سخنی کوتاه در بارة «کبودان»

من رمان کبودان را خواندم و از آن خیلی‌خوشم آمد. رمان حتا ‏بدون در نظر گرفتن سن پایین نویسنده ( 27 سال) رمانی است وزین و ‏ارزشمند که از نظر این حقیر برابری می کند با نوشته بزرگترین رمان ‏نویسهای آن دوران ( دهة پنجاه) و بدون شک یکی از بهترین کارهایی ‏است در این زمینه. نمی‌خواهم تعریف و توصیف بی‌مورد و یا زیادی از این ‏داستان بکنم، ولی یک دلیل بزرگ برای اینکار وجود دارد که همواره در ‏پس‌زمینه روایت جریان دارد و آنهم موقعیت استثنایی و ویژة تست. کمتر ‏نویسنده ای توانسته در این موقعیتها زندگی‌کند و آنها را منعکس سازد. ‏در بهترین حالت، دیگرانی بوده اند که با یک فاصله و شاید دست دوم به ‏این دنیا قدم گذاشته اند. نمی‌خواهم بگویم لازمه نوشتن رمانی از این ‏زندگی ها این است که در آن شرایط کار کرده باشی، ولی بدون تردید این ‏یک تجربه خاص ‌است که کمک بزرگی به روایت درست و نظام منطقی ‏رمان می‌کند. تمام رمان گزارشی دقیق و صادقانه است از روند زندگی و ‏گرفتاری آن آدمها ( کبودان) . من نمی‌توانم نمونه دیگری با این وسعت ‏پیدا کنم. ناگفته نماند که به نظر من می‌شد داستان را کوتاه تر هم نوشت ‏ولی این مهم نیست و تعیین کننده نظر نویسنده‌است. این رمان در جریان ‏انقلاب خفه و گم شده و شاید در روزگار مناسب تری می‌توانست همان ‏نقشی‌را داشته باشد‌که کلیدر برای آقای دولت آبادی و ادبیات ایران داشته ‏است. من یک سالی در جنوب ایران کارکرده ام، البته در طرف دیگر این ‏ماجرا، ولی به هر صورت می‌توانم واقعی بودن آدمها و روابط و درگیریها را ‏حس کنم. این را برای این عرض می‌کنم که فکر نکنی روی هوا می‌گویم. ‏بی شک زبان آن جوان نویسنده با زبان این پیرمرد امروزی تفاوتهایی دارد ‏ولی‌با اینهمه زبان توصیفی و‌گاهی شاعرانه داستان هم زیبایی و غنای خود ‏را دارد. اگرچه گاهی وسعت استفاده از زبان و به خصوص زبان محلی و ‏واژه های فنی و حرفه ای مشکلی در روانی داستان ایجاد می‌کند که به ‏نظر این حقیر می‌تواند با اضافه هایی به صورت پانویس به عکس خود بدل ‏شود. زیر نویس برای بسیاری از واژه‌های نا آشنا، محلی و یا تخصصی ‏می‌تواند این واژه ها را برای همه آشنا کند و بخش فعالتری از زبان پارسی ‏را تشکیل بدهد. ‏

در مورد استفاده از زبان. در طول داستان از واژه هایی مثل رمل، ‏تموز، مکینه، لحمی، الباقی، بر چیزی ظفر شدن و مشابه استفاده شده که ‏دست کم در زبان آشنای من به این شکل وجود ندارند. حالا یا عمدی ‏است در به کارگیری این واژه ها و نوعی تشخص زبانی است و یا اینکه ‏زبانی است که نویسنده با آن آشنایی دارد و نمی‌خواهد از دست بدهد و به ‏گونه‌ای سبک نوشه و زبان خود را با آنها می‌سنجد. به هر صورت از نظر ‏من ایرادی ندارد و تنها یادآوری آن به این علت است که بگویم به نظر من ‏اینها بخشی از معمول ترین زبانی که من می‌شناسم نیست. به عنوان مثال ‏من حتا یک نفر را هم ندیده ام که از رمل به جای سنگ و یا شن استفاده ‏کند. رمل را تنها در مورد سنگ پرتاب کردن به شیطان و در مناسک حج ‏شنیده ام. باز هم خود دانی که چگونه می‌خواهی از زبان استفاده کنی. ‏

در مورد نامهای اهل تسنن که باید به‌طور عمده عربها و بلوچهای ‏آن ناحیه باشند، گمان می‌کنم که نامها تا حدی متاثر از نامهای دیگر ‏نقاط ایران شده اند. نامهایی مثل علی، اکبر، عباس، مهدی و غلام اگرچه ‏غیر ممکن نیستند، ولی عادی هم نیستند و در مقابل یک نام عمر، ابوبکر ‏عثمان و یا نامهای‌آشنای این نواحی مثل‌گل محمد و یارمحمد و... نیست. ‏

یک مورد دیگر هم در مورد حرفهایی است که خود راوی و یا ‏نویسنده، بدون واسطه می‌گوید. در میانه مکالمه‌ها حرفهایی گفته می‌شود ‏که به درست یا غلط آنها نمی توان ایرادی گرفت. هم از نظر شکل گفتاری ‏و هم از نظر مفهوم و موضع گیری. پرسوناژی چیزی می‌گوید که می‌تواند ‏از اختیار نویسنده خارج و مستقل از او باشد. ولی حرفهایی هم هستند که ‏در گفتگو نمی‌آیند وخود نویسنده می‌گوید که به‌گمان من همیشه درست ‏نیستند و می‌تواند به شکلی ریشه های فرهنگی- مذهبی آنها را در زبان ما ‏ابقا کند. مثل «هیچ کافری حتا... »، « ابن زیاد»، «باد قبله ...»، «صدای ‏عزرائیل«، «ائمه اطهار» و چیزهای دیگر که منکر و جودشان در زبان ‏نمی‌شوم ولی نیاز استفاده و تحکیم آنها را در زبان هم حس نمی‌کنم. مثلا ‏استفاده از قبله به عنوان یک جهت جغرافیایی هم اشاره ای بیمورد به ‏اهمیت دین و بنیادهای دینی دارد و هم بطور کلی‌نادرست و عامی است. ‏در تهران خانه هایی‌را که پنجره رو به جنوب دارند و آفتابگیر هستند، رو ‏به قبله می‌گویند ولی رو به قبله مثلا در بندر عباس رو به غرب است نه ‏جنوب. شاید برداشت تو این است که استفاده این‌چنین از زبان با بافت ‏داستان بیشتر جور در می آید. باز هم خود دانی. ‏

آخرین چیزی را هم که میخواستم اشاره کنم در مورد دیکته ‏برخی واژه هاست که به چند صورت نوشته میشوند و ظاهرا همه پذیرفته ‏شده می‌باشند ولی شاید یکی از آنها رایج تر باشد و یا به چشم آشنا تر و ‏یا مدرن تر. مثل سوغات و یا غوز که اولی باید ترکی باشد و دلیلی برای ‏نوشتن آن با "ق" نیست و غوز که شاید معرب گوژ و یا کوز است که باز ‏هم دلیلی نیست که با "ق" نوشته شود. ‏

مهرداد امانی