاد جنبه هایِ مثبتی نیز دارد، (منظورم عادت کردن به مواد مخدر نیست)، اگر غیر از این میبود، اگر آدمیزاد این استعداد را نمی داشت و عادت نمیکرد، تحمل مشکلات عدیده، درد و رنج زندگی، تحمل سنگینیِ «بار هستی» دشوارتر میشد و سرانجام او را از پا در میآورد.
… و اما چرا امروز این مبحث را طرح کردم، امروز متوجه شدم که به دنیای مجازی و فیسبوک عادت کرده ام و هر روز آنچه به حق و به ناحق در متن های کوتاه و تلگرافی نوشته می شود، مدتی مرا به خود مشغول می کند؛ فکر و خیالام را به بیراهه میبرد و اغلب وقتام بیهوده تلف میشود. از این مهمتر با مطالعۀ این مطالب کوتاه و رنگارنگ و پراکنده تمرکزم را از دست میدهم و خیالام پاره پاره میچرخد، وسوسه میشوم، و جیزهای مختصر مینویسم و هر بار به بیراهه میافتم، ازدنیای خودم دورو دورتر میشوم و شانه از زیر بار «کار جدی» و «کار خلاقه» خالی میکنم. از تو چه پنهان، در این دو سه ماهۀ اخیر، پس از پایان « تیرۀ کله سفیدها» تا به خاطر «کار نکردن» دچار عذاب وجدان نشوم و خودم را سر زنش نکنم، کلاه سرخودم گذاشته ام و چند مقاله نوشتهام، هیچ کسی بجز خودم نمیداند با اینکار رندانه طفره رفتهام تا تن به «کار خودم» ندهم و «رمان» یا « داستان» تازه ای را شروع نکنم. حتا گاهی به مولوی متوسل میشوم و خودم را توجیه میکنم:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان شیر او.
یا
مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
تا نزاید بخت تو فرزند نو
خون نگردد شیرِ شیرین، خوش شنو
باز هم هیچ کسی بجز خودم و بهتر از خودم نمی داند که اینهمه بهانه است، مشکل من کم آبی و خشکی ذهن و خیال نیست، من یک دنیا موضوع و سوژه دارم و همه به نوبت منتظرند، نه، مشکل اصلی «عادت» و « اعتیاد» است. این اتفاق چندبار افتاده و هربار در نیمه راه متوجه شدهام، آگاهانه در این دکان را مدتی تخته کرده ام و رفته ام و به کار خودم پرداختهام، غلامحسین ساعدی، یادش گرامی و مستدام، زمانی میگفت: «من غلط کردم که مقاله نوشتم، باید به کار خودم می پرداختم و داستان، رمان ونمایشنامه می نوشتم.» ( نقل بهمعنی) اگر اشتباه نکنم، زنده یاد اسماعیل خوئی و نعمت میرزا زاده ( م.آزرم) در بارۀ خلاقیت دو دیدگاه متفاوت داشتند: م. آزرم معتقد بود که تا شعری به او الهام نشود، تا شعر در نزند و بهسراغاش نیاید، پشت میز نمینشیند. اسماعیل خوئی میگفت: من پشت میز می نشینم و منتظر نمیمانم که شعر در بزند و به سراغام بیاید. آری بزرگوار، من بیشتر با خوئی موافق بودم و هستم، اگر چه ترک عادت ساده نیست، ولی ناشدنی و غیر ممکن هم نیست، باید در دکان را چند صباحی تخته کنم و پشت میزم بنشینم و به هیچ چیزی بجز سرنوشت «کولی صاحبجان!!» که از مدتها پیش منتظر نوبت است، فکر نکنم.