Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
images

bled*

Posted on 1 مارس 201815 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

Bled     بلد   *

چندین سال، روزی یازده تا دوازده ساعت پشت فرمان تاکسی، در آن قفس آهنیِ سیّار می‌گذراندم.  گاهی که افسرده و دلتنگ بی‌شدم، وقتی که نفس‌ام در سیه‌ام گره می‌خورد، به تنگنا می‌افتادم و نفس‌ام بسختی بالات می‌آمد، از غوعایِ شهر و شلوغی بیرون می‌زدم، به قول‌‌ همکار مراکشی‌ام، «سیّاره‌ام» را در‌جلگه‌ای خلوت و دور از آبادی رها می‌کردم، آرام آرام تا کاکل تپّه‌‌ای بالا می‌رفتم و مدتی به تماشای دشت و دمن می‌نشستم. طبیعت حومة پاریس مانند تابلو زیبائی بود که هنرمندی ماهر روی توری و ململ نازکی نقاشی‌کرده بود. نسیم خنک و فرح بخشی می‌وزید، توری ململ می‌لرزید و من از ورای آن تابلو، دنیای دیگری را در آنسوی آب‌ها، محو، لرزان، کدر و گذرا می‌دیدم و مناظر متفاوت، دشت پنبه، تپه ماهورها، درخت‌هایِ سنجد، گل‌های ‌آفتابگردان در‌هم می‌آمیختند و زادگاهم در‌آشفتگی خیال و واقعیّت گم می‌شد. من اگر چه در حاشیۀ کویر به دنیا آمده بودم، به صحرا و چشم انداز بار عادت داشتم و در کوهستان دل‌ام می گرفت، ولی در حومة پاریس میلی سرکش و تمنای شدیدی مرا به بالا رفتن و بالا رفتن هر چه بیشتر وا‌می‌داشت، میلی که هرگز ارضا نمی‌شد. گاهی که غمگین، دلگیر و پریشان بودم، این میل و یا هوس شدّت می‌گرفت، خوش داشتم مانند عقابی تا قلّة کوه‌ها صعود می‌کردم و در آن بالا بالاها به آسودگی نفس می کشیدم: آه، رهائی، رهائی!

زمان می‌گذشت، سال‌ها، ماه‌ها و روزها از پی هم می‌آمدند و با سرعتی شگفت انگیز می‌گذشتند، میهن و آن روزگاری که در میهن به خوشی و ناخوشی گذرانده بودم، در روزمرگی و تکرار روزهائی‌که مانند دانه های تسبیح همه به هم شبیه بودند، به مرور رنگ می‌باختند و در غبار فرو می‌رفتند. واقعیّت بر رویاها و آرزوها چیره می‌شد، دلواپسی‌ها، دغدغه‌های کار و زندگی در‌تبعید جای آن‌همه را می‌گرفت، این گرفتاریهای بی‌ارزش و سمج مانند ابرهای سیاه و سرگردان مدام چشم‌اندازم را کدر می‌کردند و آن آشفته بازار ملال‌آور، آن ‌فضای سنگین‌و نفسگیر تاکسی، آن قفس آهنی، جولانگاه خیال پریشانی می‌شد که مانند مرغی اسیر، سرگشته و سر درگم، هر‌ دم به سوئی پر می‌کشید و باز به سر منزل اوّل، به تاکسی بر می‌گشت. تاکسی زندان و قفس ‌آهنی خیال بی ‌قرار من شده بود و همة حوادث رمان‌هایم زیر‌سقف کوتاه آن رخ می‌داد. روزها، گاهی چنان غرق تماشای صحنه‌ها و شخصیت‌هایِ رما‌ن‌ام می‌شدم ‌که زمان، مکان و موقعیّت‌ام را از یاد می‌بردم، تاکسی، مقصد و مسافرم را فراموش می‌کردم، و گاهی، مسحور و محو، به مسیر و به راه اشتباهی می‌رفتم.

روزی که معراج یکی از شخصیّت‌های اصلی رمان گّدار،

گروهبان سۀ موتوری، لباس تیمساری می‌پوشید، جیپ ارتشی را از پایگاه می‌دزدید تا به خواستگاری فلک می‌رفت، چنان محو مکالمۀ معراج و شاطر پدر فلک (در هشتی خانه) شده بودم که خروجی فرودگاه شارل‌دوگل را رد کردم و شاید اگر به عوارضی اتوبان ‌نمی‌رسیدم و به مانع بر نمی‌خوردم، به خود نمی‌آمدم و به این‌ اشتباه مضحک و فاحش پی‌ نمی‌بردم.

«می‌بخشید مادام، حواسم نبود، خروجی رو رد کردم»

« آها، مگه عاشقی مسیو؟ حواست کجا رفته بود؟»

« ولایت … حواسم رفته بود به ولایت مادام!»

زن جوان‌ با لبخندی تمسخر‌آمیز از پشت شیشه وراندازم کرد و لابد به خاطر رنگ پوست تیره، لهجه و قیافه‌ام به عربی‌‌گفت:

«ها، بِلِد؟»

با لهجة غلیظ تری جواب دادم:

« بعله، بِلِد»

نگاهی در آینه به مسافرهایم انداختم، گرم گفتگو بودند و متوجۀ اشتباه من  نشدند، در عوارضی دور زدم،  برگشتم  و اینبار آن‌ها به فرودگاه بردم. گیرم ازاین اشتباه عبرت نگرفتم، تا گدار به پایان رسید، چندین و چند بار دسته گل به آب دادم، دوبار تصادف کردم و تاکسی‌ام دوبار روانۀ «  Casse» اوراقچی شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*bled در اینجا به زبان «آرگو»، به معنی سرزمین، زادگاه ، کورده، دهکده‌ای  پرت افتاد  یا ولایت است.

.

نقل از دفتر یادداشت ها

 

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی
Next Post: خوان هفتم

کتاب‌ها

  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • دوران
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • جموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ اول)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • قلمستان
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی
ساعتی با؛ هوشنگ اسدی و «بانوی نیلوفری»، حسین دولت‌آبادی و «دوران» در ناکجا
به مناسبت انتشار دو عنوان جدید در نشر ناکجا
یکشنبه سوم سپتامبر ۲۰۲۳
ساعت ۵ بعدازظهر در کتابفروشی ناکجا

گفتار در رسانه‌ها

  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.
  • ‏«دنیا خانة من است»‏ – 1996- گفتگو با سپیده فارسی
  • رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»
  • ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی

Copyright © 2023 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme