-
«دنیا خانۀ من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسی
بیشتر بخوانید: «دنیا خانۀ من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسیحدود یک چهارم قرن پیش، سپیدۀ فارسی برای تهیۀ مستندی از زندگی نویسندگان و هنرمندان مهاجر (تبعیدی) با من مصاحبه کرد. گفتگوی ما بیش از نصف روز به درازا کشید و نزدیک به چهار ساعت فیلمبرداری و ضبط کردند. این فیلم به نام «دنیا خانۀ من است» ساخته و اینجا و آن جا به نمایش…ادامه “«دنیا خانۀ من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسی” »
-
«دنیا خانة من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسی
بیشتر بخوانید: «دنیا خانة من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسیحدود یک چهارم قرن پیش، سپیدة فارسی برای تهیة مستندی از زندگی نویسندگان و هنرمندان مهاجر (تبعیدی) با من مصاحبه کرد. گفتگوی ما بیش از نصف روز به درازا کشید و نزدیک به چهار ساعت فیلمبرداری و ضبط کردند. این فیلم به نام «دنیا خانة من است» ساخته و اینجا و آن جا به نمایش…ادامه “«دنیا خانة من است» – 1996- گفتگو با سپیده فارسی” »
-
یاگو بر بامِِ خانه ی سوسن آب
بیشتر بخوانید: یاگو بر بامِِ خانه ی سوسن آبخانة محلة سوسنآب یک طبقه بود و ما اگرچه پشهبند نداشتیم، ولی مانند همسایهها سرتاسرتابستان روی پشت بام میخوابیدیم. مادرم در شبهایِ اول گویا خوابِ پلشتی دیده بود، دلچرک شده بود و در آنجا دل نمیگذاشت. آن خانه از چشم مادرم بدیمن بود، به دلاش برات شده بود که دیر یا زود اتفاق ناگواری برای…ادامه “یاگو بر بامِِ خانه ی سوسن آب” »
-
سالِ سگ
بیشتر بخوانید: سالِ سگشبِ اعدامِ ببرِمازندران، پيامبر پرنده را در گوشة حيـاط زندان از ياد بردند و با جنازة معدومين رفتند و تا آفتاب بر نيامد و هوا روشن نشد، سراغی از من نگرفتند. بعد از مراسم اعدام تب و لرز کردم، توی جا افتادم و با مرگ همخانه شدم. مرگ بختکی بود که در تمام آن سال ها تا مجالی می يافت پا بر گلوگاهم می گذاشت و من مانند برّة ذبح شده ای در مسلخ می لرزيدم، دست و پا می زدم و سراسيمه و ليچ عرق از خواب می پريدم و کنار تخت سالار زانو…ادامه “سالِ سگ” »
-
واکنش
بیشتر بخوانید: واکنشبزرگوار اگر چه گفته بودی که تا به امروز به اندازة کافی و شاید بیشتر از اندازة کافی کاغذ سیاه کرده ام و حالا باید صبرکنم تا بیماریِ بوتیمار، غمخواری، افسردگی و دیوانگیام با مطالعة مداوم آثار مدرنیستها و در دنیای مدرن و مدرنیسم بهبود یابد و بعد، دوباره، خوش و خندان و خوش بین،…ادامه “واکنش” »
-
سوارکار پیاده
بیشتر بخوانید: سوارکار پیادهسردردهای مزمنرا از پدرم به ارث برده بودم. میراث دانش! بابا بعد از مرگ مادر تا سالها از سر دردهای مزمن رنج میبرد و دایم از پا درد مینالید. دردها و بیماری ها همه جا با او بودند تا سرانجام در خانة کوی کلیسا از پا درآمد و در جمشیدآباد تهران تا آخر عمر زمینگیر…ادامه “سوارکار پیاده” »
-
مهر میهن هرگز از دل بیرون نمیرود
بیشتر بخوانید: مهر میهن هرگز از دل بیرون نمیرودسیاوش پورستاریان نقل از نشریه شهریور رمان قلعة گالپاها، تازهترین اثر حسین دولتآبادی، نویسندة ایرانی ساکن فرانسه، را همانقدر میتوان رمان نامید که یک خودزندگینامه. با این حال، این رمان در مجموع در ستایش میهن است.حسین دولتآبادی که حدود چهار دهة گذشته را در تبعید و دور از وطنش گذرانده، تاکنون رمانهایی چون خون اژدها،…ادامه “مهر میهن هرگز از دل بیرون نمیرود” »
-
بختک
بیشتر بخوانید: بختکمن در زندان کم و بیش با آثار و افکار انقلابیون آشنا شده بودم، ولی مانند طلعت ترابی و آن مردمی که سر از پا بیخبر به دنبال امام راه افتاده بودند، خوش بین و امیدوار نبودم. به گمان من تاجبانو حق داشت وقتی به طعنه میگفت: « از آخوند جماعت آبی گرم نمیشه، چیزی…ادامه “بختک” »
-
هزاردستانِ کاسخانة ما
بیشتر بخوانید: هزاردستانِ کاسخانة ماروزها از پیهم میآمدند، مکرر میشدند و میرفتند. هر روز تکرار کسالت بار روز گذشته بود و هر آدمی که میدیدم، تکرار کسی که بارها دیده بودم. در آن روزها هیچ اتفاقی نمیافتاد و همة روزها مانند دانههای تسبیح، مانند روزهای یک زندانی، به هم شباهت داشتند. حسن مرغدل به این زندگی یکنواخت و ملالآور…ادامه “هزاردستانِ کاسخانة ما” »
-
شارق و شاهکارها
بیشتر بخوانید: شارق و شاهکارهافصلی ار « چکمه ی پاری» میانه مردی پرحرف، سرزنده، تند و تیز و بشاش، به نام آقارضا دو اتاق طبقة پائین خانهاش را به ما اجاره داده بود. این طبقة همکف فقط دو تا اتاق نیمه تاریک داشت که درهای دولنگة چوبی آنها به راهرو باریکی باز میشدند. هر چه بود، بزرگتر از خانة…ادامه “شارق و شاهکارها” »
-
مهتاب، کوسه و کارون
بیشتر بخوانید: مهتاب، کوسه و کارونفصلی از خون اژدها نریمان چند روز بعد از آن مراسم با شکوه عقد تدارک دیده بود، صدها دروغ و دغل برای ثریا بافته بود و زمینه را طوری چیده بود تا همراه ترک شیرازیاش بهجزیرهای در یونان، به ماه عسل برود. همسرش از همه جا بیخبر بود و من بهتازگیزیر نام سکرتر استخدام شده…ادامه “مهتاب، کوسه و کارون” »
-
منزلِ مادرِ فولاد زره
بیشتر بخوانید: منزلِ مادرِ فولاد زرهفصلی از «چکمة گاری» اقامت ما در منزل آقای کشاورز، آن مرد مهربان چندان به دراز نکشید؛ از آنجا به اتاق بزرگتری درطبقة سوم خانة فراش رفتیم و پس از چند ماه ارباب قدیمیِ ورشکسته و آشنای دوران جوانی کدخدایِ سابق، نخستین آشنائی بود که به خانة ما آمد؛ این دیدار در اتاق طبقة سوم…ادامه “ منزلِ مادرِ فولاد زره” »
-
سوهان روح
بیشتر بخوانید: سوهان روحفصلی از «چکمة گاری» من در ولایت با کار، زحمت و مشقّت بزرگ شده بودم و از کار واهمهای نداشتم، با اینهمه ترجیح میدادم صبح تا شب سنگ و صخره بهدوش میکشیدم و یا با کلنگ چاه میکندم، ولی سمباده نمیکشیدم. از سمباده زدن بیزار بودم؛ خشخش سمباده در طول روز…ادامه “سوهان روح” »
-
مرد رو به دیوار
بیشتر بخوانید: مرد رو به دیوارفصلی از جلد دوم زندان سکندر . لودویک از حاشیة میدان والیبال همپای من راه افتاد: «واستا» – سهند، «مرد رو به دیوار» دوباره کار دست خودش داد. مرد رو به دیوار، توی آشپرخانة بند آب داغ رو سرش ریخته بود، خوشبختانه آب هنور کاملاً جوش نشده بود. – مگه قرار نشد بچّه ها دیگه…ادامه “مرد رو به دیوار” »
-
… گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!
بیشتر بخوانید: … گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست!به یاد دوست، به یاد اکرم فرمهینی جانم كه تو باشي! هربار كه فانوسم را بالا ميگيرم و درتاريكي گذشته ها به دنبال گمشدهاي ميگردم، به ياد آن پسرك بيبضاعت روستائي، سكة تيموري و خاك سرخ «داشها» ميافتم. مردم ولايت ما به كورة آجرپزي ميگويند: «داش!» چرا؟ نميدانم. گيرم آن سكة كهنة تيموري و خاك…ادامه “… گفت آن که يافت مي نشود، آنم آرزوست! ” »
-
پیرکشتِ خر مهر
بیشتر بخوانید: پیرکشتِ خر مهرفصلی از «چکمه ی گاری» آفرودیت شبهایِ تابستان روی پشت بام، زیر پشهبند میخوابید، روزهای جمعه خیلی دیر از خواب بیدار میشد؛ منتظر میماند تا پسرهای کربلائی عبدالرسول توی اتاق دوره سفر مینشستند تا نمایش هر روزهاش را با مهارت…ادامه “پیرکشتِ خر مهر” »
-
شوکت آفرودیت و تاراس بولبا
بیشتر بخوانید: شوکت آفرودیت و تاراس بولبافصلی از «ریشه در باد» پس از مهاجرت، پدر و مادرم درپایتخت و حومه دوست و آشنای تازهای نیافتند و تا آخر فقط با همولایتیها حشر و نشر داشتند. شاید اگر برادرم هر از گاهی دوستاناش را به خانه نمیآورد، آنها هرگز غریبهها را از نزدیک نمیدیدند. مرزهایِ دنیای من نیز تا مدتها محدود و…ادامه “شوکت آفرودیت و تاراس بولبا” »
-
رؤيای اصحاب کهف
بیشتر بخوانید: رؤيای اصحاب کهففصلی از جلد سوم رمان «گُدار» فلک را روی ايوان دژ جمال ميرزا ديده بودم و تا روزها به درختچة گل ياس سفيد پای پنجره و شکوفه های گيلاس و قامت رعنای فلک فکر میکردم و خيال میبافتم. خودم را به جای جمال میگذاشتم، چشم هايم را می بستم تا گرمای تن مرمری و عطر پوست او را که مثل…ادامه “رؤيای اصحاب کهف” »
-
قلعه یِ گالپاها؛ زندگی کودکانیکه دیمی بزرگ میشوند
بیشتر بخوانید: قلعه یِ گالپاها؛ زندگی کودکانیکه دیمی بزرگ میشوندنقل از دویچه وله فارسی “قلعه گالپاها” یادماندههای حسین دولتآبادی است از دوران کودکی. او در این اثر از زندگی سراسر رنج خود و مردم روستاهای حاشیه کویر مینویسد و از کودکان کار در مزارع و کارگاهها. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است. … دنیای ذهن ما انباری از خاطرههاست. آنجا که زندگی…ادامه “قلعه یِ گالپاها؛ زندگی کودکانیکه دیمی بزرگ میشوند” »
-
قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال
بیشتر بخوانید: قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال“قلعة گالپا ها» تازه ترین اثر چاپ شدة حسین دولت آبادی، نویسنده معاصر است که در سال 2020 میلادی توسط نشر مهری در لندن، در 510 صفحه انتشار یافته است. قلعة گالپاها را در واقع میتوان اتوبیوگرافی حسین دولت آبادی دانست که با در هم آمیختن دو شیوه بیان خاطرات و داستان گویی ارائه گردیدهاست….ادامه “قلعه ی گالپاها، سفری بر بالهای خیال” »
-
مصاحبه با اسد سیف
بیشتر بخوانید: مصاحبه با اسد سیفدر باره ی «قلعه ی گالپاها» اسد سیف- چرا و چطور شد که به سراغ خاطرات رفتی. حسین دولت آبادی – در کتاب «قلعة گالپاها» اگر چه به دوران کودکیام پرداختهام، ولی قصد نداشتهام خاطراتام را بنویسم. چرا؟ چون من شخصیّتی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری نیستم و چنین تصوری در بارة خودم ندارم که…ادامه “مصاحبه با اسد سیف” »
-
نامه
بیشتر بخوانید: نامهدر سال 1351خورشیدی، نزدیک بهنیم قرن پیش، پیتر بروک کارگردان نامدار انگلیسی، به مناسبت جشن هنر شیراز به ایران دعوت شده بود و گویا اجرای نقش خشاریارشاه را به محمود دولت آبادی که در آن روزگار هنرپیشة تأتر بود، پیشنهاد کرده بود. من این نامه را در آن تاریخ به برادرم نوشتم و بعدها با…ادامه “نامه” »
-
همه چیز با زمان میرود
بیشتر بخوانید: همه چیز با زمان میرود… چندسال پیش این نامه را در جواب «برادری» نوشتم که از من خواسته بود به ایران برگردم و خانهام را در شهریار بفروشم. سالها گذشتند و من به میهن ام برنگشتم، «خانه» را که کلنگی شده بود، کوبیدند و عزیزی خبر خرابی آن را در این سر دنیا به من داد، سالها باز هم…ادامه “همه چیز با زمان میرود” »
-
اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد
بیشتر بخوانید: اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مردمن سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمدم و در سالهایِ کودکیام در آن دیار مردم هنوز هراز گاهی از دوران جنگ و قحطی قصههای هولناکی نقل میکردند و از جمله این که خوار بار نایاب و یا کمیاب بوده و اهالی از ناچاری برگ درخت و ریشة گیاه و یا…ادامه “اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد” »
-
سقوط رویاها
بیشتر بخوانید: سقوط رویاهافصلی از «رمان مریم مجدلیه» چشمهایِ درشت، سیاه و زیبایِکمال گود افتاده و رقتانگیز شده بودند و نگاهاش قلبام را به درد میآورد. «ببین، اگه چند روز دیگه بگذره، پول بلیط هواپیما خرج میشه و ما مثل خیلیها در آنکارا به پیسی میافتیم» کمال مبهوت بود و انگار حرفهایم را نمی شنید «کمال، بازگشت به…ادامه “سقوط رویاها” »
-
بر فراز ابرها به سقوط رویاها میاندیشیدم
بیشتر بخوانید: بر فراز ابرها به سقوط رویاها میاندیشیدمچشمهایِ درشت، سیاه و زیبایِکمال گود افتاده و رقتانگیز شده بودند و نگاهاش قلبام را به درد میآورد. «ببین، اگه چند روز دیگه بگذره، پول بلیط هواپیما خرج میشه و ما مثل خیلیها در آنکارا به پیسی میافتیم» کمال مبهوت بود و انگار حرفهایم را نمی شنید «کمال، بازگشت به سرزمین مادری، بازگشت. بر میگردیم…ادامه “بر فراز ابرها به سقوط رویاها میاندیشیدم” »
-
حمله از درون
بیشتر بخوانید: حمله از درونکسی که هنوز به منزل آخر نرسیده، بندرت به عقب بر میگردد و با حسرت به آغاز راه و به منزلهائی میاندیشد که از آنها شتابزده گذر کردهاست. میل بازگشت به گذشته و بازبینی و مرور سال و ماه عمر سپری شده، اغلب در آستانة پیری و در منزل آخر به سراغ رهرو و…ادامه “ حمله از درون” »
-
قلعه یِ گالپاها
بیشتر بخوانید: قلعه یِ گالپاهاحسین دولت آبادی ناشر: نشر مهری در آن دیار ستارههای آسمان هر کدام نام و نشان و سرگذشتی داشتند: خرس بزرگ از چشم مردم ولایت ما هفت برادران بودند که تابوت پدرشان را به گورستان دور افتاده میبردند، به باور آنها، در این دنیا انسانها و هر موجود زندهای ستارهای در آسمان داشت که…ادامه “قلعه یِ گالپاها” »
-
چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرها
بیشتر بخوانید: چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرهادر روایتهای اسلامی آمده است: پس از آنکه ابراهیم بهدستور خداوند، همسر و فرزندش را در صحرا رها کرد، تشنگی بر آنها چیره شد، هاجر در جستجوی آب میان کوه صفا و کوه مروه میدوید و چشمه و چاهی نمییافت. سرانجام جبرئیل از آسمانها فرود آمد، بال یا پاشنه پای برزمین کوبید و «زمزم» از خاک بیرون جوشید؛…ادامه “چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرها” »
-
کارخانه
بیشتر بخوانید: کارخانهکارخانه، فصلی از «دوران» آه، سرانجام خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. با سوزن و نخ به کنار پنجره، به آفتاب رفتم تا سوزنام را نخ کنم. وای، چقدر چشمهایم دراین مدّت کمسو و ضعیف شدهاند. ایکاش عینکام را میآوردم، فراموش کردم، در آن هول و هراس و شتابزدگی خیلی چیزها از جمله عینکام را…ادامه “کارخانه” »
-
نفس کِش
بیشتر بخوانید: نفس کِشدر روزگار نه چندان دور، در کشورگل و بلبل ما، مردانی با عنوان «جاهل محلّه»، «گردان کلفت»، «بزن بهادر»، «لوطی» و «داش مشتی» بودند که قداره میبستند، زیر چهار سوق میایستادند، محله را قرق میکردند، عریده میکشیدند و «نفس کش» میخواستند و یا به تعبیر تعزیه خوانها «هل من مبارز» میطلبیدند. باری «نفس کش» مردی…ادامه “نفس کِش” »
-
پاره ای از «دوران»
بیشتر بخوانید: پاره ای از «دوران»¶ باران سر بند آمدن ندارد، مدام میبارد. این هم اذان نمازدیگر. مؤذنهای مساجد این منطقه گوئی با هم مسابقه گذاشتهاند. همه با چند ثانیه پس و پیش، شروع میکنند و از بلندگوها اذان میگویند، و چه اذان موجز و مختصری. مؤذنها به یگانگی خدا و رسولاش شهادت میدهند و امت مسلمان را به…ادامه “پاره ای از «دوران»” »
-
رفتار
بیشتر بخوانید: رفتاردر سالهای نخست مهاجرت چند صباحی به حرفۀ دوران نوجوانی و جوانیام، برگشته بودم و در حومۀ شهر پاریس پیستوله کاری و نقاشی میکردم. در آن روزها واژۀ« chantier» (شانتی یه) تازه به گوشام خورد و به مرور زمان به معنای آن پی بردم. در فرانسه به جا و مکانی «شانتی یه» میگویند که مهندسین،…ادامه “رفتار” »
-
بگذار برخیزد مردم بی لبخند
بیشتر بخوانید: بگذار برخیزد مردم بی لبخندمادرم تا زنده بود میگفت: «پسرم، ناخن دست از غم بلند میشه، ناخن پا از شادی» از شما چه پنهان، این روزها در هزار توی گذشتهها به دنبال «شادی ها» میگردم و در جستجوی لحظههای خوش، اینجا و آنجا فانوسام را بالا میگیرم؛ گیرم بیفایده. چون هر بار «غمها» با بیرق سیاه سر راهام سبز…ادامه “بگذار برخیزد مردم بی لبخند ” »
-
شکمبة گاو
بیشتر بخوانید: شکمبة گاوفصلی از «چکمة گاری» هوایِ دمِ غروب مهآلود و سرد بود و ذرّات ریز مه بر سر و رویم میبارید و اشیاء زیر نور چراغهای باریکه راه برق میزدند و هر از گاهی رهگذری با سگش از مه بیرون میآمد و میگذشت و دیگر هیچ! پیش از رسیدن به دهانة تونل، به خیابان اصلی پیچیدم…ادامه “شکمبة گاو” »
-
پناهندة سیاسی یا مهاجر؟
بیشتر بخوانید: پناهندة سیاسی یا مهاجر؟این یادداشت را دربهار سال 1986میلادی، یعنی دو سال پس از مهاجرت اجباری نوشته ام. در آن ایام، اگر چه دوستی میگفت که ما پانزده سال در این دیار ماندنی هستیم، ولی من باور نمی کردم، نه، هنوز امیدوار بودم که بزودی به وطنام بر میگردم؛ در آن روزها هرگز گمان نمیکردم که اقامت ما…ادامه “پناهندة سیاسی یا مهاجر؟” »
-
خبر راه دور
بیشتر بخوانید: خبر راه دورتمام دوستان من/ زیر پلکهای من مردند/ نه! / زمین پهناور نیست*نسل ما به منزل آخر نزدیک شدهاست و چندان غیر منتظره و دور از انتظار نیست اگر هر از گاهی خبر مرگ مادری، پدری، عزیزی، هنرمندی، دانشمندی و مبارزی از راه دور و نزدیک به گوش میرسد و اگر، کم و بیش هر روز،…ادامه “خبر راه دور” »
-
شیشة عینک
بیشتر بخوانید: شیشة عینکروی شیشة عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشة عینکم خط افتاده. محمودی گفت: «روی قاب عینک یا شیشة عینک.» گفتم: «قاب که ترک خورده، ولی مشکل امروز من به قاب ربطی ندارد، حالا هم دارم در بارة شیشه عینکم صحبت میکنم.» محمودی گفت: « کجای شیشه خط افتاده؟»…ادامه “شیشة عینک” »
-
افسانة درخت و ديوباد
بیشتر بخوانید: افسانة درخت و ديوباد…ادامه “ افسانة درخت و ديوباد” »
-
آرزو، حسرت و حسادت
بیشتر بخوانید: آرزو، حسرت و حسادتمن پیش از ورود به دبیرستان و آشنائی با مقدمات مبحث «تکامل» و پیدایش موجودات زنده و زندگی بر روی کرة زمین، تحت تأثیر مادرم و پیروی از او که زنی سادهدل، خوشقلب، مردمدوست و به تعبیر مسلمانها «مؤمنه» ای به تمام عیار بود، نماز میخواندم، روزه میگرفتم و در مراسم روضهخوانی و شبیه خوانی…ادامه “آرزو، حسرت و حسادت” »